مقاله مولانا از بلخ تا قونیه در word دارای 49 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله مولانا از بلخ تا قونیه در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله مولانا از بلخ تا قونیه در word
مولانا از بلخ تا قونیه:
تولد ربیع الاول
مولوی،شعر وشاعری:
ساختار
موسیقی شعر
موسیقی و شعر مولانا:
موسیقی و جایگاه آن نزد مولانا:
سماع،رهایی از تعلق:
مولانا در دفتر سوم مثنوی، ضمن بیان داستان خورندگان پیل بچه، میگوید:
مثنوی معنوی:
مجالس سبعه:
مکا تیب:
طنز از دیدگاه مولوی:
مولانا و جهان بینی
برخی از عناوین این اثر به شرح زیر است:
دوران مولانا وتکامل اندیشه عرفانی،تحول فرهنگی و اندیشه های مولانا:
مولانا و خوبان دیگر:
مولانا در اروپا:
مولانا در فرانسه:
حکایت:
مدح کور از سگ:(دفتر دوم)
سرآغاز:
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها:
منابع مورد استفاده در این نوشتار: دیوان غزلیات شمس
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله مولانا از بلخ تا قونیه در word
شرح جامع مثنویجلدهای 1- 3 – 4 استاد کریم زمانی
بحر در کوزه، دکتر عبدالحسین زرین کوب
پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرین کوب
1- پله پله تا ملاقات خدا/ زرینکوب، عبدالحسین/ انتشارات علمی/ چاپ دوازدهم/ تهران،
2- کلیات شمس تبریزی/ فروزانفر، بدیعالزمان/ نشر سنایی؛ نشر ثالث/ چاپ سوم/ تهران،
موسیقی شعر، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
جستجو در تصوف، دکتر عبدالحسین زرین کوب
ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرین کوب
از نی نامه، دکتر قمر آریان
مقاله«بی قراری های یک روح ترانه خوان»، کریم زمانی
مقاله«نگاهی کوتاه بر تاریخچه موسیقی»نوشته بهنام راهوار
مولانا از بلخ تا قونیه
جلالالدین محمد بلخی ـ مولوی ـ هشتصد سال پیش در شهر بلخ متولد شد. به سن نوجوانی نرسیدهبود که پدرش ـ بهاءالدین الولد سلطان العلما ـ به دلیل رنجش از پادشاه وقت ـ سلطان محمد خوارزمشاه ـ دست زن و بچهاش را گرفت و از بلخ خارج شد
جلالالدین محمد بلخی ـ مولوی ـ (1) هشتصد سال پیش(2) در شهر بلخ متولد شد. به سن نوجوانی نرسیدهبود که پدرش ـ بهاءالدین الولد سلطان العلما ـ به دلیل رنجش از پادشاه وقت ـ سلطان محمد خوارزمشاه ـ دست زن و بچهاش را گرفت و از بلخ خارج شد.(3) بین راه، در گذر از نیشابور به ملاقات شیخ فریدالدین عطار رفتند. گفتهشده که عطار با یک نگاه به مولوی پی به استعدادهای نهفته در وی برد: «زود باشد که پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.» و حتی کتاب اسرارنامهی خود را هم به وی هدیه دادپس از ترک نیشابور و زیارت مکه، بهاءالدین و خانوادهاش در قونیه ساکن شدند.(3) میگویند بهاءالدین تا آخر عمر در قونیه ماند و به ارشاد خلق پرداخت و سالها بعد که از دنیا رفت، پسرش جلالالدین ـ که حالا جوان 24 سالهای بود ـ کار پدر را ادامه داد و مدتی هم فقه و سایر علوم دین را درس میداد. بنا به روایاتی پیش از آن، جلالالدین در هجده سالگی ـ در همان سالی که مادرش را از دست داد ـ در شهر لارنده به فرمان پدرش با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کردهبود
سال 642 هجری بود که تحول بزرگ زندگی مولوی رخ داد. جلالالدین هنوز چهل سال نداشت که شمس تبریزی(4) وارد قونیه شد. آمدهاست که شمس بر سر راه مولانا رفت و از وی پرسید: «محمد(ص) بزرگتر است یا بایزید بسطامی؟» مولانا سخت برآشفت و فریاد برآورد که محمد والاترین است و بایزید را با خاتم انبیا چه کار. شمس پرسید: «پس چرا محمد گفت “ما عرفناک حق معرفتک” و بایزید گفت “سبحانی ما اعظم شانی”؟» این سوال مولوی را چنان به خود مشغول کرد که باعث شد شش ماه با شمس در حجرهی شیخ صلاحالدین زرینکوب خلوت گزیند و به بحث بنشیند. در این مدت جز شیخ صلاحالدین هیچکس اجازهی ورود به خلوت آندو را نداشت. مولوی که تا پیش از ملاقات شمس مردی زاهد و معتبد بود و کارش تفسیر و توضیح اصول و فروع دین بود، پس از پایان این شش ماه دین و وعظ و منبر را کنار گذاشت و صوفی شد و به مسلک عشق و شعر و شاعری روی آورد
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت که سرمست نیی، رو که از این دست نیی
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
گفت که تو شمع شدی، قبلهی این جمع شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم
گفتهاند که افادات معنوی شمس بود که اینگونه در مولوی اثر کرد و او را شیفته و مفتون کرد و باعث خلق شورانگیزترین اشعار مولوی شد. روح وی از مدتها پیش خواستار حقیقتی دیگر بود و مولانا آن را تسلیم تعلیمات وعظ و مدرسه کردهبود. مناظره با شمس تنها آتش زیر خاکستر دل جلالالدین را برافروخت
در هر حال، مولوی مردی شدهبود بیگانه برای مردمان قونیه. شاگردان و مریدان وی که همه چیز را از چشم شمس میدیدند و او را به دیدهی ساحر و حتی مرد منحرفی مینگریستند که استاد فاضلاشان را از آنان گرفتهاست، به آزار و اذیت او پرداختند و حتی جاناش را تهدید کردند
همین شد که شمس سه سال بیشتر در قونیه نماند و شبانه شهر را ترک کرد.(5) از کسانی که روز بعد مولوی را دیدند نقل شدهاست که وی حال خیلی بدی داشت و هرگز دیدهنشدهبود مولانا چنان پریشان باشد. در روایات دیگر نیز نقل شده که مردم کوتهنظر قونیه شبانه شمس را به هلاکت رساندند
مولوی مدتی را در فراق شمس در غم و بیتابی سپری کرد و حتی مدتی هم پای پیاده در کوی و برزن به دنبال او رهسپار شد؛
زاهـــد بودم تـرانهگویـــم کردی
سر دفتر بزم و بادهجویم کردی
سجـــادهنشین با وقـــاری بـــودم
بــازیچهی کودکـــان کویــم کـردی
بالاخره وقتی امید از بازگشت شمس برید، دل به مرد دیگری به نام حسام الدین چلبی ـ از مریداناش ـ سپرد. پیش از چلبی مولانا اشعار بسیاری را نیز به نام همان صلاحالدین زرینکوب ـ که مردی عامی و سادهدل بود ـ سرودهبود. هم چلبی بود که مولوی را تشویق به سرودن اشعار «مثنوی معنوی» کرد. حتی آمدهاست که مولوی اشعاری را که به وی الهام میشده بلند میخوانده و حسامالدین تند و تند مینوشته و اینگونه مثنوی مولوی را گرد آورده
مولوی سر انجام در اوایل سال 672 هجری قمری(6) در شصت و هشت سالگی به دیار باقی شتافت. خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ وی زاری و شیون کردند
او را در مقبرهی خانوادگی در کنار پدرش به خاک سپردند. بر سر تربت او بارگاهی است که به «قبهخضراء» شهرت دارد
سالشمار مهمترین وقایع زندگی “جلال الدین محمد بلخی رومی”
تولد ربیع الاول
5 سالگی: ترک بلخ به قصد بغداد ـ احتمالا 610 ه.ق
8سالگی: ترک بغداد به سوی مکه و از آنجا به دمشق و سر آخر به منطقه ای در جنوب رود فرات در ترکیه
18 یا 19 سالگی: ازدواج با گوهر خاتون
38 سالگی: ملاقات با شمس تبریزی ـ احتمالا در روز شنبه یی جمادی الآخر ییی ه.ق وفات: غروب روز یجمادی الاخر یییه.ق در سن یی سالگی، قونیه
معروفترین کتابهای مولانا: مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه
آثار بهجا ماندهی دیگر:مجالس سبعه، مکتوبات
مولوی،شعر وشاعری
نظر مولانا بر شعر و شاعری ناگفته پیداست. با این احوال او دو اثر منظوم دارد. یکی مثنوی معنوی و دیگر کلیات شمس. که هر چه بخواهد خود را از شعر جدا کند، به دلیل وجود این دو اثر نمی تواند
مولانا فرمود: ((مرا خویی است که نخواهم هیچ دلی از من آزرده شود. این جماعتی که خود را در سماع بر من میزنند و بعضی یاران ایشان را منع میکنند، مرا آن خوش نمیآید و صد بارگفتهام برای من کس را چیزی بگویید، من به آن راضیام. آخر من تا به این حد دلی دارم که این یاران به نزد من نمیآیند، از بیم آنکه ملول شوند، شعری میگویم تا به آن مشغول شوند و اگر نه من از کجا و شعر از کجا، ولله من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست، همچنانکه یکی دست در شکنبه کرده است و آن را میشوید برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است و آنرا میشود. من تحصیلها کردهام در علوم و رنجها بردهام که نزد من فضلا و محققان و زیرکان جمع آیند، که برای ایشان چیزهای تفسیر و غریب و دقیق عرض کنم. حق تعالی چنین خواست که اینهمه علما را اینجا جمع کرد و آنها را اینجا آورد، که من به کار مشغول شوم، چه توانم کردن در ولایت و قوم ما از شاعری ننگتر کاری نبود.((
نظر مولانا بر شعر و شاعری ناگفته پیداست. با این احوال او دو اثر منظوم دارد. یکی مثنوی معنوی و دیگر کلیات شمس. که هر چه بخواهد خود را از شعر جدا کند، به دلیل وجود این دو اثر نمی تواند. ما امروز با متن روبرو هستیم. متنی – همانطور که خود او میگوید – سراسر اندیشه. وی در مثنوی معنوی و کلیات شمس پیش از هر چیز اندیشه را در قالبهای مختلف عرضه میکند. و به همین علت است که شعر وی در طبقهبندی ادبیات در گروه ادبیات تعلیمی قرار میگیرد. اگر چه بسیاری معتقدند که مکتوبات حوضهی تعلیمی جزء شعر و ادبیات محسوب نمیشود اما به گفته دکتر سیروس شمیسا بدیهی است که بر آثاری مانند مثنوی، بوستان و حدیقه که آموزشهای اخلاقی و عرفانی در آنها مبتنی بر رعایت اصول ادبی است، باید شعر اطلاق کرد و آنها را مستقیما جزء آثار ادبی محسوب داشت مخصوصا این که موضوع این آثار هم ماهیتا به ادبیات نزدیک است
نوشتن درباره شعر کسی که خودش رغبتی به شاعر شمردن خود ندارد و اندیشمندان بعد از او، وی را شاعر میشمرند دشوار است، خاصه برای من که نه سنخیتی میان خود و صاحب اثر میدانم و نه میان خود و اندیشمندان پس از او. اما از آنجا که استاد گرانمایه دکتر زرینکوب در کتاب شعر بیدروغ، شعر بینقاب در بحث نقد شعر میفرماید: «در باب شعر و آفرینشهای شاعرانه هر بحثی کرده شود خواه جزئی و خواه کلی سبک تعبیر نقد است – نقد شعر یا نقد ادبی;» جرئت نوشتنی چند کلامی در باب شعر و شاعرانگی حضرت مولانا جلالالدین بلخی کردهام
ساختار
بحث ساختاری شعر مولانا را باید به دو بحث جدا تقسیم کرد، بحثی به مثنوی بپردازد و بحث دیگری به غزلیات آن. چه اینکه این دوگونهی ادبی هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند، هر چند که از یک زبان برآمده باشند
در هر یک از مباحث مطرح شده درمثنوی بیشک وحدت موضوعی وجود دارد و گوینده از نقطهی A به نقطهی B در حال سفر است. که خود ازین با خبر بوده، اما شیوهی بیان را از قبل آگاهی نداشته. مثال این مدعا قسمتهایی از مثنوی است که اواسط داستانسرایی شاعر به بحثهای دیگر میپردازند. گاهی این مبحثها به من و تویی بدل میشود. دکتر تقیپور نامداریان در کتاب «در سایه آفتاب» میگوید: «; این نظم پریشان من از خلاف عادتهایی است که تنها در مثنوی در چنین حجمی قابل ملاحظه است. اگر عناوین متعددی را که بخشهای متعدد و گوناگون هر یک از دفترهای مثنوی مراجعه کرده است و نیز مقدمههای منشور هر یک از دفترها را حذف کنیم، مثنوی کتابی است با مطالبی گوناگون و پراکنده که چون قرآن در کلیتی هر یک به هم پیوسته است. اجزاری این کل که شامل داستانها و حکایتهای فرعی کوتاه و بلند، اندیشههای فلسفی و کلامی و عرفانی، قرآن و حدیث و تعلیم و نصیحت و امر و نهی میشود، در بسیاری از زمینههای متن تجانس و هماهنگی ندارد و در مقایسه با تجربها و توقعات، ناهماهنگ و پریشان مینماید اما در کل به گونهای خلاف منطق، هماهنگ و پیوسته به نظر میرسد. گویی از طریق شکستی شالوده منطقی و متعارفی که ذهن ما از تجربه جهان انتظار دارد، شالوده جهان هستی مثنوی نیز با حیل گوناگون شکسته میشود;»
پراکندگیهای موضوعی بحث از سویی میتوانسته بر ساختار شعر ضربه وارد کند اما وحدت غایی موضوعی و ظرافتی که در ادغام موضوعات مختلف بکار گرفته شده متن را به سبک و سیاق و ساختار قرآن نزدیک کرده است
غزلهای وی نیز اکثر اگر خطابی است. خطاب به، شاگردان، شمس – که پیر اوست – یا خدا یا مردم عامی دیگر. او در غزلها همانگونه که خود میگوید به بیان اندیشه میپردازد. اما در این میان از گفتگوهایی استفاده میکند که برای کسی روشن نیست که کی روی صحبت عوض میشود، جایی از زبان خود سخن میگوید و جایی شنونده است و دیگری متکلم و جای دیگر خود و مخاطب در مقام شنونده هستند و دیگری سخن میگوید
ای که میان جان من تلقی شوم میکنی / گر تن زنم خاش کنم ترسم که خرمان بشکنم
این همه نالههای من نیست ز من همه از اوست / کز ممد می لبش بیدل و بیجان شدم
اندیشه
اندیشه در ادبیاتی که مولانا خلق کرده، اندیشهای عملی است. وی از صدق دل صحبت و اندیشهاش را عرضه میکند
در دایرهالمعارف دکتر مصاحب آمده است: «مقارن قرن هفتم، تصوف فردی سیاسی صغر نشر و بسط یافت و کسانی مانند صدرالدین قونیوی و جلالالدین محمد بلخی و امثال آنها این طریقه را در آن جا رواج دادند تا جورها که سولوچه در آسیای صغیر شهرت بونفوذ تمام کسب کردند; »
در طول تاریخ بارها درباره صوفیان و اندیشه صوفیه سخن به میان رفته اما احساس میکنم باید تعریف آنرا از خود مولانا شنید که در غزل ییی کلیات شمس میگوید
صوفیان آمدند از چپ و راست / در به در کوبه تو که باده کجاست
در صوفی دست و کویش جان / باده نی صوفیان زخم خداست
سر خم را گشاده ساقی و گفت / الصلا هر کسی که عاشق ماست
اینچنین باده و چنین مستی / در همه مذهبی حلال و رواست
توبه بشکن که در چنین مجلسی / از خطا توبه صد هزار خطاست
چون شکستی تو زاهدان را نیز / الصلا زن که روز روز صلات
مرمست گر ز چشم خویش انداخت / مردم چشم عاشقانت جایت
گر برفت آب روی کمتر غم / جای عاشق برون آب و هواست
آشنایان اگر ز ما گشتند / غرته و آشنا در آن دریاست
; حال آنکه در کلمات دست و پنجه بزنیم که بخواهیم تعریفی از صوفیه بگوییم جای تامل دارد! و در این مقال نمیگنجد. در جای جای مثنوی و غزلیات مولانا شاهدیم که وی بهواسطه تمثیلها و داستانهایی که گاهی برای گوشها آشناست به بیان اندیشه خویش میپردازد. اما بیاد دقت کرد که صاحب اندیشه، هر بحث را به سویی که خود میخواهد هدایت میکند، چه آنکه بارها شخصیتهایی نام آشنای داستانهای مولوی در هیات و ظاهری – حتی باطنی – دیگر ظاهر میشوند تا مولانا منظور نظر خود را به مخاطب ارائه دهد. وی از مواردی که در نظر گرفته و بعد مطالب را ارائه داده است، حد ظرفیت مخاطب است. وی نه آنطور صحبت کرده که عالمان نیز نفهمند، و نه آنطور که عامیان حوصلهشان سر برود. او به واقع در ارائه اندیشهاش « هم به قدر ظرفیت باید چشاند» را عمل کرده است
موسیقی شعر