مقاله عرفان و نیاز به معنویت در جامعه امروز در word دارای 41 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله عرفان و نیاز به معنویت در جامعه امروز در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله عرفان و نیاز به معنویت در جامعه امروز در word
مقدمه
امکان تکامل علوم انسانی، همانند علوم و فنون تجربی
رابطه عرفان و دین با تقابل دین و سیاست در غرب
بنیادی نبودن دعوای علم و دین در اسلام
تصویری از سابقه عرفان در غرب و مقایسه آن با اسلام
جهاد، عقلانیترین ریاضت
اسلام، معنویت متکی بر اصول و مبانی عقلانی
پرسش و پاسخ
ناکارآمدی عرفان در پاسخ به نیازهای معنوی روز
اسلام، بهترین گزینه برای پاسخ به مسائل معنوی جامعه
چند وجه تمایز اسلام با مسیحیت
نگاهی گذرا بر برتری اسلام بر عرفان
انگیزههای روآوردن به عرفان
1ـ سرگرمی رازجویانه
2ـ انگیزه سیاسی
3ـ عوام فریبی
4ـ مصلحت نظام
گرایش مطلوب در بین گرایشهای عرفانی
واقعی بودن تفکیک بین دین و عرفان
ملامتیگری، روح واحد در گرایشهای مختلف عرفانی
انتساب نابجای عارف نسبت به فقیه
عرفان زیرمجموعه دین است نه منبع و مفسر دین
عرفان، از ادعا تا عمل
ضعیف السند بودن روایات عرفانی
اصل بودن اسلام در اصطلاح «عرفان اسلامی»
مقدمه
آقای ایزدپناه: مباحثی که تاکنون در محور «عرفان، برهان و قرآن» مورد بررسی قرار گرفت، مباحث پایه ای و نظری، برای سلسله مباحث عملی و عینی تر بوده است که از این جلسه شروع میشود. به عقیده من رابطه این بحث با «برهان، عرفان و قرآن» مشخص است. پرسش اساسی را به این صورت میشود مطرح کرد که با رابطه عرفان با معنویت در جهان امروز چیست؟ یعنی عرفانی که در غرب مطرح است، و عرفانی که در دین اسلام مطرح بوده، آیا این عرفان برای معنویت جهان امروز و نیازهای روحی و روانی و به خصوص معنوی کافی است یا نه؟ تقریبا دو نگرش عمده می توان به این سئوال پاسخ گفت، یک نگرش این است که ما با صرف فرهنگ اسلامی و فرهنگ قرآنی و سنت اهل بیت می توانیم معنویت جامعه امروز جهانی را تأمین کنیم. بنابراین عرفان به معنای متداول اگر نباشد هم مشکلی به وجود نمیآید. شاید در مقطع تمدن اسلامی و همچنین تمدن غربی بتوان مطلع هایی را بعنوان شاهد مثال مطرح کرد، یعنی در یک دوره اصلا عرفان مطرح نبوده و در عین حال معنویت حاکم بود و نیازهای معنوی مردم تأمین می شد. پاسخ دیگر یا گرایش دیگر این اس که ما بدون عرفان هرگز نمی توانیم معنویت جامعه را و معنویت جوامع امروز را تضمین و تأمین کنیم. بحث امشب نظریه و تئوری دوم است که علی القاعده بدون عرفان به مفهوم متداول کلمه هم می توان معنویت داشت و نیازهای معنوی امروز را پاسخ گفت. تئوری دیگر و نظریه دیگر ـ که نظریه جناب آقای مهندسی است که در فردا شب خواهد بود. ـ این است که ما بدون عرفان، بدون فرهنگ و تمدن عرفانی به مفهوم متداول کلمه که در حوزه های علمیه و در دانشگاهها و حتی در جهان امروز در غرب مطرح است، نمی توانیم نیازهای معنوی نسل امروز و جامعه امروز را پاسخ دهیم. نظر دست اندرکاران این جلسات، یعنی اجلاس امشب و فردا شب، این بود که ابتدا نظریه پردازان محترم، یعنی جناب آقای دکتر یثربی و حجت الاسلام والمسلمین استاد مهندسی، دیدگاههای خودشان را مطرح کنند. تا بعد که سیر بحث مشخص می شود
جناب استاد یثربی پایه گذار فلسفه عرفان به زبان فارسی در ایران می باشند و شاید همین بزرگوار بودند که در حدود بیست سال پیش، با کتاب فلسفه عرفان باب این بحث را در ایارن گشودند. و از جمله از آثار دیگر ایشان سلسله مباحثی در شرح موضوعی دیوان حافظ، آب طربناک و پس از آن شرحی است که بر رساله قیصری دارند که مجموع این مباحث نشان می دهد که استاد، بصورت عمیق در عرفان کار کرده اند و یکی از افراد مجرب و تئوری پرداز بسیار بزرگوار در ایران پیرامون عرفان می باشند. در خدمت استاد هستیم که مباحثشان را مطرح بفرمایند
امکان تکامل علوم انسانی، همانند علوم و فنون تجربی
آقای یثربی: در ابتدا عرض کنم غرض از برپایی این محافل این است که ما فکر نکنیم که همین که هستیم باید باشیم، بلکه انشاء الله باید به این سمت حرکت کنیم که چه بسا بتوانیم چیزی بشویم که هنوز هیچ کس به خیالش نمی رسد. چنانکه ما به عنوان بشر این تحول غیر قابل تصور را در علوم و فنون تجربه کردیم. مثلا در چهار قرن پیش شرایط امروز به ذهن هیچ کس نمی رسید، یا در یک قرن پیش به ذهن هیچ کس نمی رسید که حوزه علمیه قم اینهمه امکانات را در اختیار بگیرد، و به مخیله شان هم خطور نمی کرد. پس باید توجه داشت که ما در علوم انسانی هم نباید دچار غفلت شویم و نکنیم که هر چه باید داشته باشیم را داریم و هیچ آینده بهتر از گذشته مان در انتظار ما نیست. غرض از همه این مناقشات و این جلسات این است که ما از وضع موجودمان به طرف آینده خیز برداریم. من مطمئنم به آینده بسیار روشنی راه خواهیم یافت که الان ما هیچکدام نمی توانیم تصور کنیم. بارها به من می گویند، چرا فقط مسائل را نقد می کنید و راه حل نشان نمی دهید؟ من در جواب می گویم اینگونه نیست که تا این مسائل به ذهنم بیاید عنوان بکنم، بلکه به عقل خودم یک پیشنهادهایی هم می دهم ولی آن پیشنهاد نهایی ممکن است یک قرن یا دو قرن بعد به وسیله یک طلبهای، یا استادی از یک جایی ارائه شود و کلا بصورت بنیادی وضع علوم انسانی ما را دگرگون کند. اما با این تلاشها ما هم در آن فضیلت بعدی شریک خواهیم بود. در حال حاضر ما باید وظیفه خودمان را انجام دهیم
اجازه بدهیم در مقدمه بحث، اولا این سوء تفاهم را دفع کنم که بعضی ها فکر میکنند من بعضی جاها بنا به مصلحتی یک جور و در بعضی جاها بگونه دیگر صحبت میکنم. یعنی فکر می کنند من آدمی هستم که در یک جلسه از عرفان دفاع میکنم، و در جلسهای دیگر بر علیه عرفان حرف میزنم. یک سوء تفاهم دیگر اینکه بعضیها اینگونه برداشت میکنند که من اصلا بگونهای تعصبآمیز با عرفان مخالفم و به هر صورت میخواهم بهانهای به دست بیاورم تا به این مکتب حمله کنم. در حالیکه اینگونه نیست و بنده هنوز هم تمام وجودم با این مسئله درگیر است، من روحاً عرفان را دوست دارم، بنده هنوز «ضرب زیدٌ» را هم نخوانده بود که در روحیهام این مسائل بوده و حتی جزو مسائل خانوادگیام بوده است، از قضا تصادف است یا هر چیز هست، نمیدانم؟ اولین دعایی هم که پدر بزرگ من برای من از یک شیخ خانقاه گرفته، دعای علم یا چیز دیگر بوده است. در آن وقت من چهار، پنج سال بیشتر نداشتم، بالاخره با چنین محیطی آشنا بودم. الان هم خوشم میآید. من اقرار می کنم که خانقاههای متعددی رفتهام و با مشایخ متعددی گفتگو داشتهام. ما آن زمانی که در قم بودیم این اصلا چنین جوی حاکم بود، بلکه برعکس کاملا جو بر ضد این مسئله بود. در آن زمان فقط ما پنج نفر بودیم که دائما درگیر این مسائل بودیم، دو نفر هم در راه همین سیر و سفر عرفانی تصادف کردند و در سال 1355 از دنیا رفتند، ما در آن زمان مرتب در شهرهای مختلف مثل مشهد، تبریز و; به دنبال اساتید این فن بودیم، ولذا من به عرفان علاقمند هستم و به جامعه هم توصیه می کنم چون عرفان اسلامی، مخصوصاً در ایران اسلامی و در سایه این توحید و تعالیم اسلامی یک ظرافت خاصی پیدا کرده است که عرفان نو افلاطونی این ظرافتها را ندارد. اما پس هنوز هم عرض می کنم هرچه من انکار بکنم الان همین اگر پخش شود اقلا صدها نفر در اقصی نقاط کشور پیش خودشان شهادت می دهند که فلانی راست گفته است، خیلی ها با همین نام و با همین نسبت و با همین تهمت ما را میشناسند، البته من هم خوشم می آید و ابایی هم ندارم. همیشه هم تفننی هم میکنم. من هم مثل خیلیها عاشقم که یک چوبه از این خاک به بالا بتوانیم برویم. ولی افسوس که نشده است این بیت سروده خودم هست که ؛
یک چوبه از این خاک بالا نپریدیم از شهنه بپرسید سردار به چند است؟
از نام گذشتیم و به ننگی نرسیدیم ای رند مگر ننگ به چند، عاربه چند است
با دیده گریان من ای شوخ نگفتی دریایی از این رود نمکزار به چند است
به مناسبت ایام ولایت و ایام زیبا و باشکوه غدیر این بیت را هم که سه سال پیش در غدیریه گفتم میخوانم
آب و آبادی عالم همه از فیض علی است
گرچه بنیاد جهان جمله سراب است و خراب
اگر آب و آبادی باشد از ولایت می آید ولی اگر آن را رها کنی دیگر در دنیا چیزی باقی نمیماند
رابطه عرفان و دین با تقابل دین و سیاست در غرب
اما بحثی که من دارم این است که ما یک فضای بسیار روشنی داریم که در این فضا این کالا هم موجود است، این کالا را از آنجا بجوییم اما عده ای می خواهند بصورت مستقل این کالا را به ما عرضه کنند و گاهی هم در مقابل آنچه که داریم قرار دهند، همانطور که کم کم این سئوال دارد جا میافتد که دین یا عرفان،کدام؟ این اتفاق تصادفی نیست، در غرب این اتفاق افتاده است. من اعتراف می کنم که آدم غرب دوستی هستم و اگر کتابهای من را بخوانید شاید نسبت به من بدبین شوید و می گویید این آدم چقدر غرب زده است، من هنوز افسوس می خورم که چرا جامعه ما تفکر جدید غرب را تجربه نکرده است؟ و لذا من نام کتابم را «ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران» گذاشتم. غربیها با دینی روبرو شدند که نسبت به مسائل جامعه پاسخ عقلانی نداشت، روشنفکران این دین را رها کردند، البته کار بدی هم نکردند. من معتقدم که به وظیفهشان عمل کردند، چون وقتی که آدم بفهمد یک چیزی باطل است، ملزم نیست که از آن دفاع کند، دلیلی ندارد که از آن دفاع کند. از همان روز که فهمیدی دین یا مذهبی باطل است، باید آن را رها کنی و غربیها هم همین کار را کردند. دین مسیحیت از نظر ما هم باطل است. چون دینی است که از نظر اسلام منسوخ و تحریف شده است. ولی ما نسبت به غربیها بسیار احساسی برخورد میکنیم، من بارها از اشخاص بسیار حساس شنیدم که مطلقا غربیها را چه مسیحی باشند و چه مسلمان، طرد میکنند، در حالیکه ما باید همدیگر را تحمل کنیم، معنای تسامح همین است. اما معرفت بشری به هیچ قیمتی قابل فروش نیست. چنانکه آنها هم نمیفروشند. آنجا هم هر وقت تشخیص دهند، دو دو تا، چهارتا میشود، نمیآیند به ما بگویند شما بگویید دو دو تا هشت تا. برای همین هم هست که هر سال برای حفظ اصول لیبرالیزم و دموکراسی با هم پیمان میبندند، چون این اصول را صحیح دیدند نسبت به آن وفا دارند کما اینکه در مقابل اصول غیر صحیح وفادار نیستند. آن وقتی که دین را نقد کردند، دلایل دین تاب مقاومت نداشت. آنجا دینی که در دست مسیحیت غرب است فلسفه عقلانی یونان کلا از متن تفکر رانده شد و تفکر نوافلاطونیست حاکم شد. نوافلاطونیست آمد و جای مسیحیت توخالی را گرفت. یکی از معجزات قرآن این است که بر تحریف مسیحیت تأکید میکند، ولذا اگر یک آدم باستان شناس، تاریخ شناس و کتاب شناسی بتواند تأیید کند که این کتابها را بشر نوشته است و متن آسمانی نیستند. همه دانشمندان قبول دارند که تنها دینی که متن آسمانی دارد دین ماست و این هم یکی از افتخارات ما است. آن کتابها را بشر نوشته است و شبیه گزارش است، عین اینکه ما قرآن را نداشتیم و بجایش تاریخ طبری یا سیره ابن هشام و امثالهم را داشتیم. منتهی ابن هشام از یک واقعیت گزارش می دهد و انجیل آنها از مکاشفه خودش گزارش می کند، البته این مطلب که آیا مکاشفه چقدر درست باشد یا نادرست آن هم مشکل دیگری است. بنابراین در غرب با دینی روبرو شدند که نوافلاطونیت را قانون خودش کرده بود. دانشمندانی مثل برتراند راسل بی دین و ریتون متدین هر دو اقرار دارند که اگر چهار اصطلاح نوافلاطونیت را عوض کنیم، مسیحیت میشود و اگر چهار تا کلمه مسیحیت را عوض کنیم نوافلاطونیت میشود. یعنی یک مکتب غیر عقلانی آمد در یک دین غیر عقلانی ادغام شد و یک جامعه قرنها با این ها زندگی کردند، تا اینکه یک باره سر بلند کردند و دیدند اصول و فروعشان عقلانی و مطابق با فطرت آدم نیست. حالا شروع کردند و دارند آمرزش نامه می فروشند، و با هزار جور دزد و کلک می خواهند بر گرده مردم سوار شوند. املاک مردم در قبضه اینها است. سکولاریسم یک جهاد بر علیه خرافه بود، می گفت آقا باغ و باغچهام را و قدرتم را به من برگردانید. چرا باید در تصاحب شما باشد؟ اگر املاکم را به من بر نمیگردانی حداقل اندیشه ام را برگردان! کلیسا می گفت: حق اندیشیدن نداری، ایمان بیاور تا قدرت اندیشیدن داشته باشی. بالاخره من هم آدم هستم، من که حیوان نیستم. مرا خدا آدم آفریده، تو چرا مرا برده می کنی. سکولاریسم مثل یک انقلاب در مقابل یک سلطه بود که از تفکر گرفته تا ثروت و حاکمیت یکی یکی از مردم گرفته و در قبضه کرده بود. اول به خودش اجازه فکر کردن داد، میگفت: «من می اندیشم، پس هستم» اما نمیخواست که تو بگویی که هستی! حتی در علوم هم میگفت که مسئله ریاضی و علومتان را باید از کلیسا بپرسید. شما خیال می کنید دعوای گالیله، دعوای گردش زمین بود. آنها میگفتند چرا این جواب را تو میدهد. اگر گالیله مهلت میداد آنها خودشان بعداً میفهمیدند زمین میچرخد و خودشان میگفتند زمین میگردد. اما آنها از این ناراحت بودند که چرا یک دانشمند دارد این حرف را میزند، در آن زمان مرکز دعوای علم و دین بسیار جدی بود. ما مشکلات آنجا را نداریم
بنیادی نبودن دعوای علم و دین در اسلام
دعوای علم و دین ما مصنوعی است، چیزی است که ما درست کردیم، دین هیچ جا با علم دعوا نکرده است، دین ما با هزار زبان از ما التماس میکند که تعقل کنیم و علم هم غیر از تعقل چیزی نیست، مگر ریاضیات و فیزیک غیر از تعقل هستند. دین ما تنها دین عقلانی جهان است. آنجا دین عقلانی نبود. ولذا شکست خورد، ولی با فکر مردم نمیشود بازی کرد، دانشمندان آنر وز نگفتند هیچ کس حق ندارد کلیسا برود، گفتند هر کس دلش خواست می تواند شب تا صبح مناجات کند. آن مناجات و احساسات را حفظ کردند، ولی آن حاکمیت دینی را نقد کردند و کنار زدند. بنابراین گفتند دین حق ندارد به ما علم و حکومت داری یاد بدهد. ما خودمان داریم دین برای تسکین خاطر کسانی است که ناراحتی داشته باشند