برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله تعلیم و تربیت در اسلام در word دارای 33 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله تعلیم و تربیت در اسلام در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله تعلیم و تربیت در اسلام در word

پرورش عقل  
دو نوع علم  
سیستم آموزشی قدیم و پرورش عقل  
غیبگو و پادشاه  
شباهت مغز و معده  
ملاک ، زیاد استاد دیدن نیست  
مفهوم اجتهاد  
دعوت اسلام به تعلیم و تعلم  
کدام علم ؟  
عقل باید غربال کننده باشد  
انتقاد ابن خلدون  
نقد سخن  
آخربینی  
لزوم توأم بودن عقل و علم  
آزاد کردن عقل از عادات اجتماعی  
امام صادق و مرد سنتگرا  
تأثیر ناپذیری از قضاوت دیگران  
آخوند مکتبی و شاگردان  
روح علمی  
منابع :  

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما درباره تعلیم و تربیت در اسلام است . تعلیم و تربیت ، بحث‏ ساختن افراد انسانها است . یک مکتب که دارای هدفهای مشخص است و مقررات همه جانبه‏ای دارد و به اصطلاح سیستم حقوقی و سیستم اقتصادی و سیستم سیاسی دارد ، نمی‏تو اند یک سیستم خاص آموزشی نداشته باشد . یعنی‏
مکتبی که می‏خواهد در مردم طرحهای خاص اخلاقی ، اقتصادی و سیاسی را پیاده‏ کند بالاخره اینها را برای انسانها می‏خواهد ، اعم از اینکه هدف، فرد باشد یا جامعه ، که این خود مسأله‏ای است ، که در همین جا باید بحث بشود

اگر هدف ، جامعه باشد ، بالاخره این افراد هستند که به وسیله آنها باید این طرحها پیاده شود . افراد باید آموزش ببینند و طوری پرورش پیدا کنند که همین طرحها را در اجتماع پیاده کنند . و اگر هدف فرد باشد نیز ] بدیهی است که آموزش و پرورش افراد  ضروری است ] . در اسلام ، هم اصالت فرد محفوظ است و هم اصالت اجتماع ، یعنی فرد خودش خالی از اصالت نیست . پس بالاخره طرحی و برنامه‏ای برای‏ ساختن فرد وجود دارد ، اعم از اینکه فرد را باید ساخت برای طرحهایی که‏
برای اجتماع و جامعه است – و این طرح و برنامه را به عنوان مقدمه ساختن‏ اجتماع در نظر بگیریم – یا فرد را باید ساخت از این نظر که هدف ، ساختن‏ افراد است ، و یا از یک نظر جمعی فرد باید ساخته بشود ، هم از آن جهت‏ که باید مقدمه‏ای و ابزاری برای ساختن اجتماع باشد و هم از نظر اینکه‏
خودش هدف است . اینجاست که ما باید با اصول تعلیم و تربیت اسلامی آشنا بشویم . اولا
آیا اسلام برای مسأله تعلیم به عنوان آموزش دادن و آگاهی دادن اهمیتی‏
قائل است یا نه ؟ و به عبارت دیگر آیا اسلام عنایتی به پرورش عقل و فکر انسان دارد یا چنین عنایتی ندارد ؟ این همان مسأله علم است که از قدیم‏ میان علما مطرح بوده ، هم اصل مطلب که اسلام دینی است که به علم دعوت‏ کرده است ، و هم خصوصیات آن که آن علمی که اسلام به آن دعوت کرده است‏
چه علمی است ؟ که افرادی نظیر غزالی ، فیض و دیگران در این زمینه بحث‏ کرده‏اند . و از نظر تربیت و پرورش هم که مقررات اخلاقی اسلام ، همه ، مقررات پرورشی انسانها است که انسانی که اسلام می‏خواهد پرورش بدهد ، انسان نمونه اسلام چگونه انسانی است و مدل آن انسان چگونه مدلی است . البته مسائل دیگری هم در اینجا هست که مربوط به کیفیت اجرای مطلب است‏ ، یعنی هدفها مشخص ، ولی برای تربیت انسان از چه متود و روشی بایداستفاده کرد ؟ یعنی تا چه اندازه ملاحظات روانی در تعلیمات اسلامی منظور شده است ؟ مثلا در تعلیم و تربیت کودک چه دستورهایی رسیده و در آن‏ دستورها چقدر واقع بینی و ملاحظات روانی رعایت گردیده ، و درگذشته ،
تعلیم و تربیتهای قدیمی ما چقدر منطبق با تعلیمات اسلامی بوده و چقدر نبوده ، و تعلیم و تربیتهای امروز ما چقدر منطبق است ؟

پرورش عقل

مسأله اول که باید بحث کنیم همان مسأله پرورش عقل و فکر است . در اینجا ما دو مسأله داریم ، یکی مسأله پرورش عقل ، و دیگر مسأله علم . مسأله علم همان آموزش دادن است . ” تعلیم ” عبارت است از یاد دادن . از نظر تعلیم ، متعلم فقط فراگیرنده است و مغز او به منزله‏
انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته می‏شود . ولی در آموزش ، کافی نیست که هدف این باشد . امروز هم این را نقص می‏شمارند که هدف‏ آموزگار فقط این باشد که یک سلسله معلومات ، اطلاعات و فرمول در مغز متعلم بریزد ، آنجا انبار بکند و ذهن او بشود مثل حوضی که مقداری آب در آن جمع شده است . هدف معلم باید بالاتر باشد و آن اینست که نیروی فکری‏
متعلم را پرورش و استقلال بدهد و قوه ابتکار او را زنده کند ، یعنی کار معلم در واقع آتشگیره دادن است . فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا این تنور را داغ کنید ، و تنوری‏ که در آن ، هیزم و چوب جمع است ، شما آتشگیره از خارج می‏آورید ،آنقدر زیر این چوبها و هیزمها آتش می‏دهید تا خود اینها کم کم مشتعل بشود و تنور با هیزم خودش مشتعل گردد . چنین به نظر می‏رسد که آنجا که راجع به‏ عقل و تعقل – در مقابل علم و تعلم – بحث می‏شود نظر به همان حالت رشد عقلانی و استقلال فکری است که انسان قوه استنباط داشته باشد

دو نوع علم

جمله‏ای دارند امیرالمؤمنین که در نهج ‏البلاغه است ( و من مدتها پیش ، ذهنم متوجه این مطلب شده بود و شواهدی هم برایش جمع کرده‏ام ( . می‏فرمایند : « العلم علمان » ( و در یک نقل دیگر : » العقل عقلان ) ، علم‏ مطبوع و علم مسموع » ( یا : « عقل مطبوع و عقل مسموع ( ولا ینفع المسموع‏
اذا لم یکن المطبوع » ( 1 ). علم دو علم است ، یکی علم شنیده شده ، یعنی‏
فرا گرفته شده از خارج ، و دیگر علم مطبوع . علم مطبوع یعنی آن علمی که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه می‏گیرد ، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ابتکار شخص‏ است . بعد می‏فرماید : و علم مسموع اگر علم مطبوع نباشد فایده ندارد . و واقعا هم همین جور است . این را در تجربه‏ها درک کرده‏اید : افرادی هستند که اصلا علم مطبوع ندارند . منشأ آن هم اغلب سوء تعلیم و سوء تربیت است‏ ، نه اینکه استعدادش را نداشته‏اند . تربیت و تعلیم جوری نبوده که آن‏ نیروی مطبوع او را به حرکت درآورد و پرورش بدهد

سیستم آموزشی قدیم و پرورش عقل

اغلب سیستم آموزشی قدیم خودمان همین جور بوده . شما می‏بینید که افرادی‏ – حال یا به علت نقص استعداد و یا به علت نقص تعلیم و تربیت – نسبت‏ به آن معلوماتی که آموخته‏اند درست حکم ضبط صوت را دارند . کتابی را درس گرفته ، خیلی هم کار کرده ، خیلی هم دقت کرده ، درس به درس آن را حفظ کرده و نوشته و یاد گرفته ، بعد مثلا مدرس شده و می‏خواهد همان درس‏
را بدهد ، آنچه که در این کتاب و در حاشیه‏ها و شرح آن بوده ، همه را مطالعه کرده و از استاد فراگرفته است . هر چه شما راجع به این متن و این‏ شرح و این حاشیه بپرسید ، خوب جواب می‏دهد ، یک ذره که پایتان را آن‏ طرف بگذارید ، او دیگر لنگ است ، معلوماتش فقط همین مسموعات است و اگر مطلب دیگری در جای دیگر باشد که او بخواهد از این مایه‏های معلومات‏
خودش آنجا نتیجه‏گیری بکند عاجز است . و بلکه من دیده‏ام افرادی را که بر ضد آنچه که اینجا یاد گرفته‏اند آنجا قضاوت می‏کنند . و لهذا شما می‏بینید که یک عالم ، مغزش جاهل است . عالم است ولی مغزش مغز جاهل است . عالم است ، یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته ، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسأله‏ای خارج از حدود معلوماتش طرح می‏کنید می‏بینید که با یک‏
عوام صد درصد عوام طرف هستید ، آنجا که می‏رسد ، یک عوام مطلق از آب‏ درمی‏آید


غیبگو و پادشاه

مثل معروفی است ( که البته افسانه است ) می‏گویند که یک غیبگو و رمالی ، علم غیبگویی و رمالی را به بچه‏اش آموخته بود . خودش در دربار پادشاه حقوق خوبی می‏گرفت ، این علم را به بچه‏اش آموخته بود که بعد از خودش او این پست را اداره کند . تا روزی که او را به پادشاه معرفی کرد
. پادشاه خواست که او را امتحان کند . تخم مرغی در دستش گرفت و به او گفت : اگر گفتی که در دست من چیست ؟ او هر چه حساب کرد نفهمید که‏ چیست . پادشاه گفت : وسطش زرد است و اطرافش سفید . یک فکری کرد و گفت : این سنگ آسیائی است که در وسطش هویج ریخته‏اند . پادشاه خیلی‏ بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت : آخر این چه علمی است که به او
آموخته‏ای ؟ ! گفت : علم را من خوب آموختم ولی این عقل ندارد . آن حرف‏
اول را از روی علمش گفت ولی این دومی را از روی بی‏عقلیش گفت . شعورش‏ نرسید که سنگ آسیا در دست انسان جا نمی‏گیرد . این را عقل آدم باید حکم‏ بکند . این داستان معروف است و من تا به حال از چند نفر شنیده‏ام . می‏گویند : یک وقت یک خارجی آمده بود کرج ، با یک دهاتی روبرو شد . این دهاتی‏ خیلی جوابهای نغز و پخته‏ای به او می‏داد . هر سؤالی که می‏کرد خیلی عالی‏
جواب می‏داد . بعد او گفت که تو اینها را از کجا می‏دانی ؟ گفت : ” ما چون سواد نداریم فکر می‏کنیم ” . این خیلی حرف پرمعنایی است : آنکه‏ سواد دارد معلوماتش را می‏گوید ولی من فکر می‏کنم . و فکر خیلی از سواد بهتر است

این مسأله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکری و عقلانی پیدا بشود یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود ( 1 ) ، یک مطلب اساسی‏ است ، یعنی در همین آموزشها و تعلیم و تربیتها در مدرسه‏ها وظیفه معلم‏ بالاتر از اینکه به بچه یاد می‏دهد اینست که کاری بکند که قوه تجزیه و
تحلیل او قدرت بگیرد ، نه اینکه فقط در مغز وی معلومات بریزد ، که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد می‏شود . در میان علما ، افرادی که خیلی استاد دیده‏اند ، من به اینها هیچ اعتقاد
ندارم . به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلی استاد دیده‏اند ، همان که‏ برایشان باعث افتخار است . مثلا می‏گویند : ” فلان کس سی سال به درس‏ مرحوم نائینی رفته ، یا بیست و پنج سال متوالی درس آقا ضیاء را دیده ” . عالمی که سی سال یا بیست و پنج سال عمر را یکسره درس این استاد و آن‏
استاد را دیده ، او دیگر مجال فکر کردن برای خودش باقی نگذاشته ، دائما می‏گرفته ، تمام نیرویش صرف گرفتن شده ، دیگر چیزی نمانده برای آنکه با نیروی خودش به مطلبی برسد


شباهت مغز و معده

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید