برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 پایان نامه گفتگو در مجلد اول تاریخ بیهقی در word دارای 168 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد پایان نامه گفتگو در مجلد اول تاریخ بیهقی در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه پایان نامه گفتگو در مجلد اول تاریخ بیهقی در word

چکیده
1-فصل اول (کلیات);
1-1-طرح مسئله
2-1-ضرورت و اهمیت موضوع
3-1-پیشینه تحقیق
4-1-اهداف تحقیق
5-1-سؤال اصلی تحقیق
6-1-روش تحقیق
7-1-مقدمه
2-فصل دوم  (شخصیتهای گفتگوها);
1-2-شخصیت
2-2-شخصیت پردازی بر مبنای گفت و گو
3-2- شخصیت علی بن موسی الرضا (ع)
4-2-ابولفضل محمد بن حسین بیهقی; ;
5-2-سلطان امیر مسعود غزنوی
6-2-خواجه احمد حسن میمندی وزیر;
7-2-امیر محمد غزنوی
8-2-حاجب بزرگ علی قریب;
9-2-خوارزمشاه آلتونتاش
10-2-بونصر مشکان
11-2-بو سهل زوزنی
12-2-حسنک وزیر
13-2-سپهسالار اریارق
14-2-بوبکر حصیری
15-2-طاهر دبیر
16-2-بگتغدی
17-2-بلگاتگین
18-2-طاهر مستوفی
19-2-معتصم بالله;
20-2-عبدالله بن زبیر
21-2-فضل بن سهل;
22-2-طاهر ذوالیمینین;
3-فصل سوم( گفتگو در حوادث تاریخی قبل از بیهقی)
1-3-گفتگوی امام رضا (ع) با طاهر ذوالیمینین
2-3-گفتگوی فضل سهل ذوالریاستین با حسین بن معصب
3-3-گفتگوی مأمون و فضل سهل
4-3-گفتگوی نصر احمد سامانی با بلعمی و بوطیب مصعبی
5-3-گفتگوی هارون الرشید و فضل ربیع
6-3-گفتگوی فضل ربیع و عبدالله طاهر
7-3-گفتگوی حسن بن سهل و مأمون
8-3-گفتگوی احمد بن ابی دواد و غلامش سلامه
9-3-گفتگوی احمد بن ابی دواد و حاجب نوبتی درگاه
10-3-گفتگوی احمد بن ابی دواد و خلیفه معتصم;
11-3-گفتگوی احمد بن ابی دواد و افشین
12-3-گفتگوی بودلف و احمد بن ابی دواد
13-3-گفتگوی احمد بن ابی دواد و خلیفه معتصم
14-3-گفتگوی معتصم و افشین
15-3-گفتگوی احمد بن ابی دواد و خلیفه معتصم
16-3-گفتگوی عبدالله بن زبیر و مادرش اسماء
4-فصل چهارم  (گفتگوهای امیر مسعود)
1-4-گفتگوی امیر مسعود با اعیان و مقدّمان درگاه (پیرامون نامه حرّه ختلی)
2-4-گفتگوی امیرمسعود و اعیان و مقدّمان درگاه(پیرامون نامه های واصله از غزنین)
3-4-گفتگوی امیر مسعود و اعیان ری
4-4-گفتگوی امیر مسعود و خطیب شهر ری
5-4-گفتگوی امیر مسعود و حسن سلیمان;
6-4-گفتگوی امیر مسعود و رکابدار
7-4-گفتگوی امیر مسعود با بوسهل زوزنی و دیگران
8-4-گفتگوی امیر مسعود و قاضی صاعد
9-4-گفتگوی امیر مسعود و منگیتیراک و حصیری
10-4-گفتگوی امیر مسعود و خوارزمشاه آلتونتاش;
11-4-گفتگوی امیر مسعود و حاجب منگیتراک
12-4-گفتگوی امیر مسعود و عضدوالدوله;
13-4-گفتگوی امیر مسعود و پیرزن غزنه
14-4-گفتگوی امیر مسعود و ابو احمدخلیل
15-4-گفتگوی امیر مسعود و بوسعید سهل
16-4-گفتگوی امیر مسعود با غلامان و مقدّمان محمودی
17-4-گفتگوی امیر مسعود و خواجه عبدالغفار
18-4-گفتگوی امیر مسعود و عبیدالله
19-4-گفتگوی امیر مسعود با بونصر و بوالحسن عقیلی
20-4-گفتگوی امیر مسعود با بونصرمشکان و بوسهل زوزنی
21-4-گفتگوی امیرمسعود و بیهقی;
22-4-گفتگوی امیر مسعود با رسول خلیفه
23-4-گفتگوی امیر مسعود و اعیان درگاه (درباره سپهسالار غازی)
24-4-گفتگوی امیر مسعود و عبدوس
5-فصل پنجم  (گفتگوهای خواجه احمد حسن میمندی)
1-5-گفتگوی خواجه احمد حسن و بوسهل زوزنی
2-5-گفتگوی خواجه احمد حسن و امیر مسعود (دعوت به وزارت)
3-5-گفتگوی خواجه احمد و بونصرمشکان (پیرامون مواضعه وزارت)
4-5-گفتگوی خواجه احمد و بونصرمشکان(درباره بوسهل زوزنی);
5-5-گفتگوی خواجه احمد و امیر مسعود (مقرّر شدن خلعت پوشی);
6-5-گفتگوی خواجه احمد و امیر مسعود (قبول وزارت از جانب میمندی)
7-5-گفتگوی خواجه احمد و بلگاتگین
8-5-گفتگوی خواجه احمد با بوبکر حصیری و پسرش
9-5-گفتگوی خواجه احمد و امیر مسعود (درباره بوبکر حصیری)
10-5-گفتگوی خواجه احمد و عبدوس(پیرامون دشمنی بوسهل با حسنک وزیر)
11-5-گفتگوی خواجه احمد و امیر مسعود (پیرامون مصادره اموال حسنک وزیر)
12-5-گفتگوی خواجه احمد و حسنک وزیر
13-5-گفتگوی خواجه احمد و امیر مسعود (پیرامون اریارق و غازی)
14-5-گفتگوی خواجه احمد و امیر مسعود( پیرامون دلجویی از اریارق و غازی)
15-5-گفتگوی خواجه احمد با سپهسالار اریارق و غازی
16-5-گفتگوی خواجه احمد و عبدوس(درباره حسنک وزیر)
6- فصل ششم (گفتگوهای حاجب بزرگ علی قریب)
1-6-گفتگوی حاجب علی قریب و حاضران در مجلس
2-6-گفتگوی علی قریب و بگتگین حاجب
3-6-گفتگوی علی قریب و بو نصرمشکان;
4-6-گفتگوی علی قریب و امیر مسعود(پیرامون خوشآمد گویی)
5-6-گفتگوی علی قریب و امیر مسعود(پیرامون امیرمحمد);
7- فصل هفتم (گفتگوهای بونصر مشکان)
1-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون دیوان رسالت)
2-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون امور مملکتی)
3-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون حرکت مسعود به بلخ)
4-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون میمندی);
5-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون پیغام خواجه احمد)
6-7-گفتگوی بونصرمشکان و بوسهل زوزنی
7-7-گفتگوی بونصرمشکان و امیر مسعود(پیرامون مواضعه وزارت)
8-7-گفتگوی بونصرمشکان و بیهقی;
9-7-گفتگوی بو نصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون اعتقاد و اموال حسنک وزیر)
10-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون عبیدالله و ابوالفتح حاتمی) ;
11-7-گفتگوی بونصر مشکان و امیر مسعود(پیرامون رقابت با طاهر دبیر)
8-فصل هشتم (گفتگوهای بوسهل زوزنی)
1-8-گفتگوی بوسهل زوزنی و امیر مسعود(پیرامون ملطّفه ها)
2-8-گفتگوی بوسهل زوزنی و امیر مسعود(پیرامون استقبال از رسول خلیفه)
3-8-گفتگوی بوسهل زوزنی و امیر مسعود(پیرامون خلعت پوشی میمندی) ;
4-8-گفتگوی بوسهل زوزنی و امیر مسعود (پیرامون قرمطی بودن حسنک وزیر)
5-8-گفتگوی بوسهل زوزنی و پدر خواجه عبدالرزاق
6-8-گفتگوی بوسهل زوزنی و امیر مسعود (پیرامون سعایت از بونصر مشکان )
9-فصل نهم (گفتگوهای سپهسالار غازی)
1-9-گفتگوی سپهسالار غازی و امیر مسعود(پیرامون اریارق)
2-9-گفتگوی غازی و امیر مسعود(پیرامون دستگیری اریارق)
3-9-گفتگوی غازی و کنیزک;
4-9-گفتگوی غازی و قوم خویش
5-9-گفتگوی غازی و عبدوس (پیرامون ندامت غازی)
6-9-گفتگوی غازی و عبدوس (پیرامون دستگیری غازی)
10-فصل دهم (گفتگوهای طاهر دبیر)
1-10-گفتگوی طاهر دبیر و امیر مسعود(پیرامون نامه حرّه ختلی)
2-10-گفتگوی طاهردبیر و اعیان ری
3-10-گفتگوی طاهر دبیر و خطیب شهر ری
4-10-گفتگوی طاهر دبیر و امیر مسعود (پیرامون گرامیداشت مردم ری)
5-10-گفتگوی طاهر دبیر و امیر مسعود (پیرامون علی قریب)
6-10-گفتگوی طاهر دبیر و بیهقی
11-فصل یازدهم( گفتگوهای متفرقه);
1-11-گفتگوی امیر محمد با دانشمند نبیه و مظفر حاکم;
2-11-گفتگوی رسول آل بویه و اعیان شهر ری
3-11-گفتگوی قاضی صاعد و اهالی ری
4-11-گفتگوی امیر محمود و نوشتگین
5-11-گفتگوی امیر محمود و خیلتاش
6-11-گفتگوی بیهقی و نصر خلف
7-11-گفتگوی بیهقی با شاهدی در صحنه مجازات حصیری
8-11-گفتگوی حصیری و چاکر خواجه احمد;
9-11-گفتگوی سبکتگین با خضر پیامبر در رویا
10-11-گفتگوی بگتغدی و علی دایه
11-11-گفتگوی طاهر مستوفی و بوسعید سهل
12-11-گفتگوی امیر محمد و عبدالرحمن قوّال
13-11-گفتگوی رئیس شهر نیشابور با اعیان محلّتها و بازارها;
12-نتیجه گیری:;
13-منابع و مآخذ

بخشی از منابع و مراجع پروژه پایان نامه گفتگو در مجلد اول تاریخ بیهقی در word

1- قرآن کریم

2- آشتیانی، عباس. (1388) . تاریخ ایران.  تهران : نگارستان کتاب

3-امید، مسعود. (1381) . مجموعه مقالاتی در باب گفتگو به استقبال مبحث گفتگوی تمدن ها، به سفارش موسسه تحقیقاتی سه علامّه تبریزی دانشگاه تبریز، یاس نبی

4-باسورث ، کلیفورد ادوارد . (1378) . تاریخ غزنویان ، مترجم: حسن انوشه . چ اول . تهران: امیر کبیر

5-بیهقی، ابوالفضل. (1368) . تاریخ بیهقی به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر. چ اول. تهران: سعدی

6———-.تاریخ بیهقی به تصحیح دکتر علی اکبر فیّاض. (1336). گام:  تهران

7-پورشبانان، علیرضا. (1389) . نمایش شخصیت ها و شخصّیتهای نمایش در تاریخ بیهقی . دوره اول شماره 2 مازندران

8-تاجیکی.(1385). فرهنگ فارسی تاجیکی، زیر نظر محمدجان شکوری ، ولادیمیر کاپرانوف ، رحیم هاشم ، ناصرجان معصومی ، برگردان از خط سیریلیک و تصحیحات محسن شجاعی ، چ ا ، موسسه فرهنگ معاصر ج

9-تهامی ، سیدغلامرضا . (1386) . فرهنگ اعلام تاریخ اسلام . چاپ 2 . تهران : انتشار

10- خادمی، محمد صادق . (1385). شخصیت ها در تاریخ بیهقی . دوره بیستم ، شماره 2 . تهران: رشد

11-دهخدا ، علی اکبر . (1377) . لغت نامه دهخدا ، زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر جعفر شهیدی، چ 12 از دوره جدید ، موسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران

12- ——(1325) . لغت نامه. چ اول. تهران

13-روان پور، نرگس . (1372) . گزینه تاریخ بیهقی . چ اول . تهران : رسانش

14-سعدی، مصلح بن عبدالله. (1383) .کلیات سعدی، بر اساس تصحیح شادروان محمدعلی فروغی . چ 4 . تهران: دوستان

15-سید رضی ، ابوالحسن محمد بن حسین. (1381). نهج البلاغه، ترجمه نبی الدین اولیایی. چ6 . تهران: انتشارات زرین

16-فضل الله ، محمدحسین. (1380) . گفت و گو و تفاهم در قرآن (روشها ، الگوها و دستاوردهای گفتگو) . ترجمه حسین میردامادی ، تهران ، مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها . هرمس

17-مبیّن ، ابوالحسن . (1381) . سرگذشت سلطان مسعود غزنوی . چ اول . تهران: اهل قلم

18-مهدوی، سیروس. (1388) . رجال بیهقی. چ اول . تهران :رسانش

19-میرصادقی ، جمال . (1385) . عناصر داستان . چ 5 . تهران: سخن

20-والدمن ، مریلین . (1375) . زمانه ، زندگی و کارنامه بیهقی ، ترجمه منصوره اتحادیه . چ اول . تهران: تاریخ ایران

21-یاحقی، محمدجعفر . (1375) . دیبای خسروانی . چ 2 . تهران: دیبا

22-یوسفی ، غلامحسین . (1387) . کاغذ زر . چ اول . تهران: سخن

1-2-شخصیت

    در ادبیات تعاریف فراوان مختلفی از شخصیت صورت گرفته است که اغلب آنها را در چارچوب کلی بر عناصر مشترکی تکیه دارند. شاید در یک تعریف ساده و جامع بتوان گفت:«اشخاص ساخته شده ای(مخلوقی)را که در داستان، نمایشنامه;ظاهر می شوند، شخصیت می نامند. شخصیت در اثر روایتی یا نمایشی، فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او، در عمل او و آنچه می گوید و می کند، وجود داشته باشد.»(میرصادقی،1385: 84)

2-2-شخصیت پردازی بر مبنای گفتگو

   گفتگو را بخش مهمی برای خلق شخصیت می توان بحساب آورد: « گفتگو همچون کنش و واکنش، زیر مجموعه ای از رفتار شخصیت های داستان است که هر فرد با توجه به ذهنیات و درونیات خود، اقدام به برقراری آن با سایر شخصیت ها می کند طی این فرایند شخصیت موضع خود را نسبت به دیگر شخصیت ها، حوادث و موضوعات مختلف مشخص می کند و ابعاد گوناگون شخصیتی خود را در گفتگوهای متفاوت منعکس می سازد. در تاریخ بیهقی نیز نویسنده با استفاده از این روش، یعنی برقراری گفتگو میان شخصیت ها، برخی وجوه شخصیتی طرفین گفتگو را برای مخاطب خود آشکار می کند. در واقع بیهقی با این شیوه، درونیات و رفتار متناسب با شخصیت مورد نظر خود را در قالب گفتگوها با بیانی نمایشی به مخاطب نشان می دهد و با این کاربرد بر واقعی بودن شخصیت های خود تأکید می کند. در بسیاری از گفتگوها مسعود با سایر شخصیت ها ی داستان، هم   در لحن سخن، یعنی پوسته ظاهری گفت و گو و هم در فحوای کلام و عمق گفتگوها می توان به برخی ویژگی های شخصیتی او پی برد؛ چنان که لحن او غالباً درشت و محکم، آمرانه و از جایگاه سلطانی است که به زیردستان به چشم فرمانبردارانی مطلق می نگرد. در فحوای کلامش نیز، اغلب مخالفت و ضدّیت با نظر دیگران وجود دارد که از خود سری و استبداد رأی همیشگی او حکایت می کند

      در نمونه ای دیگر، گفتگویی که میان بوسهل ، حسنک و خواجه احمد در جلسه دیوان انجام می گیرد . هر کدام از شخصیتها با بیان جملات و حتی حالاتی که با آن کلمات را بیان می کنند، به نوعی شخصیت خود را به نمایش می گذارند؛ چنانکه خشم و کینه توزی بوسهل در لحن و فحوای کلامش به خوبی قابل مشاهده است و آرامش و خونسردی حسنک نیز در کلمات و نوع بیانش کاملاً به چشم می خورد

      محافظه کاری و سیاست مداری خواجه احمد نیز در میان این دو، به روشنی از کلام او آشکار می شود . به طور خلاصه باید گفت برقراری گفتگو در میان شخصیتها در تاریخ بیهقی روشی است که علاوه بر پیشبرد بخشی از روایت، در پرداخت شخصیتها نیز مورد استفاده قرار گرفته است و شخصیتهای متن مانند شخصیتهای نمایشی، علاوه بر آنکه با اعمال و رفتارشان شناخته می شوند، ابعادی از شخصیت خود را در خلال گفتگوها برای مخاطبان به نمایش می گذارند.» ( پورشبانان، 1389 :66- 65 )

3-2- شخصیت علی بن موسی الرضا (ع)

       با توجه به شخصیت مقدس و معنوی و والای حضرت بر خلاف رعایت ترتیب الفبایی واجب شمردیم که معرفی حضرت در آغاز معرفی شخصیتها صورت گیرد. پس: « ابوالحسن علی بن موسی ملقب به رضا، ( مدینه یازده ذیقعده 148 – مشهد پایانه ی سفر 203 ق )، هشتمین امام شیعیان، امام رضا ( ع) پس از امام موسی کاظم ( ع) در سال 183 به امامت رسیدند. منابع او را در زهد و پارسایی و دانش بی نظیر وصف کرده اند. بیهقی هنگام یاد از فضل بن سهل ذوالریاستین گفته است: پیش از پیروی، مأمون سوگند یاد کرده بود که پس از چیره شدن بر امین، ولیعهد از علویان کند، فضل به امام ( ع) پیشنهاد کرد و گفت که امام روزگار است و با برگزیدن او شورشهای شیعیان عراق ، حجاز و یمن فرو خواهد نشست. مأمون پوشیده کسی نزد طاهر ذوالیمنین فرستاد تا امام را از مدینه به خراسان آورد و با او بیعت کند . طاهر شاد شد که در دل مهر به علویان می ورزید. امام امّا به کراهت پذیرفت که فرجام کار را می دانستند. سرانجام به مَروَش آوردند و کار ولیعهدی آشکار شد

      امام فضل و علی بن ابی سعید را که وزارت و دبیری مأمون داشتند به وزارت و دبیری خود برگزید و از این رو لقب ذوالریاستین و ذوالقلمین پدید آمد. ذوالیمینین نیز به واسطه بیعت  باامام  لقب طاهر شد . امام همواره مأمون را پند می داد و از خشم خدا بیم می داد. در همین دوران کوتاه ولایتعهدی است که امام با علما، فقها و متکلمان ادیان مناظره کرد . پاسخ امام به پرسش ها برپایه ی کلام حق بود. سرانجام مأمون که امام ( ع) را بر نمی تابید در اندیشه ی از میان بردن ایشان افتاد. گفته اند که با  زهرآگین ساختن انگور، امام رابه شهادت رسانیدند. حضرت را در محلی به نام سناباد به خاک سپردند که ازآن به بعد مشهد الرضا نام گرفت.» ( مهدوی، 1388، ج 1: 285 )

4-2-ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی

     بیهقی پرآوازه ترینِ نثر نویسان و مصنّف کتاب تاریخ بیهقی است که با دقت و شیوایی فوق العاده ای گفتگوها را چنان با امانت داری ، مجدداً در تاریخ خود احیاءکرده که گمان نمی رود که کلمه ای تحریف شده باشد این نکته  در لابه لای نوشته هایش با تعمق خاصی آشکار می شود . به همین علت نمی توان از معرفی چنین فردی و چنین اثری به آسانی رد شد. پس: « ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی در سال 385 در حادث آباد بیهق ولادت یافته اوایل عمر را در نیشابور به تحصیل علم اشتغال داشته سپس به سمت دبیری وارد دیوان رسالت محمود غزنوی شده و شاگرد بونصر مشکان که در سراسر کتاب از وی به نیکی یاد شده، بعد از مرگ بونصر در اواخر سلطنت مسعود بوسهل زوزنی به ریاست دیوانی منصوب می شود. با همه ناسازگاریی که استاد جدید با او داشت بواسطه لطف و حمایت شاه از گزند رئیس جدید در امان می ماند. پس از مسعود اوضاع دگرگون شده و حوادثی برای بیهقی با بوسهل پیش آمده که از تفصیل آن اطلاع نداریم. بنا به روایت عوفی، بیهقی در زمان عبدالرشید رئیس دیوان رسالت شد و پس از چندی بسعایت مخالفان معزول و محبوس گردید.» ( بیهقی، 1336 ، مقدمه: ز )

       در ادامه چنین برداشت می شود که: « باکشته شدن عبدالرشید غزنوی و دگرگون شدن اوضاع، بیهقی از زندان رهایی یافت و با آنکه محمودیان باز بر کار شدند وی دیگر به پذیرفتن شغل و مقام درباری گردن ننهاد و گوشه گیری اختیار کرد.»(روان پور، 1372 : 6 )

       آنچه روشن است اینکه:«واپسین سالهای عمر بیهقی که تا صَفر سال، 470 پایید، همه در روزگار امیری ابراهیم بن مسعود گذشت و علی الاصول خبری از گور جایش بر جای مانده باشد، رحمت الله علیه.» (یاحقی،1375: 11)

     بیهقی برای بازگو کردن سلطنت مسعود منابع معاصر را در توضیح وقایع ترجیح می داد:«1-اسناد رسمی که توسط خود وی رونویسی شده بود. 2- گزارشهای عینی خصوصاً مشاهدات خود وی بود.» (مریلین، 1375: 90)

       مسلماً: « با در نظر گرفتن کهنگی هزار ساله کتاب و انتظاری که از یک مورخ در شرایط زمانی و مکانی وی می رود این امتیازات در تاریخ بیهقی شایان توجه است: 1- درستی و امانت نویسنده و خالی بودن از تعصّب و غرض شخصی 2- داشتن اطلّاعات درست و مستند 3- درج تاریخ دقیق رویدادها 4- ذکر انگیزه حوادث و پی آمدهای آنها.»
( روان پور، 1372 : 9 )

      در پایان، خالی از لطف نیست که نگاهی هم به تألیفات بیهقی داشته باشیم. « 1- مجموعه حکایات و اسناد به نام مقامات بونصر مشکان 2- اثری دیگر درباره شرح وظایف دیوان خانه به نام زینه الکُتّاب 3- تاریخ سلسله غزنویان تقریباً در 30 جلد.» ( مریلین، 1375 : 171 )

5-2-سلطان امیر مسعود غزنوی

     امیر مسعود شخص اول گفتگوهای بیهقی می باشد، که اکثر گفتگوها با وی صورت می گیرد. در این گفتگوها خصوصیات اخلاقی و سیاستگذاری، خوش گذرانی، انتقام، دهن بینی وی و موارد دیگری نیز روشن می گردد. سپس در ادامه: « امیر مسعود غزنوی پسر بزرگ و ولیعهد محمود غزنوی بود و همواره در جنگها همراه پدرش شرکت می کرد. در سال 408 ه.ق سلطان محمود پس از فتح خوازم و آمدن به بلخ، امیر مسعود رانزدیک خود خواست و حکومت ولایت هرات را به او داد.» (مبینّ، 1381 : 29 )

      بعد از اینکه محمود وفات می یابد مسعود پسر بزرگ وی در سپاهان بود و قصد حرکت به همدان و بغداد را داشت و دور از تخت سلطنت بود، که « بنا به تصمیم سران حکومتی از قبیل علی قریب و عضدالدوله یوسف و حسنک وزیر و بونصر شکان و بوالقاسم کثیر و بگتغدی و ابوالنجم ایاز و علی دایه، امیر محمد را از گوزگانان به غزنه آورده و به جای پدرش به پادشاهی رساندند

      چون مسعود با فسخ عزیمت به بغداد و بازگشت از سپاهان به ری و از ری به نیشابور حرکت می کرد. علی قریب با دیگرسران حکوتی امیرمحمد رادرقلعه کوهتیز تگیناباد موقوف کرده ونامه ای به مسعود نوشته، اظهار بندگی کرده وبه تخت پادشاهی دعوت     می کنند.» (بیهقی،1:1336)

    سرانجام: « امیرمسعود درسال 421 ه.ق جلوس و427درعمارت کوشک تاج گذاری کرد و432 ه.ق محبوس گردید وحدود یک سال بعد توسط نگهبان قلعه به قتل می رسد. مسعود اگرچه شجاع و دلیر ومتهوّر بود، ولی سیاست وتدبیر و کارایی پدر را نداشت. وی ابتدا بزرگان باتجربه و باکفایت حکومت پدرش (معروف به پدریان)را از کار برکنار، محبوس و یا مقتول نمود. سپس گروهی از جوانان تازه کار وبی تجربه و متملّق اطراف خود (معروف به پسریان)را روی کار آورد که این امرموجب آشفتگی اوضاع دولت ونحوه اداره مملکت شد.» (مبیّن،15:1381)

       اینگونه ازخلال حوادث تاریخ بیهقی برمی آید که: «مسعود پادشاهی با سواد ودرس خوانده ومعلم دیده بود.سلطان مسعود مردی است که گویی سوگند خورده دمی به یاد رعایای خود نباشد ودمی ازخوش گذرانی و باده گساری نمی آساید. مسعود امیری مستبد و خود سر بوده است و گاهی به صراحت به استبداد و خودرایی اقرار می کند، علاوه بر خود رأیی سخت به مشورت معتقد است . یکی از شگردهای وی این است که وقتی می خواهد دست به کاری بزرگ و ناپسند بزند، چون می داند کارش توجیه پذیر نیست، از شهر خارج می شود. زمانی که فرمان می دهد حسنک را بردار کنند، قصد شکار و نشاط سه روزه می کند و با ندیمان و خاصّگان و مطربان از شهر خارج می گردد و نیز صفات پسندیده ای از قبیل : شرم، حلم، رحمت و حق شناسی را داشت. مهم تر از همه، آن است که بیهقی در خطبه، مجلد دهم تاریخ خود به کنایه، همه نا گفته ها را درباره ولی نعمت خود گفته و پوشیده به بی لیاقتی او اشاره می کند.» ( خادمی، 1385 : 2 )

6-2-خواجه احمد حسن میمندی وزیر

    خواجه احمد حسن از چهره های برجسته و تأثیر پذیر تاریخ بیهقی که بیشتر گفتگوهای مسعود با وی می باشد. سیاست و کاردانی اش در این تاریخ محرز است. در ادامه معرفی بیشتر را از کتاب کاغذ زر نقل می کنیم: « ابو القاسم احمد بن حسن میمندی، شمس الکفاه، وزیر معروف غزنویان، که این مقام را در سلطنت محمود و مسعود در دو نوبت به مدت چهارده سال عهده دار بود. با توجه به حسن تدبیر و هوشمندی و شخصیت میمندی و نیز کامیابی وی در مملکت داری باید او را از رجال و سیاست پیشگان مهم آن روزگار به شمار آورد. پدر احمد میمندی، حسن نام داشت و در دوره سبکتگین غزنوی، عامل بُست بود اما حاسدان او را به خیانت در اموال متهم کردند و به دستور سبکتگین کشته شد.»( یوسفی، 1387 : 35 )

     محمود قبول داشت که میمندی: « مردی است سخت کار دیده و کافی و کار آزموده در کار مملکت، او را بی دردسر می دارد، اما در عین حال معتقد بود که در کودکی با وی بزرگ شده و احوال و عادات او را می داند، و حشمت ها از میان رفته و محمود به چشم سبک می نماید و به فرمانهای او اعتراض می کند، به علاوه ، دراز دست است و مال زیاد به سود خود می ستاند . محمود وی را معزول کرد و اموالش را مصادره کرد و سرانجام وی را به قلعه کالنجر در جنوب کشمیر فرستادند و به زندانش کردند. دشمنان برای کشتن او کوشیدند اما محمود دستور داده بود که به جان وی آسیبی نرسد. در همه حال، میمندی از کشته شدن جان بدر برد و در مدت شش سال – یعنی بقیه سلطنت محمود و دوران کوتاه سلطنت را در زندان بماند.» ( همان : 42- 41 )

      مسعود بعد از به تخت نشستن ، خواجه احمد را از زندان آزاد می کند و به وزیری فرا می خواند . اما خواجه از وزارت خود داری می کند ولی با پیغامهای مکرر مسعود و سپس با رد و بدل شدن مواضعه یی بین آنها وزارت را پذیرفت. به یقین: انتصاب میمندی به وزارت در دربار غزنه تاثیر عمیقی بر جا نهاد؛ زیرا وی مردی سیاست پیشه، مجرب و نامور بود. هوشمندی و احتیاط میمندی از همان روزهای نخستین وزارتش آشکار است؛ مثلاً وی همه هدیه ها و نثارها را که بزرگان به مناسبت منصب جدید به خانه او آوردند ، به نزد مسعود فرستاد ، اگر چه در آن وقت تهدیست بود.» ( همان : 45 )

      بیهقی در جایی از خواجه احمد با عنوان گرگ پیر یاد می کند. میمندی با زیرکی و مقدماتی خاص وزارت را پذیرفت. مسعود به او قول همکاری داد. کم کم به فراخور اوضاع از کسانی که کدورتی به دل داشت، انتقام جویی کرد. میمندی در 25 محرم سال 424 به هرات درگذشت و به گزارش بیهقی: « خواجه احمد پس از حرکت رایت عالی [ حرکت مسعود به سوی نیشابور ] به یک هفته گذشت، پس از آنکه عمال بیازرد.» ( بیهقی، 1368 : 501 )

7-2-امیر محمد غزنوی

      سلطان محمد فرزند کهتر محمود غزنوی بعد از مرگ پدرش توسط علی خویشاوند و دیگر سران حکومتی به تخت پادشاهی می رسد. اما پس از چندی در قلعه کوهتیز موقوف می گردد. برای توضیح بیشتر در خصوص امیر محمد آقای آشتیانی در تاریخ بعد از اسلام می نویسد: « سلطان محمود در مرض موت خود، پسر خویش، محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود، به جانشینی معیّن کرد و پسر دیگر مسعود را به علت رنجشی که از او داشت از این حق محروم نمود. محمد پس از فوت پدر از بلخ به غزنه آمد و با لقب جلال الدّوله بر جای پدر نشست. محمد مردی ضعیف النفس و عشرت دوست و نسبت به امور ملکی بی اعتنا بود به همین جهت جمعی از سپاهیان و اکابر دولت پنهانی با مسعود که در این تاریخ در ری بود ساختند و او را به سلطنت  و گرفتن مقام پدر خواندند و مسعود به دعوت ایشان از ری به نیشابور آمد و در آن جا جمعی از خوّاص محمودی و امرای لشکری مثل اَبوالنَّجم اَیازبن اُویماق غلام مشهور سلطان محمود و علی دایه به مسعود پیوستند . محمّد حاجب بزرگ علی بن ایل ارسلان را که از منسوبین نزدیک سلطان محمود بود و به همین جهت او را به علی قریب ، با عمّ خود یوسف بن سبکتگین به سرداری لشکر اختیار نمود و در صدد جلوگیری از مسعود برآمد. لیکن این دو سردار،  به زودی فهمیدند که مقاومت با مسعود و نبرد با او مثمر ثمری نیست. به همین جهت محمد را در 13 شوال 421 در حالی که به شرب و نوش مشغول بود گرفتند و کور کردند و در قلعه ای محبوس ساختند. سپس مسعود را بر لشکریان خود، امیر و سلطان خواندند، امّا مسعود همین که به هرات رسید، ابتدا علی خویشاوند را گرفت و سپس عمّ خود یوسف را در حبس انداخت و بر بسیاری از سران سپاهی که با برادر از در غدر و مکر پیش آمده بودند به سختی و تخفیف معامله نمود. وزارت محمد را در مدّت هفت ماه امارتش خواجه احمد حسن داشت.» ( آشتیانی، 1388 : 260 )

8-2-حاجب بزرگ علی قریب

     از علی قریب توسط بیهقی به نیکی یاد شده است با مطالعه درباره ی این شخصیت، خصوصیات اخلاقی و نقش وی در عزل و نصب امیر محمد و پایان کارش به روشنی عیان می شود: « وی با نامهای امیر علی خویشاوند، حاجب بزرگ و امیرنشان نیز در بیهقی آمده است. او حاجب بزرگ سلطان محمود و گویا خویشاوند وی و یکی از توطئه گران بزرگ دربار محمود و اصلاً شخص ضدّ وزیر بوده است ، که در فروگیری سه وزیر سلطان محمود (اسفراینی، میمندی، حسنک) دخالت جدی داشت.» ( یاحقی، 1375 : 247 )

      حاجب بزرگ رهبر گروهی است که امیر محمد را به تخت سلطنت نشانده و سپس با دریافت موقعیت تازه که حرکت مسعود به تخت پادشاهی بود محمد را برکنار و زندانی کرده و با لشکر و اموال به هرات به خدمت مسعود می روند: « پیش از حرکت به هرات، هنگام وداع، آثار نومیدی و تأثر در سیمای حاجب بزرگ مشهود بود و در نگاه مسعود، پاشیدن دانه را برای به دام افکندن خود می دید : بدرود باش، به حقیقت بدان که چندان است که سلطان مسعود چشم بر من افکند ، پیش شما مرا نبینید و در جای دیگر می گوید : امّا دانم که این عاجزان، این خداوند زاده را بنگذارند تا مرا زنده ماند، که بترسند. ابوالفضل بیهقی در کار سر نوشت شوم علی قریب که به قول خودش که نوشته است : من که بوالفضلم می گویم که چون علی، مرد کم رسد. حاجب بزرگ به اسفزار نزدیک هرات می رسد و مورد استقبال قرار می گیرد. اشاره می کند که: علی چون به دهلیز نشست ، هر کس رسید اورا چنان خدمت کردند که پادشاهان را کنند که دل ها و چشم ها به حشمت این مرد آکنده بود و وی هر کس را لطف می کرد و زهره خنده می زد و به هیچ روزگار من او را با خنده فراخ ندیدم الّا همه تبسّم که صعب مردی بود و سخت فروشده بود چنان که گفتی می داند که چه خواهد بود.» ( خادمی ، 1385 : 4)

9-2-خوارزمشاه آلتونتاش

     آلتونتاش، شاه خوارزم از جانب محمود و مسعود غزنوی بود که : « نخست از غلامان سبکتگین غزنوی بود . شایستگی ، وفاداری و ادبش موجب گردید که در شمار غلامان خاصه در آید و نگهبان سرا پرده امیر گردد. سبکتگین چندی بعد او را به فرماندهی دسته ای از سپاهیان برداشت و حاجب گرداند. پس از درگذشت سبکتگین به پسرش محمود غزنوی پیوست و همچنان حاجب کبیر بود . پیش از 391 حاکم هرات شد. آلتونتاش همواره در نبردهای محمود شرکت داشت. 20 سال آلتونتاش در کنار محمود و برای محمود شمشیر زد. وفاداری و کفایتش موجب گردید که محمود غزنوی او را به خوارزمشاهی بردارد . در ولایتعهدی مسعود، در ستیز میان مسعود و محمد جانب احتیاط رها نکرد و به گونه ای که هر دو مدعی، او را بی طرف می دانستند، حاجب نامه ای به محمد نوشت و او را از مخالفت با مسعود بر حذر داشت. وی سرانجام پس از رسیدن مسعود به خراسان برای یاری رساندن به او خوارزم را ترک گفت و در هرات به مسعود پیوست. این هنگام پیرامونیان مسعود در او می دمیدند تا محمودیان را از میان بردارد. آلتونتاش به حمایت از آنان پرداخت و از علی قریب که به هرات نزدیک شده بود حمایت کرد. مسعود اما نشنید و علی را بند نهاد. آلتونتاش از جانب خود نیز بیمناک بود. بعد از آنکه مسعود دستور داد تا به خوارزم برگردد. شب هنگام به آنکه بنا به رسم کوس و طبل را به صدا آرند. از پاریاب دور شد. چهار فرسنگ از پاریاب فاصله گرفته بود که مسعود به قتل آلتونتاش مصمم شد. شاه عبدوس را در پی او فرستاد که چند مهم مانده است و بازگرد تا گفته آید. اما آلتونتاش خردمند تر از آن بود. در جواب گفت شاه فرمان بازگشت داده و زشت است که از سخن خود باز گردد. بعداً مسعود طی نامه ای او را به نگهداشت قدرخان و برقراری مناسبات با علی تگین سفارش نمود. در آخرین عمر، سخن پایانی مردی که نزدیک شصت سال در میدان های نبرد جنگیده و از غلامی به شاهی رسیده بود خواندنی است که می گوید : من رفتم، روز جزع نیست و نباید گریست، آخر کار آدمی مرگ است، شمایان مردمان پشت به پشت آرید، چنان کنید که مرگ من امشب و فردا پنهان ماند وی سفارش کرد که به شتاب از علی تگین فاصله گیرند که اگر خبر مرگ او را بشنود و از جیحون نگذشته باشید از دم تیغ خواهید گذشت به فرستاده مسعود گفت : هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد در رضای مسعود بذل کردم و امیدوارم که حق خدمت من در فرزندان رعایت کند در پی آن درگذشت و بیهقی فرصت را مغتنم شمرده و به یاد خواننده آورده است که دست در قناعت زد که برهنه آمده است و برهنه خواهد رفت.»(مهدوی،1388،ج1: 238 )

10-2-بونصر مشکان

      سراسر تاریخ بیهقی لبریز از یاد و نام بونصر مشکان است. بیرون از آن از بونصر تقریباً یادی نشده است: « نخستین سالی که از او خبری بدست آوردیم، به 401 باز می گردد. احتمالاً دیوان رسالت محمود از کفایت عبدالله دبیر تهی شد و بونصر مشکان اداره آن را به عهده گرفت اگر روزگار زندگی او را به هفتاد سال برآورد کنیم، این هنگام او حدود 40 سال داشت. چهل سال پیش از آن به 360 باز می گردد او به هنگام به تخت برآمدن نوح سامانی از مرز 50 سالگی گذشته بود و در مانده ی زندگی فراز و فرودهای کار بدستان دستگاه نوح، منصور، عبدالملک، سبکتگین و محمود را به یاد داشت. شاید این رویداد ها یکی از علت هایی بود که از بونصر مردی میانه رو پدید آورد. دورانی که اقتدار و برکشیدگی تا فروکشیده شدن دولتمردان، سال و ماهی بیش نبود. بسا کسانی که سر باختند یا کارشان به بدنامی کشید. ابونصر اندرز مادر را به یاد داشت و در گوش شاگرد خود، بیهقی نیز زمزمه می کرد که ای پسر چون سلطان کسی را وزارت داد. اگر چه دولت دارد آن کسی را در هفته ای دشمن گیرد از آن جهت که همباز او شود ملک و پادشاهی به انبازی نتوان کرد . از همین رو در اجرای فرمان امیر درنگ و چون و چرا نمی کرد . بیهقی هنگامی که قلم را در سوگ بونصر می گریاند؛ سال کار او را 30سال برآورد می کند.آورده اند که درجنگ سومنات، هندوان از محموددر خواستند که در برابر مالی بزرگ از شکستن بت در گذرد. بزرگان دربار نیز محمود را بر می انگیختند. که این پیشنهاد را بپذیرد؛ اما بو نصر به محمود توصیه کرد که بت را بشکند تا مردم او را محمود بت فروش نخوانند و بت شکن بخوانند. بونصر در ارایه نظر خود بسی محافظه کار و دور اندیش بود . در پادشاهی مسعود نیز چند بار به او توصیه کرد که دست از شراب بردارد و به قلمرو خود بپردازد. سرانجام عاقبت نگر، خردمند و فن دبیری یگانه روزگار بود. اگر بونصر جامعه شناسی ژرف بین نبود نمی توانست پیامدهای کشته شدن سران ترکمن را آنگونه پیش بینی کند نه چند سال بعد به واقع پیوست . بونصر حدیث بسیار شنیده بود و روایت می کرد از جمله نامه، اعیان دولت غزنوی به مسعود، نامه ی مسعود به قدرخان و نامه مسعود به آلتونتاش خوارزمشاه که نشانگر نثر فاخر و ممتاز اوست. ابو محمد دوغ آبادی بونصر را مهر درخشانی وصف کرده است که ستاره تیر ( نماد دبیری و نویسندگی ) را از نور می گیرد. بی گمان نثر بیهقی زیر تاثیر ساختار نثر استادش قرار داشت.» ( مهدوی 1388، ج1 : 180 )

11-2-بو سهل زوزنی

      همان طور که از کتاب کاغذ زر برمی آید: « زوزنی در اواخر ربع سوم قرن سوم یا اواسط نیمه دوم قرن چهارم به دنیا آمد و در میان سالهای 440 تا 450 از دنیا رفت »(یوسفی، 1387: 87 )

     زمانی که زوزنی: « در روزگار سلطنت محمود معاشی محدود داشت ، به خدمت و تادیب فرزندان احمد حسن میمندی وزیر پرداخت و از او نیکویی ها دید. همین سابقه موجب شد که بعدها در آغاز سلطنت مسعود ، هنگام آزادی حسن میمندی و آوردن او از کشمیر به بلخ، محبت خواجه را به عنوانی جبران کند.» ( همان : 88 )

      و زمانی که: « محمود غزنوی ولایت هرات را به پسرش امیر مسعود داد ، بوسهل را نیز کدخدایی ری داد. زوزنی در خدمت مسعود ترقی کرد و از دیگر خدمتکاران محتشم تر بود اما با مردم بد رفتاری می کرد. تا آنجایی که بر او حسد بردند و به قرمطی بودن متهمش کردند و بر ضد او محضر و شهادت نامه نوشتند. بعد، در اثر همین اتهام او را به غزنین بردند و چندی محبوس بود. اما بیهقی که سیزده چهارده سال او را در مستی و هوشیاری می دیده، این تهمت را در مورد او باور نداشت.» ( همان : 88 )

       بیهقی در داستان برادر کردن حسنک وزیر، بوسهل را اینگونه معرفی می کند که: « 1- متظاهر و لاف زن 2- دارای شرارت زعارت طبع 3-امام زاده محتشم، فاضل و ادیب 4- فرصت طلب و سخن چین.» ( بیهقی، 1368: 227 )

     از کارهای مهم بوسهل در زمان سلطنت امیر مسعود: « 1- دشمنی با حسنک وزیر و تلاش برای او  2- تطمیع سلطان به بازستاندن هفتاد وهشت میلیون دینار بیت المال که محمد به اطرافیان خود بخشیده بود. 3- کوشش برای از میان برداشتن آلتونتاش. در مورد اول بوسهل به هدف خود دست یافت در مورد دوم کار او ناموفق بود و منجر به رسوایی و زشت نامی گردید. در مورد سوم ناموفق بود تا اینکه همین مسئله باعث برکناری و حبس او شد. » ( باسورث، 1378 : 59 )

      مسئله ناکامی بوسهل در از میان برداشتن آلتونتاش بر امیر مسعود سخت آمده بود که در ادامه بیهقی می نویسد: « امیر بوسهل را به نخوانده بود و به زبان بمالیده و سرکرده و گفته تا کی از تدبیرهای خطای تو ؟ اگر پس از این در پیش من جز در حدیث  عرض نگویی، گویم گردنت را بزنند.» ( بیهقی، 1368: 461 )

     پس از چندی: «مسعود، زوزنی را عفو کرد و اجازه داد که در شمار ندیمان او باشد اما با نیرنگی که از او به ظهور رسید و در سال 425ه.ق با همدستی صاحب دیوان خراسان، سوری و دیگران در توطئه کشتن مظفر طاهر عامل و زعیم پوشنگ شرکت کرد و مورد عتاب سلطان قرار گرفت. از آن پس، بوسهل با همه سوابق، شغلی جزندیمی ندارد. بوسهل در سال 431 ه.ق به صاحب دیوانی رسایل منصوب شد و خلعت پوشید.بیهقی که می دانست رئیس جدید او در همه چیز ضد بونصر مشکان و مردی است بدخو، از دبیری استعفاء خواست اما مسعود نپذیرفت.»
( یوسفی، 1378 : 92 )

12-2-حسنک وزیر


برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید