برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله امامت و خلافت در word دارای 42 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله امامت و خلافت در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله امامت و خلافت در word

امامت و خلافت  
مقام ممتاز اهل بیت  
نص و وصیت  
لیاقت و فضیلت  
قرابت و نسب  
ابو بکر  
نقش ماهرانه معاویه در قتل عثمان  
اتحاد اسلامى  
دو موقف ممتاز  
منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله امامت و خلافت در word

1- نهج البلاغه،خطبه 2

2- نهج البلاغه،خطبه‏106

3- نهج البلاغه،خطبه 144

4 و 5- نهج البلاغه،خطبه‏153

6 نهج البلاغه،خطبه‏239

7- نهج البلاغه،حکمت‏139

8- نهج البلاغه،خطبه‏3

9- نهج البلاغه،خطبه‏3

10- نهج البلاغه،نامه 28

11- نهج البلاغه،نامه‏37

12- نهج البلاغه،خطبه 30

13- نهج البلاغه،خطبه‏163

14- نهج البلاغه،خطبه‏163

15- نهج البلاغه،خطبه 235

16- نهج البلاغه،خطبه‏3

17- نهج البلاغه،خطبه‏26

18- نهج البلاغه،خطبه 5

19- نهج البلاغه،خطبه‏3

20- نهج البلاغه،خطبه 5

21- نهج البلاغه،خطبه‏73

22- نهج البلاغه،نامه 62

23- نهج البلاغه،خطبه 90

مجموعه آثار جلد 16 صفحه

استاد شهید مرتضى مطهرى

امامت و خلافت

امامت و خلافت مجموع مسائلى که در این زمینه مطرح شده است عبارت است از

الف.مقام ممتاز و فوق عادى اهل بیت و اینکه علوم و معارف آنها از یک منبع فوق بشرى سرچشمه مى‏گیرد و آنها را با دیگران و دیگران را با آنها نتوان قیاس کرد

ب.احقیت و اولویت اهل بیت و از آن جمله شخص امیر المؤمنین علیه السلام به امر خلافت،هم به حکم وصیت و هم به حکم لیاقت و فضیلت و هم به حکم قرابت

ج.انتقاد از خلفا

د.فلسفه اغماض و چشم پوشى على علیه السلام از حق مسلم خود و حدود آن،که نه از آن حدود تجاوز کرده نه در آن حدود از انتقاد و اعتراض کوتاهى کرده است

مقام ممتاز اهل بیت

موضع سره و لجا امره و عیبه علمه و موئل حکمه و کهوف کتبه و جبال دینه،بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه;لا یقاس بال محمد صلى الله علیه و آله من هذه الامه احد و لا یسوى بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا،هم اساس الدین و عماد الیقین،الیهم یفى‏ء الغالى و بهم یلحق التالى و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه،الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله (1)

جایگاه راز خدا،پناهگاه دین او،صندوق علم او،مرجع حکم او،گنجینه‏هاى کتابهاى او و کوههاى دین او مى‏باشند.به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت;احدى از امت‏با آل محمد صلى الله علیه و آله قابل قیاس نیست.کسانى را که از نعمت آنها متنعم‏اند،با خود آنها نتوان هم تراز کرد.آنان رکن دین و پایه یقین‏اند.تندروان باید به آنان(که میانه‏روند)برگردند و کندروان باید سعى کنند به آنان برسند.شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و پیغمبر در باره آنها تصریح کرده است و آنان کمالات نبوى را به ارث برده‏اند.این هنگام است زمانى که حق به اهلش باز گشته،به جاى اصلى خود منتقل گشته است

آنچه در این چند جمله به چشم مى‏خورد،برخوردارى اهل بیت از یک معنویت فوق العاده است که آنان را در سطحى ما فوق سطح عادى قرار مى‏دهد،و در چنین سطحى احدى با آنان قابل مقایسه نیست.همچنانکه در مساله نبوت مقایسه کردن افراد دیگر با پیغمبر غلط است،در امر خلافت و امامت نیز با وجود افرادى در این سطح،سخن از دیگران بیهوده است

نحن شجره النبوه و الرساله و مختلف الملائکه و معادن العلم و ینابیع الحکم (2)

ما درخت نبوت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدنهاى علوم و سرچشمه‏هاى حکمتهاییم

این الذین زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا؟!کذبا و بغیا علینا ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم،بنا یستعطى الهدى و یستجلى العمى،ان الائمه من قریش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاه من غیرهم (3)

کجایند کسانى که به دروغ و از روى حسد(که خداوند ما را بالا برده و آنها را پایین،به ما عنایت کرده و آنها را محروم ساخته است،ما را وارد کرده و آنها را خارج)گفتند که راسخان در علم-که در قرآن آمده است-آنانند نه ما؟!تنها به وسیله ما هدایت جلب،و کورى بر طرف مى‏گردد،امامان از قریش‏اند اما نه همه قریش بلکه خصوص یک تیره،از بنى هاشم،جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسى غیر از آنان چنین شایستگى را ندارد

نحن الشعار و الاصحاب و الخزنه و الابواب،و لا تؤتى البیوت الا من ابوابها،فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا (4)

جامه زیرین و یاران واقعى و گنجوران دین و درهاى ورودى اسلام ماییم،به خانه‏ها جز از درهایى که براى آنها مقرر شده است نتوان داخل شد،فقط دزد است که از دیوار(نه از در)وارد مى‏شود

فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن،ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم یسبقوا (5)

بالاترین آیات ستایشى قرآن در باره آنان است،گنجهاى خداى رحمان‏اند،اگر لب به سخن بگشایند آنچه بگویند عین حقیقت است،فرضا سکوت کنند دیگران بر آنان پیشى نمى‏گیرند

هم عیش العلم و موت الجهل،یخبرکم حلمهم(حکمهم)عن علمهم،و صمتهم عن حکم منطقهم،لا یخالفون الحق و لا یختلفون فیه.هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام،بهم عاد الحق فى نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته،عقلوا الدین عقل وعایه و رعایه لا عقل سماع و روایه،فان رواه العلم کثیر و رعاته قلیل (6)

آنان مایه حیات علم و مرگ جهل مى‏باشند،حلم و بردباریشان(با حکمهایى که صادر مى‏کنند و رایهایى که مى‏دهند)از میزان علمشان حکایت مى‏کند،و سکوتهاى به موقعشان از توام بودن حکمت‏با منطق آنها خبر مى‏دهد،نه با حق مخالفت مى‏ورزند و نه در حق اختلاف مى‏کنند.آنان پایه‏هاى اسلام و وسایل احتفاظ مردم‏اند،به وسیله آنها حق به جاى خود برمى‏گردد و باطل از جایى که قرار گرفته دور مى‏شود و زبانش از بیخ بریده مى‏شود.آنان دین را از روى فهم و بصیرت و براى عمل فرا گرفته‏اند،نه آنکه طوطى‏وار شنیده و ضبط کرده باشند و تکرار کنند،همانا ناقلان علوم فراوان‏اند اما جانبداران آن کم‏اند

در ضمن کلمات قصار نهج البلاغه داستانى نقل شده که کمیل بن زیاد نخعى گفت:امیر المؤمنین علیه السلام(در دوره خلافت و زمان اقامت در کوفه)دست مرا گرفت و با هم از شهر به طرف قبرستان خارج شهر بیرون رفتیم.همینکه به خلوتگاه صحرا رسیدیم،آه عمیقى از دل بر کشید و به سخن آغاز کرد

در مقدمه سخن فرمود:اى کمیل!دلهاى فرزندان آدم به منزله ظرفهاست،بهترین ظرفها آن است که بهتر مظروف خود را نگهدارى کند،پس آنچه مى‏گویم ضبط کن

على در این سخنان خود که اندکى مفصل است،مردم را از نظر پیروى راه حق به سه دسته تقسیم مى‏کند و سپس از اینکه انسانهاى لایقى نمى‏یابد که اسرار فراوانى که در سینه انباشته دارد بدانان بسپارد،اظهار دلتنگى مى‏کند.اما در آخر سخن خود مى‏گوید:البته چنین نیست که زمین بکلى از مردان الهى آنچنان که على آرزو دارد خالى بماند،خیر،همواره و در هر زمانى چنین افرادى هستند هر چند کم‏اند

اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بیناته،و کم ذا و این؟اولئک و الله الاقلون عددا و الاعظمون عند الله قدرا،یحفظ الله بهم حججه و بیناته، حتى یودعوها نظرائهم،و یزرعوها فى قلوب اشباههم.هجم بهم العلم على حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى.اولئک خلفاء الله فى ارضه و الدعاه الى دینه،آه آه شوقا الى رؤیتهم (7)

چرا،زمین هرگز از حجت(خواه ظاهر و آشکار یا ترسان و پنهان)خالى نیست،زیرا حجتها و آیات الهى باید باقى بمانند.اما چند نفرند و کجایند؟آنان به خدا قسم از نظر عدد از همه کمتر و از نظر منزلت در نزد خدا از همه بزرگترند.خداوند به وسیله آنها دلایل خود را نگهدارى مى‏کند تا آنها را نزد مانندهاى خود بسپارند و در دل امثال خود بذر آنها را بکارند.علم از غیب و باطن در منتهاى بصیرت بر آنها هجوم کرده است،به روح یقین پیوسته‏اند،آنچه بر اهل تنعم دشوار است‏بر آنها آسان است،و آنچه مایه وحشت جاهلان است مایه انس آنان است،دنیا و اهل دنیا را با بدنهایى همراهى مى‏کنند که روحهاى آن بدنها در جاى دیگر است و به عالیترین جایگاهها پیوسته است.آرى جانشینان خدا در زمین خدا و دعوت کنندگان مردم به دین خدا اینان‏اند.آه آه،چقدر آرزوى دیدن اینها را دارم

در این جمله‏ها هر چند نامى و لو به طور اشاره از اهل بیت‏برده نشده است،اما با توجه به جمله‏هاى مشابهى که در نهج البلاغه در باره اهل بیت آمده است،یقین پیدا مى‏شود که مقصود ائمه اهل بیت مى‏باشند

از مجموع آنچه در این گفتار از نهج البلاغه نقل کردیم،معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمین در مسائل سیاسى،مساله امامت‏به مفهوم خاصى که شیعه تحت عنوان‏«حجت‏»قائل است عنوان شده است و به نحو بلیغ و رسایى بیان شده است

احقیت و اولویت در فصل پیش عباراتى از نهج البلاغه درباره مقام ممتاز و فوق عادى اهل بیت و اینکه علوم و معارف آنها از منبع فوق بشرى سرچشمه مى‏گیرد و مقایسه آنها با افراد عادى غلط است،نقل کردیم.در این فصل قسمت دوم این بحث را یعنى عباراتى درباره احقیت و اولویت و بلکه تقدم و حق اختصاصى اهل بیت و مخصوصا شخص امیر المؤمنین علیه السلام مى‏آوریم

در نهج البلاغه در باره این مطلب به سه اصل استدلال شده است:وصیت و نص رسول خدا،دیگر شایستگى امیر مؤمنان علیه السلام و اینکه جامه خلافت تنها بر اندام او راست مى‏آید،سوم روابط نزدیک نسبى و روحى آن حضرت با رسول خدا صلى الله علیه و آله

نص و وصیت

برخى مى‏پندارند که در نهج البلاغه به هیچ وجه به مساله نص اشاره‏اى نشده است،تنها به مساله صلاحیت و شایستگى اشاره شده است.این تصور صحیح نیست،زیرا اولا در خطبه 2 نهج البلاغه-که در فصل پیش نقل کردیم-صریحا در باره اهل بیت مى‏فرماید:«و فیهم الوصیه و الوراثه‏»یعنى وصیت رسول خدا صلى الله علیه و آله و همچنین وراثت رسول خدا صلى الله علیه و آله در میان آنهاست. ثانیا در موارد زیادى على علیه السلام از حق خویش چنان سخن مى‏گوید که جز با مساله تنصیص و مشخص شدن حق خلافت‏براى او به وسیله پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله قابل توجیه نیست.در این موراد، سخن على این نیست که چرا مرا با همه جامعیت‏شرایط کنار گذاشتند و دیگران را بر گزیدند،سخنش این است که حق قطعى و مسلم مرا از من ربودند.بدیهى است که تنها با نص و تعیین قبلى از طریق رسول اکرم صلى الله علیه و آله است که مى‏توان از حق مسلم و قطعى دم زد.صلاحیت و شایستگى، حق بالقوه ایجاد مى‏کند نه حق بالفعل،و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعى صحیح نیست

اکنون مواردى را ذکر مى‏کنیم که على علیه السلام خلافت را حق خود مى‏داند.از آن جمله در خطبه‏6-که در اوایل دوره خلافت هنگامى که از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سرکوبى آنها گرفت انشاء شده است-پس از بحثى درباره وضع روز مى‏فرماید:فو الله ما زلت مدفوعا عن حق مستاثرا على منذ قبض الله نبیه صلى الله علیه و آله حتى یوم الناس هذا

به خدا سوگند از روزى که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است

در خطبه 171-که واقعا خطبه نیست و بهتر بود سید رضى(اعلى الله مقامه)آن را در کلمات قصار مى‏آورد-جریانى را نقل مى‏فرماید و آن اینکه

شخصى در حضور جمعى به من گفت:پسر ابو طالب!تو بر امر خلافت‏حریصى.من گفتم

بل انتم و الله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب،و انما طلبت‏حقا لى و انتم تحولون بینى و بینه و تضربون وجهى دونه،فلما قرعته بالحجه فى الملاء الحاضرین هب کانه بهت لا یدرى ما یجیبنى به

بلکه شما حریصتر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحى و جسمى نزدیکترم.من حق خود را طلب کردم و شما مى‏خواهید میان من و حق!465 خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آن که حق خویش را مى‏خواهد حریصتر است‏یا آن که به حق دیگران چشم دوخته است؟همینکه او را با نیروى استدلال کوبیدم به خود آمد و نمى‏دانست در جواب من چه بگوید

معلوم نیست اعتراض کننده چه کسى بوده و این اعتراض در چه وقت‏بوده است.ابن ابى الحدید مى‏گوید:اعتراض کننده سعد وقاص بوده آنهم در روز شورا.سپس مى‏گوید:ولى امامیه معتقدند که اعتراض کننده ابو عبیده جراح بوده در روز سقیفه

در دنباله همان جمله‏ها چنین آمده است

اللهم انى استعدیک على قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمى و صغروا عظیم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى

خدایا از ظلم قریش و همدستان آنها به تو شکایت مى‏کنم.اینها با من قطع رحم کردند و مقام و نزلت‏بزرگ مرا تحقیر نمودند،اتفاق کردند که در مورد امرى که حق خاص من بود،بر ضد من قیام کنند

ابن ابى الحدید در ذیل جمله‏هاى بالا مى‏گوید

«کلماتى مانند جمله‏هاى بالا از على مبنى بر شکایت از دیگران و اینکه حق مسلم او به ظلم گرفته شده،به حد تواتر نقل شده مؤید نظر امامیه است که مى‏گویند على با نص مسلم تعیین شده و هیچ کس حق نداشت‏به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد.ولى نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده مى‏شود مستلزم تفسیق یا تکفیر دیگران است،لازم است ظاهر آنها را تاویل کنیم.این کلمات را مانند آیات متشابه قرآن است که نمى‏توان ظاهر آنها را گرفت.»

ابن ابى الحدید خود طرفدار افضلیت و اصلحیت على علیه السلام است.جمله‏هاى نهج البلاغه تا آنجا که مفهوم احقیت مولى را مى‏رساند از نظر ابن ابى الحدید نیازى به توجیه ندارد،ولى جمله‏هاى بالا از آن جهت از نظر او نیاز به توجیه دارد که تصریح شده است که خلافت‏حق خاص على بوده است،و این جز با منصوصیت و اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله از جانب خدا تکلیف را تعیین و حق را مشخص کرده باشد متصور نیست

مردى از بنى اسد از اصحاب على علیه السلام از آن حضرت مى‏پرسد

کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احق به؟

چطور شد که قوم شما،شما را از خلافت‏باز داشتند و حال آنکه شما شایسته‏تر بودید؟

امیر مؤمنان علیه السلام به پرسش او پاسخ گفت.این پاسخ همان است که به عنوان خطبه 161 در نهج البلاغه مسطور است.على علیه السلام صریحا در پاسخ گفت:در این جریان جز طمع و حرص از یک طرف،و گذشت(بنا به مصلحتى)از طرف دیگر عاملى در کار نبود

«فانها کانت اثره شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین.»

این سؤال و جواب در دوره خلافت على علیه السلام درست در همان زمانى که على علیه السلام با معاویه و نیرنگهاى او درگیر بود واقع شده است.امیر المؤمنین علیه السلام خوش نداشت که در چنین شرایطى این مساله طرح شود،لهذا به صورت ملامت‏گونه‏اى قبل از جواب به او گفت که آخر،هر پرسشى جایى دارد،حالا وقتى نیست که درباره گذشته بحث کنیم،مساله روز ما مساله معاویه است‏«و هلم الخطب فى ابن ابى سفیان;»،اما در عین حال همان‏طور که روش معتدل همیشگى او بود،از پاسخ دادن و روشن کردن حقایق گذشته خوددارى نکرد

در خطبه‏«شقشقیه‏»صریحا مى‏فرماید:«ارى تراثى نهبا» (8) یعنى حق موروثى خود را مى‏دیدم که به غارت برده مى‏شود.بدیهى است که مقصود از وراثت،وراثت فامیلى و خویشاوندى نیست،مقصود وراثت معنوى و الهى است

لیاقت و فضیلت

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید