برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله داستان شور آباد اثر جمال زاده در word دارای 30 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله داستان شور آباد اثر جمال زاده در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله داستان شور آباد اثر جمال زاده در word

پیشگفتار           
مقدمه              
شورآباد           
عناصر داستان        
فهرست منابع و مأخذ            

پیشگفتار:

دریافت یک سویه ی جمالزاده از ساخت زندگی و میزان تاثیر پذیری اش از گذشته باعث شده تا مجموعه آثار داستانی خلق شده ‍ ، به نوع بستر تبدیل گرد. یعنی بر این اساس خواننده توانایی تصمیم گیری درباره ی صحت پدیده ها را ندارد و هر آنچه را وی می‌گوید باید بپذیرید

جمالزاده به منظور دست یافتن بر آموزه ها و آزاد خود داستان را خدا مضمون کرده است

او با توجه به توانمندی بالا در خلق آثار برتر و نگاه موشکافانه و جستجوگر در غالب موارد حاضر شده پیکر و زیر ساخت داستانهایش را متزلزل کند اما مضمون و دور نمایی داستانها ، آنگونه که می‌خواهد مطرح گردد. او به راحتی همه چیز را در اختیار خواننده قرار می‌دهد و از این که مبادا مطلبی دست نخورده باقی بماند به اطناب روی می‌آورد

حرکت جمالزاده در هنگام توصیف مضامین و پدیده های طبیعت از کل به جز بوده است

جمالزاده در داستانهای اولیه ی خود در صدد توصیف و بررسی مسائل عمده و بنیادین هستی چون مرگ ، زندگی ، راه سعادتمندی و ;;. بوده است و پس از گذشت زمان برای ایجاد تنوع و ظاهرا دگر  اندیشی به مباحث جزئی تر پرداخته است

مقدمه :

موضوعی را که من انتخاب کرده ام در مورد روستایی به نام شور آباد واقع در کنار کویر لوت می‌‌باشد و وصف مردمانی که از هر گونه امکانات شهری و حتی وسایل و ملزومات اولیه زندگی بدور می‌باشند. کسانی که زندگی خود را  به سختی می‌گذرانند و از هر چه که طبیعت در اختیار آنها قرار می‌دهد استفاده می‌کنند درست مانند انسانهای اولیه

این دهکده سیصد فرسنگ در دویست فرسنگ مساحت دارد و در یک جای دور و پرت و پلایی قرار دارد که در گذشته کمتر کسی حتی اسم آن راشنیده بود

جمعیتی به اسم (کلید داران سعادت ملی ) سه نفر از کارکنان خود را به آن ده و ده هایی دیگر فرستادند تا اهالی آن دهکده ها را با سواد و رفاه آنان را تامین کنند

وقتی که آنها به دهکده ی شور آباد وارد می‌شوند و وضعیت ساکنین آن را مشاهده می‌کنند تصمیم می‌گیرند که به آنها کمک کنند و برای این منظور چند جلسه تشکیل می‌دهند و با یکدیگر مشورت می‌کنند تا یک راه حل درست را پیدا کنند و وقتی به نتیجه رسیدند به خاطر خوابی که یک زن باردار دیده بود و تعبیر شخصی که اهالی ده از هر نظر به او ایمان داشتند معلوم شد که این سه نفر به خواب آن زن که می‌گفت سه افعی سیاه شاخدار از شکمش بیرون آمدند ربط دارند و به همین خاطر با چوب و چماق آنها را از  خوب این هم یک نوع تمدن قار نشینی با کمی‌ پیشرفت است

وقتی که این سه نفر به تهران برای ارائه ی گزارش خود برگشتند دیدند که وضع عوض شده و یک دولت دیگر بر سر کار است

شور آباد

بزرگان قوم و سران ملت ،‌رواج فرهنگ را بهترین وسیله ی ترقی و رستگاری تشخیص داده جمعیتی به اسم « کلید داران سعادت ملی » برای پیشرفت این مقصود مقدس و آرمان شریف تشکیل دادند که در ایالات و ولایات در خارجه شعبه های معتبر و مراکز مجهز و اداره ی حسابداری و کارشناس آمار و شعبه ی بازرسی و حساب مخصوص در بانک دارد و مامورین ورزیده و با اطلاع و با ایمان به اطراف و اکناف مملکت می‌فرستد که مردم را با مرام جمعیت آشنا ساخته و وسایل بسط فرهنگ و تامین سعادتمندی و رفاه هموطنان عزیز را فراهم آورند

از جمله دکتر مسعود زمین نیا و میرزا عبدالجواد غمخوار و میرزا منصور پور جناب سیاق الوزرا را مامور کرده اندکه به یک عده از دهات جنوب شرقی و از آن جمله دهکده ی شور آباد رفته مطالعات لازمه را به قصد با سواد ساختن اهالی و تامین رفاه ساکنین به عمل آورند و نتیجه را به مرکز گزارش بدهند و ورقه های آمار و پرسشنامه های چاپی را که از طرف شعبه ی مرکزی به آنها داده شده پر کنند و ضمنا با اعتبار مالی معینی که در اختیار دارند و وسایل اولیه ی انجام منظور را که همانا با سوادساختن (مبارزه ی انا لفا بتیسم ) خود شان راسا در محل بود بیاورند

دکتر زمین نیا در دانشگاهی از دانشگاه های لا تعد و لا تحصای بی نام و نشان آمریکا تحصیل علم

 « اگر کال چرا ل پدا گوجی » کرده است ولی از لحاظ کشاورزی و کشاورزان ، می‌گویند شاگرد اول بوده است و اگر علاقه ی وافرش بر ایران و هموطنان نبوده می‌توانست همانجا بماند و در همان دانشگاه معظم استاد باشد و حقوق سرشار بگیرد و از مزایای بسیار برخوردار باشد به ایران آمده است و کارش هم بد نگرفته است و همه جا در کار های زراعتی و فرهنگی و غیر زراعتی و فرهنگی و مشیر و مشار است به طوری که دیگر مدتی است فیلش کمتر به یاد هندوستان می‌افتد و نسبتا از بعضی هارت و هورت ها افتاده است و مثل بچه ی آدم بر ادای وظایف شغلی مشغول است

آقای غمخوار هم تحصیل کرده و مرد با اطلاع و با فضلی است که دانشنامه اش از مدارس خودمانی است و هشت سال است که لیسانسه شده و در  پی تهیه تز دکترای خود است

پور جناب (سیاق الوزراء) سنش از آن دو نفر بیشتر و در حقیقت بر آنها در این ماموریت ریاستی دارد

ته‌ریشی دارد و هنوز درست به یقه و کراوات عادت نکرده است وزیر شلوارش بند دارد و گاهی اتفاق افتاده که با گیوه به اداره آمده است . از اعضای قدیمی‌ وزارت دارایی است وهنوز هم بر حسب عادت به جای وزارت دارای مالیه می‌گوید و به قول خودش ریش را در آنجا سفید کرده و در آنجا قوز در آورده است و چنان میخ خود را در وزارتخانه ی متبوعه محکم کوبیده است که اگر صد دولت بیاید و برود و حکومت هزار رنگ بگیرد او به قول خودش « ریگ ته رودخانه » است و محال است کمترین تزلزلی در ارکان ماهیت کار و شغل او رخ بدهد

خط فارسی را بیشترین می‌نویسد و مدعی است که برای جوان های بی سواد و بی خط و ربط امروزه کتابی به اسم « توسل نو »[1] تالیف کرده که با اوضاع و احوال این دوره مناسب است

اما دهکده ی شور آباد یکی از چهل و دو سه هزار دهکده ی ایران است و مانند بسیاری از آنان در بر بیابان و در جای دور و پرت و پلایی در کنار کویر لوت یعنی اقیانوس خشکیده ای که سیصد فرسنگ در دویست فرسنگ مساحت دارد افتاده که از ساکنین بسیار معدودش گذشته، کمتر کسی اسم آن را شنیده است و حتی مانند بسیاری از دهات دیگر صفحه ی پهناور ایران اسمش در نقشه ی جغرافیایی دیده نمی‌ شود

در صفحات جنوب شرقی ، آن طرف های کرمان و مکرانه جایی افتاده است که پرنده پر نمی‌ زند

اطرافش را از سه طرف صحرای بر هوت و بیابان در ندشت خشک و سوزان گرفته و تنها از یک سمت به کوهستان عریان و سوخته ای تکیه دارد

ساکنان شور آباد عبارتند از هشت نه خانوار که معلوم نیست اصلا در آنجا چطور زندگی می‌کنند چطور زنده اند و چرا زنده اند و برای چه می‌خواهند زنده بمانند . اسم شاه و پیغمبر و امامی‌ به گوششان رسیده است. از دین و آیین تنها روزه گرفتن و روضه خواندن و سینه زدن را می‌دانند آن هم بر تقدیر اینکه بدانند رمضان کی می‌رسد و محرم کی شروع می‌شود . از زبان فارسی بیشتر از چند کلمه حرف معمولی نمی‌ دانند و سرشان نمی‌ شود

چنین دهکده ی چنان که خواهیم دید اسما تعلق دارد به یک نفر مالکی که هیچ معلوم نیست از چه تاریخی و به چه عنوانی مالک و  ارباب این ده شده است . خودش ساکن دهکده ای از دهات فارس به اسم عجیب ترکی « کتکه کندی »1که معنی آن « دهکده ی گوساله » است و پایش هرگز به شور آباد نرسیده است و همین قدر اسنت که هر چند سالی یکبار آدمک تند اسب سوار گرد آلودی مانند اجل معلق و بلای ناگهانی از سینه ی بیابان وارد می‌شود و از زور تشنگی یک کوزه آب را لا جرعه در حلق خالی می‌کند و هارت و هورت راه می‌اندازد و از چوب و فلکه و حبس و توقیف و کشتنش و آویختن سخنانی می‌راند و از کدخدای عور و مردم هاج و واج گرسنه ،‌مطالبه ی نقدو جنس می‌کند و خودش خوب می‌داند که اهالی این دهکده نم پس نمی‌ دهند و حتی رمق ادامه ی حیات عادی خود را هم ندارند ، سوار اسبش می‌شود و راه صحرا را پیش می‌گیرد و در بیابان ناپدید می‌شود

رفقای سه گانه با یک قاطر باروبنه وارد این دهکده شدند . 2دهاتی ها خیال کردند خواب می‌بینند . هرگز احدی به سراغ آنها نیامده بود و حتی پیر ترین آنها در طی عمر (از همان مباشر کذایی گذشته ) سه چهار بار بیش تر چشمشان به آدم بیگانه نیفتاده بود . همه حیرت زده از دخمه ها و زاغه ها و بیغوله ها و کپر ها بیرون ریختند . به منزله ی آدم هایی که آفتاب  چشمهایشان را خیره کرده باشد بنای نگا کردن به آن سه نفر آدمی‌زاد را گذاشتند و آدمهایی که در این ده زندگی می‌کردند از زور لاغری و بی رمقی بیشتر شبیه مرده های متحرکی بودند که هنوز گوشت و پوستشان متلاشی نشده باشند

اهالی ده به صدای آهسته و بیمناک از همدیگر می‌پرسیدند که اینها کیستند و از کجا می‌رسند و چرا آمده اند و برای چه اینجا پیاده می‌شوند . فکر می‌کردند لا بد راهشان را گم کرده اند و آمده اند راهشان را از ما بپرسند . صدای پور جناب بلند شد «کدخدا ، کدخدا » پیرمرد در هم شکسته و دراز قد و نیم کوری با ریش  فلفل نمکی در هم ریخته ای تعظیم کنان پیش آمد و با صدای خفه سلام داد

پور جناب جواب سلامش را داده پرسید چرا نزدیک نمی‌ آیی ؟

دو قدمی‌ نزدیکتر شد

-         باز هم نزدیکتر ، اسمت چیست ؟

-         غلام شما عبدالله

-         تاج سرما . کربلایی عبدالله مگر اسم این ده « شور آباد » نیست ؟

-         قربان ،شور آباد همین جاست

بعد پور جناب خواست که قاطر ها را به طویله ببرند و آنها را تیمار کنند ولی کد خدا گفت که ما اینجا طویله ای نداریم چون اصلا حیوانی نداریم . سپس گفت  قاطرها را در سایه ای ببرند و مقداری کاه و یونجه جلو آنها بریزند که کدخدا گفت کاه و یونجه دیگر چیست؟ قربان ما کاه و یونجه مان کجا بود؟

-         چیزی نداریم . می‌سپاریم علف خشک بریزند جلوشان

حتی خانه ای هم نداشتند که این سه نفر شب را در آنجا سپری کنند و در روز از شر آفتاب سوزان کویر در امان باشند. اهالی این ده حتی غذای خودشان را با زحمت تهیه می‌کردند و به گفته ی خودشان ملخ را می‌گیرند و نمک می‌زنند و می‌خورند و اگر هسته ی خرما هم پیدا شود با دانه ی کنار آرد می‌کنند و خمی‌ر می‌کنند و می‌خورند. و لای سنگ های کوه هم علف هایی پیدا می‌شوند که قابل خوردن است

پور جناب : مگر گوسفند و گاو و مرغ و خروس ندارید؟

-         نه که نداریم . از کجا خوراکشان را بدهیم ،چند تایی مرغ و خروس داریم که مثل خودمان بی‌دانه زنده اند . تا از گرسنگی و یا از شپشک پا به مرگ نباشند سرشان را نمی‌ بریم

-         گاهی هم موش صحرایی به تله می‌افتد بچه مچه ها می‌خورند

-         مگر موش حرام نیست ؟

-         حرام و حلال ندارد ، برای آدم گرسنه ،‌گوشت میته هم حلال می‌شود

-         اینکه زندگی نشد پس از چه زنده اید ؟،

-         والله این دور و ور نمک زیاد است ، جمع می‌کنیم و سالی دو سه بار پیله ور ها و دوره گردها با قاطر می‌آیندد و با قدری آرد ، ذرت و نان خشک و گونی و کرباس عوض می‌کنند

لا اله الا الله . آمدیم و چیزی برای خوردن پیدا نکردید آن وقت چه می‌کنید ؟

-         شکر خدا را

-         همین ؟

-          بله دیگر . خیلی که زور آورد می‌افتیم و ‌می‌ریم . صدقه ی سر شما . بسته به تقدیر الهی است

-         الله اکبر . مگر این ده صاحب ندارد؟

-         چرا دارد

-         مال کیست . اسمش چیست،؟

-         غضنفر الا یا له . آن طرف های شیراز می‌نشیند

-         چرا ملکش را آباد نمی‌ کند،؟

-         به اینش نمی‌ ارزد

-         لابد دو قورت و نیمش باقی است و راحتتان نمی‌ گذارد

-         نه خدا عمرش بدهد کاری به کارمان ندارد دلش خوش است که ارباب است و ملک دارد

موذی نیست ، خدا سایه اش را از سرمان کم نکند

-         از قراری که می‌بینم آفتاب نشینید و کشت و زراعتی ندارید

-         نه خدا پدرت را بیامرزد . آفتاب نشینی یعنی چه ، تو سینه ی آفتاب نشستن همان و دیوانه شدن همان

-         پس بهتر است بگوییم زنده به گورید

-         هر طور که دلتان می‌خواهد ، مختارید اختیار ما به دست شماست ، ما غلام و چاکر شما هستیم . یک ربع بعد ، در سایه ی خشتی نیم خرابه ای رفقا روی گلیم و مفرش خودشان نشسته مشغول خوردن خوراکی بودند که یدالله خان از خورجین در آورده و روی بقچه ای از قلمکار چیده بود

1- نام کتاب پو جناب سیاق الوزرا

1- اسم این دهکده سابقا « ارزگان لر » بوده است

2- منظور از سه رفیق ،دکتر مسعود زمین نیا و میرزا عبدالجواد غمخوار و میرزا منصور پور جناب سیاق الوزرا است

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید