برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل در word دارای 19 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل در word

چکیده  
مقدّمه  
اوّلین سه‏گانه هگل  
هستى مجرّد است  
مثال مطلق بنیاد هستى  
اشتراک هگل و ارسطو؛ اوّلین، آخرین است  
چرایى نخستین بودن مقوله هستى  
1 رجوع به جهان عینى  
2 رجوع به عقل  
3 آخرینْ مفهومِ مجرّدِ ممکن بودنِ هستى  
4 تقدّم تصوّرِ مجرّدتر در اندیشه و دلیل ذهنى  
5 استنتاج معتبر باید از مضمر به صریح باشد  
فرق هستى با وجود  
تقسیمات هستى  
هستى متعّین  
نقد نظر هگل در مورد هستى  
نتیجه‏گیرى  
منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل در word

ـ استیس، والتر، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، چ پنجم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372

ـ دونت، ژانت، درآمدى بر هگل، ترجمه محمّدجعفر پوینده، تهران، سرچشمه، 1380

ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج 7، ترجمه داریوش آشورى، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى و سروش، 1375

ـ گارودى، روژه، شناخت اندیشه هگل، ترجمه باقر پرهام، تهران، آگاه، 1362

ـ مجتهدى، کریم، منطق از نظرگاه هگل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات اجتماعى، 1377

ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ چهارم، تهران، صدرا، 1378، ج 9

ـ ـــــ ، مجموعه آثار، چ چهارم، تهران، صدرا، 1377، ج 13

چکیده

هستى یکى از زیربنایى‏ترین مفاهیم فلسفه هگل است که نقطه شروع منطق او نیز شمرده مى‏شود. در این مجال، به بررسى مقوله هستى در منظومه فکرى هگل مى‏پردازیم. یگانگى هستى با شناسایى و اینکه هستى در نظر هگل داراى تجرّد است و این تجرّد ناشى از قواعدى است که او براى سه‏پایه‏هاى خود وضع مى‏کند، از جمله مباحث ماست. از دیگر نقاط مهمّ بررسى هستى، یافتن دلایل هگل در نخستین بودن این مقوله است؛ و اینکه او با چه توجیهى دیگر مقولات متکثّر خود را بر این پایه مى‏نهد؟ هگل همچنین براى هستى تقسیماتى قائل شده که ذکر آن آمده است. نکته قابل توجه دیگر تفاوتى است که او میان «وجود» و «هستى» مى‏نهد، این دو را با ظرافت از هم جدا مى‏کند و هریک را در جایگاه خاصّ خود قرار مى‏دهد. در کنار این مباحث، سنجش نظریات هگل به محک نقد، از دیگر محورهاى اصلى ماست که کوشیده‏ایم به نحو منصفانه آن را بررسیم

کلیدواژه‏ها: هگل، هستى، مثال مطلق، تقسیمات هستى، وجود و هستى متعیّن

 

مقدّمه

از میان دو اصل مهم در تفکر هگل، یکى آن است که اندیشه و هستى یا به عبارتى شناسایى و هستى با هم وحدت دارند. هگل معتقد به وحدت اندیشه و هستى است. در سنّت فلسفه اسلامى، از عالم عقل و اندیشه به عنوان عالم اثبات، و از عالم وجود به عنوان عالم ثبوت سخن مى‏رود. مقام اثبات و مقام ثبوت براى هگل وحدت دارند، نه اینکه فرضى باشد؛ بلکه اگر آنها را دو دایره فرض کنیم، بر هم منطبق‏اند. اصل مهمّ دیگر در تفکر هگل آن است که انسان توان درک این وحدت را دارد، هگل بر آن است که در درون عقل، عناصر لازم براى درک این تطابق وجود دارد؛ یعنى عقل ما قادر است این تطابق و وحدت را کشف کند و این نکته مهمّى است. این دو اصل براى هگل بسیار راهبردى مى‏باشند؛ و در واقع، تمام فلسفه‏اش را بر این دو اصل استوار کرده است؛ اوّلاً به وحدت مقام ثبوت و مقام اثبات قائل است و ثانیا شرایط و عناصر لازم را در ذهن و اعماق وجود مهیا مى‏بیند

هگل اساسا وظیفه فلسفه را در حوزه آنچه هست مى‏داند: «آنچه عقلانى است، واقعى است و آنچه واقعى است، عقلانى. هرگاه از بند رسته‏اى چنین اعتقادى دارد، فلسفه نیز به هنگام ملاحظه دنیاى معنوى و دنیاى طبیعى، از همین‏جا مى‏آغازد.»1 او همچون بسیارى از ایده‏آلیست‏ها، هستى را اساسا هستى براى آگاهى مى‏داند و مى‏گوید که نوع هستى فقط از براى آگاهى است. هر موضوع یا عینى در صورتى به وجود مى‏آید که ذهنى باشد. کائنات همان محتواى آگاهى ماست. براى هگل، مفهوم هستى معنایى غیر از معناى صدرایى دارد؛ یعنى در بیرون از من خودش را به من نشان مى‏دهد. مفهوم هستى نزد هگل، شبیه وجود اگزیستانسیالیستى است؛ البته نه اینکه دقیقا همان باشد. هگل عالم را پدیدارى مى‏فهمد، یعنى عالمْ همه آن قلمروهایى را دربر مى‏گیرد که کانت فى‏نفسه به آنها قائل است. از این‏رو، عالم پدیدارى هگل خیلى بزرگ‏تر است؛ منتها منظور هگل از هستى، هستى محسوس است که ما در خارج حس مى‏کنیم

هستى براى هگل نقطه آغاز است. مراد وى از هستى، آن‏گونه مفهومى است که «نطفه واقعیت و اندیشه باهم است. وجود را نمى‏توان منفردا درنظر گرفت؛ وجود [خالى] نامتعیّن چیزى جز عدم نیست.»2 از منظر هگل، وجود و عدم یک چیزند؛ ولى او اندیشیدن به یک چیز معیّن را اندیشیدن به هیچ نمى‏داند؛ چراکه وجود و عدم فقط در قبال دیگرى معنا دارند؛ بدین معنا که وجود تنها همان چیزى است که از بطن عدم جدا مى‏شود و عدم صرفا فقدان وجود است. وجود ضمنا عدم هم هست؛ یعنى ضدّ وجود در خود آن پنهان است. «وجودْ هم وجود است و هم عدم است؛ گذار از وجود به لاوجود، یعنى نابودى است، و گذار از لاوجود به وجود، یعنى بود. در آسمان و زمین، هیچ چیز نیست که وجود و عدم با هم در خود داشته باشد.»3 بنابراین، «هیچ‏چیز در جهان نیست که در حال شدن نباشد.»

اوّلین سه‏گانه هگل

از همین‏جا مى‏توان بحث درباره نخستین سه‏گانه هگل را پیش کشید. از نظر وى، «وجود محض، در مرتبه‏اى که به نحو بى‏واسطه نامتعیّن است، فقط با خود مساوى است؛ بى‏آنکه با غیر خود مساوى باشد. امر نامتعیّن محض، در واقع، خلأ کامل است و اندیشه به درون آن راه ندارد و چیزى درباره آن نمى‏توان شناخت. این وجود نامتعیّن بى‏واسطه در حقیقت همان عدم است.»5 او هستى و نیستى را یک چیز مى‏داند که به درون یکدیگر مى‏گذرند: هستى به درون نیستى، و نیستى به درون هستى گذر مى‏کند؛ زیرا نیستى اندیشه خلأ است و این خلأ چیزى جز هستى محض نیست. «هستى و نیستى انتزاعى‏ترین، کم‏مایه‏ترین، و به همین علّت، صورت‏هاى اصلى تضادّند.»

در نتیجه انحلال این دو صورت تضاد در یکدیگر، مفهوم سومى لازم مى‏آید که تصوّر گذار هستى و نیستى به درون یکدیگر باشد. این همان مقوله گردیدن است که گویا براى هگل از اصالت خاصّى برخوردار است. وى که گذار هستى و نیستى به یکدیگر را عین گردیدن مى‏داند، این فرق را هم قائل است که: «دو حدّ گذار، حدّ آغازین و حدّ پایانى، در حال سکون به سر مى‏برند و از یکدیگر جدا هستند، و گذار به عبارتى بین آن‏دو صورت مى‏گیرد. هربار که هستى و نیستى مطرح مى‏شود، این عنصر سوم باید وجود داشته باشد؛ زیرا هستى و نیستى، به خودى خود، وجود ندارند و فقط در این سومین عنصر وجود دارند.»7 وى در همین راستا، تمجید ویژه‏اى از هراکلیت ـ پیشگام گرایش به شدن ـ مى‏کند و مى‏گوید: تشخیص اینکه حقیقت نخست همان شدن است و وجود و لاوجود تصوّراتى انتزاعى بیش نیستند، نتیجه فلسفى بزرگى است. «فهم ما هردوى این مفاهیم را به عنوان دو مفهوم حقیقى و معتبر [در ذهن] جدا مى‏کند؛ عقل ـ امّا ـ تشخیص مى‏دهد که هریک از اینها در دیگرى است، و هریک از آنها غیر خود را در خود دارد. از این‏رو، کلّ مطلق را باید چون کلّ در حال شدن تلقّى کرد.»8 سواى هراکلیت، پارمنید هم در تحلیل اندیشه گردیدن و سخن از هستى و نیستى بر هگل تقدّم دارد. او نشان داد که گذار نیستى به درون هستى و گذار هستى به درون نیستى دو شکل اندیشه گردیدن هستند

اکنون که دانستیم «هستى»، «نیستى»، و «گردیدن» چگونه نخستین سه‏گانه هگل را تشکیل مى‏دهند، خوب است که بدانیم وى این سه را با جنس، فصل، و نوع برابر مى‏داند: هستى جنس است؛ نیستى که مقوله دوم باشد، فصل است؛ در نتیجه آمیزش جنس و فصل، گردیدن پدید مى‏آید که گونه خاصى از هستى، و از این‏رو، نوعى از آن است. در سه‏گانه‏هاى هگل، همواره مقوله نخستین ایجابى است؛ یعنى معنایى مثبت دارد که در اینجا هستى است. مقوله دوم همیشه سلبى یا مخالف مقوله نخست است و آنچه را مقوله نخست درصدد اثبات آن مى‏باشد، نفى مى‏کند. هگل مقوله دوم را از منبع خارجى نمى‏گیرد، بلکه از مقوله نخست استنتاج مى‏کند؛ از این‏رو، مقوله نخست باید حاوى مقوله دوم باشد و هگل نیز اثبات مى‏کند که مقوله نخست، مقوله بعدى را در کنه خویش دارد. از همین‏جاست که او مى‏خواهد بگوید: مقولات، خود از یکدیگر منتج مى‏شوند. او سه عنصر این سه پایه را به ترتیب برنهاد،9 برابرنهاد10 وهمنهاد11 نام‏گذارى مى‏کند

هستى مجرّد است

هگل براى سه‏ گانه‏ هاى خود، قوانین دیگرى نیز وضع کرده که از آن جمله این است که دو جزء اوّلِ هر سه پایه به طور نسبى مجرّدند، ولى این وضع در جزء سوم دگرگون مى‏شود و به تشخّص نسبى بیشترى مى‏رسد. براى مثال، هستى که نخستین مقوله منطق است از همه مقولات مجرّدتر مى‏باشد، زیرا از همه تعیّنات خویش دورى گزیده است و هیچ‏گونه فصل و ممیّزى ندارد؛ ولى «گردیدن» تفاوت نیستى و هستى را دربر دارد. هستى و نیستى به طور جداگانه مجرّدند؛ ولى هنگامى که برهم مى‏آیند، مقوله بالنسبه مشخّص «گردیدن» را رقم مى‏زنند

هم‏نهادها اختلافات برنهاد و برابرنهاد را هم از میان برمى‏دارند و هم حفظ مى‏کنند. به محاق رفتن مطلق اختلافات، مایه یکسانى است. هستى و نیستى همچنان در گردیدن باقى هستند و مى‏توان آنها را به مدد تحلیل، از گردیدن درآورد. هستى و نیستى که وجودشان به هم وابسته است، در گردیدن محو شده‏اند؛ امّا در عین انحلال، باز وجود دارند. از این‏رو، هستى و نیستى در گردیدن محوشدنى نیستند، بلکه محفوظ مى‏مانند. هستى حاوى گردیدن است و گردیدن هم هستى را در خویش دارد. تفاوت این دو در آن است که اوّلى پنهان، و دیگرى پیداست؛ چراکه مقولات زبرین، مقولات زیرین را در خویش دارند. با این حال، مى‏توان گفت که در معناى دیگر، مقولات زیرینْ حاوى مقولات زبرین‏اند. گردیدن، هستى را در خویش دارد؛ ولى هستى نیز حاوى گردیدن است. این معنا، از آنجا به دست مى‏آید که گردیدن از هستى استنتاج مى‏شود. گردیدن در هستى پنهان بود، ولى هستى به نحو پیدا در گردیدن نمایان است؛ زیرا به روشنى، گردیدن نوعى از هستى شمرده مى‏شود

این قضیه بدینجا ختم نمى‏شود؛ بلکه به عبارتى باید گفت که نه فقط گردیدن، بلکه تمامى مقولات بعدى در هستى پنهان‏اند. همه مقولات منطق هگل، به حال اضمار، در مقوله هستى مندرج‏اند. هستى به طور ضمنى، همه مقولاتى است که در پى آن مى‏آیند. «هستى، صورت معقول است؛ ولى در حال ضمنى.»12 هگل همچنین هستى را «آن» یا «دقیقه» مى‏نامد، و این ناشى از این نکته است که وى دو جزء نخستین هر سه پایه را آن یا دقیقه مى‏نامد؛ یعنى تز و آنتى‏تز هر سه پایه دقایق‏اند، یعنى عناصر ترکیب‏کننده سه‏پایه‏اند. هگل هستى را مبدأ جست‏وجوى فلسفى و دیالکتیکى خود قرار مى‏دهد. این سخن بدان معناست که هستى، خود از چیزى دیگر به دست نیامده است و یا به اصطلاح هگل، از جایى منتج نیست

مثال مطلق بنیاد هستى

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید