مقاله علل عقب ماندگی مسلمین از نگاه بیدارگران اقالیم قبله در word دارای 32 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله علل عقب ماندگی مسلمین از نگاه بیدارگران اقالیم قبله در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله علل عقب ماندگی مسلمین از نگاه بیدارگران اقالیم قبله در word
بخش اول : علل عقب ماندگی مسلمین
1 عامل تفرقه و تجزیه گرایى
2 ضعف ریشه هاى اعتقادى و دین دارى
3 ورود فرهنگ بیگانگان
4 بى اعتنایى به منابع دینى
5 افراط و تفریط مسلمین
6 دنیا زدگى
7 شناخت ناصحیح دین
8 حکومت ها و کارگزاران فاسد
9 ضعف مراکز دینى
10 بى توجهى مسلمین به عوامل انحراف و انحطاط
بخش دوم:دیدگاه هاى اندیشمندان اسلامى
1 دیدگاه امام خمینى (ره)
1 حکومت هاى فاسد حاکم بر جوامع مسلمین
2 ذلیل شمردن مسلمین
3 جدایى دین از سیاست
4 بى توجهى از درک بیان اسلام واقعى
5 غرب و شرِ زدگى و از خودبیگانگى
6 روحیه ى مصرف گرایى
2 دیدگاه مقام معظم رهبرى، حضرت آیت الله خامنه ای
1 بى اطلاعى از حال انسان;
4 دیدگاه اقبال لاهورى [78]
1 تفرقه و از دست دادن اتحاد مسلمین
2 احساس حقارت و از خود بیگانگى در مقابل بیگانگان
3 روى گردانى از اسلام
4 اسیر فرنگیان
5 دیدگاه استاد شهید آیت الله مرتضى مطهرى
پی نوشتها:
بخش اول : علل عقب ماندگی مسلمین
مگر علم، توسعه و تکنولوژى از جامعه ى مسلمین به اروپاییان انتقال پیدا نکرد؟ آیا علماى مسلمان علومى چون ریاضیات، طبیعیات، شیمى، هیئت و طب یونان را تکمل نبخشیدند؟ آیا فلسفه به وسیله ى بزرگانى چون ابن رشد از مشرِق زمین به سرزمین مغرب هجرت نکرد؟ جواب همه ى این سوال ها مثبت است;[5] لکن پرسش دردناک این است که چرا مسلمانان از پیشروى و ترقى باز ماندند؟ چه عواملى باعث این همه انحرافات، عقب ماندگى ها و انحطاط هاى جوامع اسلامى شد؟ مسئولیت این خطاها با کیست؟
مارکسیست ها معتقدند که انحطاط، پیرى و فرسودگى جوامع، ذاتى و جبرى آنهاست. به عبارت دیگر، هر جامعه اى بعد از رشد و پیشرفت، جهت خود را جبراً تغییر داده، سیر معکوس پیدا مى کند و اراده ى انسان در پیدایش آن هیچ نقشى ندارد;لکن این سخن از جهت فلسفى و تاریخى باطل است; زیرا اولاً انسان موجودى مختار است و حیات اجتماعى، عزت و ذلت اش در اختیار خودش است. ثانیاً، نمونه هاى تاریخى به روشنى گواه بر این است که اگر مسلمین روش دیگرى را انتخاب مى کردند به انحطاط کشیده نمى شدند
مجموع عوامل انحراف و انحطاط مسلمین را مى توان به دو دسته ى درونى و بیرونى تقسیم کرد: مراد از عوامل درونى، عواملى است که از ناحیه ى مسلمین صادر شده است و عوامل بیرونى، عواملى هستند که از ناحیه ى بیگانگان به مسلمین رسیده است
1 عامل تفرقه و تجزیه گرایى
یکى از مهم ترین اختلاف ها و انحراف هایى که در میان مسلمین پدید آمد، مسئله ى جانشینى پیامبر اسلام(ص) بود. عده اى آن را انتخابى و گروهى انتصابى مى دانستند. این اختلاف، که اولین اختلاف بعد از حیات پیامبر بود، باعث پیدایش دو فرقه ى شیعه و سنى گشت. منشأ آن، اختلافات قومى و قبیله اى بود
این واقعه چنین اتفاِق افتاد که جمعى از مسلمانان انصار (یعنى عرب هاى قحطان) در سقیفه جمع شدند و تصمیم گرفتند زمامدار مسلمین را تعیین نمایند، خبر به گوش مهاجران (یعنى عرب هاى عدنانى) رسید و ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح، سالم مولاى ابو حذیفه و جمعى دیگر از مهاجران سقیفه آمدند. هر کدام از عدنانیان و قحطانیان خود را براى این زعامت لایق تر مى دانستند. مردم مکه ادعا مى کردند که اسلام در میان ما آشکار شد، پیامبر(ص) از خویشان ماست و ما زودتر از دیگران به دین او پیوستیم، پس زمام دار مسلمانان باید از مهاجران باشد
انصار نیز استدلال مى آوردند که انصار به وسیله ى ما رونق یافت; اهل مکه نه تنها دعوت پیامبر را نپذیرفتند، بلکه به مخالفت و آزار او پرداختند، تااین که حضرت ناگزیر شد مکه را ترک نماید و به سوى یثرب هجرت کند. پس زمام دار مسلمانان باید از انصار باشد. نزاع و کشمکش بالا گرفت، تا این که بعضى از انصار به شرکت در امر حکومت فتوا دادند و گفتند:«از ما امیرى و از مهاجران نیز امیرى» در این هنگام ابوبکر برخاست و به ستایش انصار پرداخت و پیشنهاد آنها را مخالف وحدت مسلمانان دانست. سپس گفت: امیر از ما، وزیر از شما; زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «الائمه من القریش»
در این جریان، سعد بن عباده، رییس قبیله ى خزرج نامزد خلافت بود، ولى چون از یک طرف، قبیله ى اوس تمایل نداشتند زعامت به قبیله ى خزرج برسد و، از طرفى، بشیر بن سعد پسر عموى سعد بن عباده با او دشمنى داشت، بعد از سخنرانى ابوبکر و عمر، بشیر بن سعد گوى سبقت را گرفت و با ابوبکر بیعت کرد و اسید بن حضیر، بزرگ قبیله ى اوس و سایر مهاجران نیز با او بیعت نمودند و قضیه ى حکومت مسلمین به ظاهر پایان پذیرفت.[7]
بعد از نقل این وقایع تاریخى این سؤال مطرح است که مگر آنها، احادیث ثقلین، غدیر، منزلت، سفینه، انذار و ده ها حدیث دیگر را از پیامبر(ص) نشنیدند؟
مگر نه این است که حدود دویست نفر از علماى اهل تسنن از پیامبر(ص) نقل مى کنند که حضرت فرمود: انى تارک فیکم الثّقلین: کتاب الله و عترتى اهل بیتى.[8]
و مگر اکثر محدثان از پیامبر(ص) نقل نکرده اند که حضرت رسول(ص) خطاب به حضرت على(علیه السلام) فرمود
«انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى».[9]
اگر چنین است، پس چرا در جریان سقیفه، هیچ کس به گفتار پیامبر(ص) استناد نکرد؟! تنها عامل این انحراف که موجب انحطاط و سقوط تمدن دینى مسلمین شد، حس ملیت گرایى و قبیله گرایى بود; یعنى گاهى مردم آن قدر به حجاب قومى گرى خود محجوب مى شوند که حتى اندیشمندان آنان از دام انحراف در امان نمى مانند
2 ضعف ریشه هاى اعتقادى و دین دارى
دومین عامل انحراف و انحطاط مسلمین، ضعف شناخت اعتقادى مسلمانان بود. عقاید، در طول زندگى بشر نقشى بى همتا داشته است و در واقع جامعه اى که در آن عقاید نباشد واقعیت ندارد
آنچه مورد بحث است بى توجهى مسلمانان نسبت به عقاید حقّه ى اسلامى و در مقابل، توجه دشمنان نسبت به آن است
آیا تا به حال از خود سؤال کرده اید که چرا حسین بن على(علیه السلام) این گونه دوستان وفادار و آن گونه دشمنان سخت دل داشت؟ چرا با این که مردم آن روزگار احترام هاى وافر پیامبر(ص) نسبت به امام حسین(علیه السلام) را مى دیدند، ولى باز براى آن حضرت، قتل مهیا شدند؟ و به جعل حدیث پرداختند.[10] شامیان بر مرگش نذر کردند[11] و تابعین براى شهادتش شمشیر کشیدند؟ دلیل این همه رذالت و خباثت، ضعف ریشه هاى اعتقادى بود; گواه بر آن، خطبه ها و نامه هاى خود حضرت است; چنان که در هنگام ورود به کربلا فرمود: الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرّت معایشهم فاذا مُحصّوا بالبلاء قلّ الدیانون;[12]
این مردم برده هاى دنیا هستند و دین لقلقه ى زبانشان است و تا زمانى که زندگى شان در رفاه باشد از دین پشتیبانى مى کنند، پس وقتى که در امتحان قرار گرفتند دین داران کم خواهند بود
در آن زمان اعتقادات باطل عبارت بود از: اعتقاد به جبر، تشبیه گرایى، عدم اعتقاد به امامت، کم رنگ شدن مسئله ى معاد و;
به همین جهت حضرت(ع) مسائل مهم اعتقادى را براى مردم روشن مى کرد . تشبیه گرایان را باطل مى ساخت[13] و معرفت به امام را مقدمه ى شناخت خدا[14] و مرگ را، پلى براى عبور از سختى ها و رنج ها به بهشت پهناور معرفى مى کرد.[15]
البته ابوهلال عسکرى در باب اعتقاد به جبر مى گوید: نخستین کسى که اندیشید اراده ى خدا در افعال انسان در خیر و شر و زشت و زیبا تعلق گرفته است، معاویه بود.[16]
در تاریخ نقل شده است هنگامى که معاویه، یزید را به عنوان جانشین خود معرفى کرد، در پاسخ به اعتراض برخى صحابه، از جمله عایشه گفت: خلافت یزید تقدیر الهى است و بندگان در امور خود اختیارى ندارند.[17]
این عقیده در زمان قبل از خلافت معاویه نیز وجود داشته است، از جمله
. ام حارث انصارى مى گوید: عمر بن خطاب را در حال شکست دیدم از او علت آن را پرسیدم، وى گفت: فرمان خدا چنین است.[19]
یزید علیه اللعنه در شام به امام سجاد گفت: تو همان کسى هستى که پدرت مى خواست خلیفه شود. خدا را شکر که مرا تمکن داد و شما را زیر دست من، اسیر کرد.[21]
در مقابل این منحرفان، گروهى مؤمن و معتقد به مبدأ و معاد، شاگردان ممتاز و پرورش یافته ى مکتب حسین(ع)که با جزم و یقین و اعتقادى پایدار و ایمانى مایه دار داشتند و امام را جان جانان و اطاعت و شهادت در رکاب او راراه رسیدن به حق مى شمردند، نیز حضور داشتند; چنان که امام سجاد(علیه السلام) مى فرماید: حضرت امام حسین(ع) در شب یاران خود را جمع کرد و بعد از حمد و ثنا به آنان فرمود: من دیگر گمان یارى از این مردم ندارم، و به همه ى شما اجازه ى رفتن مى دهم. همه ى اصحاب یک صدا به حضرت عرض کردند; سبحان الله، جان و مال و زن و فرزندمان را در راه تو فدا مى سازیم و در رکاب تو مى جنگیم.[22]
جوانى که پدرش در معرکه ى جنگ شهید شد، همراه مادرش وارد صحنه ى کارزار شد و چنین گفت
امیر من حسین است و چه خوب امیرى است; آیا همانندى براى او مى شناسید؟!
نافع بن هلال الجبلى نیز در حالى که رجز مى خواند و مى جنگید، خود را شیعه ى على معرفى مى کرد و مى گفت
انا ابن هلال الجبلى *** انا عَلی دِینِ على و دینه دین النبى[24]
هم چنین حضرت على اکبر(ع) به امام(علیه السلام) عرض کرد: اذا لانبالى ان نموتَ محقین;[26] ما را از مرگ چه باک، در حالى که حق با ماست. مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
مرکزى که بیش از همه وظیفه دارد این مباحث را معرفى نماید و پاسخ گوى شبهات باشد و مقام معظم رهبرى نیز بر این وظیفه مکرر تأکید فرموده حوزه ى علمیه است. حل مسائلى چون: رابطه ى دین و حکومت، دین و دنیا، ارزش هاى دینى و تکنولوژى، نیازهاى انسان به دین، عقلانیت گزاره هاى دینى، اثبات پذیرى معتقدات دینى و ده ها مسئله ى دیگر. اگر به این مسائل نپردازیم گرفتار انحطاط و انحراف جدیدى خواهیم شد که جبران آن نیروى شگفتى مى طلبد
3 ورود فرهنگ بیگانگان
سومین عامل انحراف و انحطاط، ورود اندیشه ها و فرهنگ هاى بیگانه به اجتماع مسلمین و متأثر شدن آنها از این فرهنگ هاست . در صدر اسلام بعد از وفات پیامبر(ص)، مسلمانان پیشرفت هاى نظامى وسیعى در مناطق ایران و روم بدست آوردند; مثلاً در پایان سال دوازدهم هجرى جنگ با مشرکان و مخالفان تقریباً تمام شد، لذا ابوبکر لشکر خود را به سمت دره ى اردن و فلسطین روانه کرد و در سال هفدهم هجرى فلسطین را تسخیر نمود. در سال نوزدهم با فرماندهى عمرو بن عاص مصر فتح شد. این توسعه طلبى باعث قرابت میان مسیحیان، یهودیان و مشرکان با مسلمانان شد و بدین گونه فرهنگ و عقاید مسیحیان و ادیان و دیگر مذاهب وارد قلمرو مسلمین شد. و از طرف دیگراکثر مسلمانان، ضعف اعتقادى قابل توجهى داشتند و در رأس آنان شخصیت علمى و فرهنگى اى نبود تا با این گونه شبهات و انحرافات مقابله کند; زیرا تنها کسى که توان این مقابله را داشت حضرت على(علیه السلام) بود. که او را نیز از جامعه ى اسلامى طرد کرده بودند، و زعیم مسلمین قلمداد کردند; هر چند گرچه خود حضرت در مواقع ضرورى وارد صحنه مى شد، ولى کمبود فرهنگى آن حضرت به روشنى نمایان و آشکار بود
آنچه عامل سوم را تقویت مى کرد ورود احبار و رهبان مسیحى و یهودى به ظاهر مسلمان شده در جمع مسلمانان بود. کسانى چون کعب الاحبار، تمیم دارى و وهب بن منبّه یمانى با تظاهر، خود را در قلوب مردم جا دادند; سپس نزد خلفا قرب و منزلت پیدا کردند، به طورى که عثمان، کعب الاحبار را به عنوان قاضى القضاه مسلمانان نصب کرد
بسیارى از عقاید انحرافى که در میان مسلمین پیدا شد، معلول وجود همین احبار و رهبان به ظاهر مسلمان بوده است. عقایدى چون: عدم عصمت انبیا و نسبت دادن معاصى متعدد به انبیا، مسئله ى رؤیت الهى، جسمیت خداوند، مسئله ى جبر، مسئله ى آدم و حوا، داستان غرانیق و ده ها عقیده ى انحرافى دیگر که در کتاب هاى ابن تیمیه، تاریخ طبرى و تفسیر کشاف وجود دارد
ابوریه نیز مى گوید
وقتى دعوت اسلام شوکت و اعتبار یافت و قدرت فوِق العاده اى پیدا کرد، مخالفان دیدند با قدرت و جنگ نمى شود با مسلمانان جنگید، به فکر و حیله و چاره دیگرى افتادند و آن مکر یهودیانى بود که تظاهر به اسلام مى کردند و از این طریق مسلمانان را فریب مى دادند.[30]
این عامل (ورود فرهنگ بیگانه) در عصر ما به دو صورت دیگر ظهور مى کند: 1 صورت علمى; 2 صورت عملى
صورت علمى : بدین طریق که برخى اندیشه هاى فلسفى، کلامى و; با ورود به کشور، ترجمه مى شوند و اندیشمندان ما را به خود مشغول مى نمایند. اگرچه اصل ورود این اندیشه ها، مخصوصاً در مجامعى که ظرفیت درک و رد آنها را دارند مفید است، ولى گاهى این اندیشه ها آن قدر جوانان متدین را به خود مشغول مى کند که شاید کمتر توجه به رد این اندیشه ها بکنند. و لذا بیشتر وقتشان را به فهم و پذیرش آنها صرف مى کنند و حتى برخى افراد عمر خود را با مطالعه ى آن آثار سپرى کرده اند، در حالى که حتى یک بار به منابع روایى، که محصول علمى ائمه اطهار(ع) است، مراجعه نمى کنند
اما صورت عملى; جدیدترین مد لباس، مد آرایش، فیلمهاى مبتذل و; در غرب، بعد از زمان کوتاهى وارد کشور ما مى شوند و جوانان جاهل را به تباهى مى کشانند. آیا جوانان ما مى دانند که با گرایش به چنین مفاسدى، اهداف دشمنان انقلاب و اسلام و ایران به فعلیت کشیده مى شود
آیا توجه دارند که چرا بیگانگان در ترویج علم، صنعت، اقتصاد و تکنولوژى خود هیچ کوششى ندارند و فقط تلاش خود را صرف انهدام ارزش ها مى کنند؟ آیا جوان دانشگاهى و تحصیل کرده ى ما که جذب این انحرافات اخلاقى مى شود، مى داند که فرهنگ پانک از دهکده ى پانک[33] انگلستان که حتى در آن جا نیز اعتبار اجتماعى ندارد آمده است؟ آرى این ها میکروب ها و آشغال هایى هستند که جز بیمارى و نجاست قلوب پاک، ارمغان دیگرى ندارند
پس باید هوشیار باشیم و فریب آنان را نخوریم و از خدمت به میهن و اسلام غافل نشویم
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله علل عقب ماندگی مسلمین از نگاه بیدارگران اقالیم قبله در word
هر گاه جاى دوستان در محافل خالى شود، بیگانگان و دشمنان جاى گزین آنها مى شوند. وقتى معارف اصیل دینى در دانشگاه ها، صدا و سیما و سایر محافل جایى نداشته باشد و در معرفى شخصیت هاى دینى، چون سلمان، ابوذر و; کوتاهى بشود، مردم افراد ناپاک و بى لیاقت را الگو قرار مى دهند
در صدر اسلام سران اسلامى با جلوگیرى از کتابت و تدوین احادیث، به بهانه ى توسعه ى قرآن، مانع از پخش احادیث و سیره ى نبوى مى شدند قایل بودند چون سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) گاهى از روى رضا و گاهى از روى غضب بیان مى شود، استناد به کلام نبى(صلى الله علیه وآله) ناتمام است; غافل ازاین که پیامبر نه تنها مانع توسعه ى قرآن نمى شود، بلکه به تعبیر قرآن، مفسر آن خواهد بود;(وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ) چنان که خداوند سبحان مى فرماید: آنچه پیامبر اسلام مى گوید وحى است و به هیچ وجه از روى هوى و هوس نیست; (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى)
به دنبال ممانعت از کتابت حدیث و سخنان گهربار پیامبر اسلام(ص)، افرادى که کینه دیرینه از اسلام داشتند، احادیثى را به نفع خودشان جعل کردند و به پیامبر اسلام نسبت دادند; براى نمونه، ابن ابى العوجاء یکى از همین دروغ گویان است. وى که از معروف ترین زنادقه ى بصره است، در ابتدا مدتى شاگرد حسن بصرى بود، ولى بعد از توحید برگشت و با همکارى ابوشاکر، عبدالله بن مقفع و عبدالملک بصرى در مسجد الحرام درصدد معارضه با قرآن برآمد. محمد بن سلیمان فرماندار کوفه وى را دستگیر و دستور قتلش را صادر کرد. هنگامى که ابن ابى العوجاء مرگ را رویاروى خود دید و به کشتن خود یقین پیدا کرد، به مخاطبان خود گفت
به خدا سوگند، مرا مى کشید، ولى این را بدانید که من چهار هزار حدیث جعل و در میان شما پراکنده کرده ام و با آنها حلال خدا را حرام و حرام را حلال جلوه دادم. به خدا سوگند، وادارتان کرده ام تا آن روز را که باید روزه بدارید افطار کنید و آن روز را که باید افطار کنید روزه بدارید.[34] شایان ذکر است که قدرت هاى اموى و عباسى نیز نقش مؤثرى در پیدایش و توسعه ى این عوامل داشته اند; مثلا اگر حاکمان، عقاید معتزله را به سود اهداف خود مى دانستند، به ترویج مکتب اعتزال مى پرداختند و اگر مکتب اشاعره با مقاصدشان هماهنگى داشت، به رونق آن مى پرداختند; گاهى جبر و زمانى اندیشه و مذهب اختیار را توسعه مى دادند
یکى دیگر از آن دروغ گویان بى دین که با کمک حکام بنى امیه به اهداف پلید خود تحقق بخشید «سمره بن جندب» است. وى هشت هزار دینار از معاویه گرفت تا بگوید که من از پیامبر شنیدم که آیه ى (و من الناس من یشرى نفسه اتبغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد) در شأن عبدالرحمن بن ملجم نازل شده است; در حالى که هر دو فرقه ى شیعه و سنى اتفاِ نظر دارند که این آیه در شأن حضرت امیر(علیه السلام) آمده است. همچنین نقل شده است یکى از محدثان دروغ گو، در زمان مهدى خلیفه ى سوم عباسى که کبوترباز بود، نزد وى آمد و براى رضاى خاطر وى گفت: من از پیامبر شنیدم که فرمود: «لا سَبقَ الامى حفدِ او حافر او طائر.» یعنى کلمه ى طائر را اضافه کرد تا عمل مهدى عباسى را توجیه کند. مهدى عباسى خوشحال شد و مبلغ قابل توجهى به او داد.[35]
عامه و خاصه نقل کرده اند که حضرت خواجه ى کائنات در شأن مولى الموحدین امام على(علیه السلام) گفته است: «انا مدینه العلم و على بابها»;از جمله آنها ابوهریره ى کذّاب ناصبى است که «بازرگان حدیث» لقب دارد و در تمام عمر پول مى گرفته و حدیث جعل مى کرده. در مقابل فضایلى که از رسول خدا درباره ى حضرت على(علیه السلام) نقل شده است احادیثى را جعل کرده اند، مثلاً در مقابل حدیث فوِ گفته است: «ابوبکر و العمر و العثمان جدرانها»; ابوبکر، عمر و عثمان خلفاى سه گانه، دیوارهاى شهر علم مند.[36]
5 افراط و تفریط مسلمین