پایان نامه جلوه های اهورایی و اهریمنی در شاهنامه فردوسی در word دارای 361 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پایان نامه جلوه های اهورایی و اهریمنی در شاهنامه فردوسی در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پایان نامه جلوه های اهورایی و اهریمنی در شاهنامه فردوسی در word
چکیده
مقدّمه
فصل اول : کلیات پژوهــش
طرح مسئله
ضرورت و اهمیّت موضوع
پیشینه¬ی پژوهش
هدف تحقیق و ضرورت آن
سوالات
روش تحقیق
فصل دوم: مفاهیم کلّی در شاهنامه ی فردوسی
اهورا مزدا
سروشّ
فرّ
عقل و خرد
سیمرغ
آتش
اهریمن
اژدها
نفس
فصل سوم : جلوه های اهورایی در شاهنامه ی فردوسی
کیومرث
هوشنگ
طهمورث
کاوه
فرانک
فریدون
ایرج
منوچهر
سام
رودابه
اغریرث
تهمینه
رستم
کیقباد
سهراب
گودرز
سیاوش
فرنگیس
گیو
منیژه
کیخسرو
فرامرز
گشتاسپ
زرتشت
زریر
پشوتن
کتایون
داراب
اردشیر بابکان
شاپور اورمزد ( ذوالاکتاف)
بهرام گور
کسری انوشیروان
بوذرجمهر
یزدگرد
رستم و فرخزاد هرمزد
شهران گراز
فصل چهارم : جاوه های اهریمنی در شاهنامه ی فردوسی
ابلیس
ضحاک 253 تور
سلم
پشنگ
افراسیاب
دیو سپید
زن جادوگر
شاه مازندران
هومان
سودابه
گرسیوز
کافور مردمخوار
بازور جادو
خاقان چین
اکوان دیو
بیدرفش
ارجاسپ
شغاد
بهمن اسفندیار
ماهیار و جانوشیار
خواهر بهمن
مزدک 309 نوشزاد
فرایین ( گراز)
ماهوی
فصل پنجم : جلوه های اهورایی و اهریمنی ( جلوه های دوگانه)
جمشید
کیکاوس
پیران
اسفندیار
همای چهر زاد
نتیجه
منابع و مآخذ
بخشی از منابع و مراجع پروژه پایان نامه جلوه های اهورایی و اهریمنی در شاهنامه فردوسی در word
1 حضرت محمّد ( ص ) . 1383، قرآن کریم، ترجمه ی انصاریان حسن . نشر اسوه ، چاپ اوّل
2 . حضرت علی ( ع) ، 1389 ، نهج البلاغه ، انصاریان حسن، انتشارات پیام آزادی، چاپ نهم
3 حضرت علی ( ع) 1377غرر الحکم. ترجمه ی انصاری قمی. علی ،قم . چاپ نهم
4 دبیر سیاقی دکتر سیّد محمد ،1381 ، داستانهای نامور نامه ی باستان شاهنامه ی فردوسی ، 26 جلد تهران ، نشر قطره ، چاپ سوم
5 رستگار فسایی منصور، 1388 ، فرهنگ نام های شاهنامه ، تهران ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، چاپ سوم
6 . کزّازی دکتر میر جلا ال الدین ، 1386 ، نامه ی باستان جلد اول و سوم ، تهران ؛ سمت. چاپ چهارم
7 آرتور کریستن سن،1367، ایران در زمان ساسانیان، تهران ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ دوم
8 وستا سرخوش کرتیس ، ترجمه ی مخبر عباس ، 1386 ، اسطوره های ایرانی ، چ 6، نشر مرکز
9 بهار مهرداد ، 1352 ، اساطیر ایران .تهران ، بنیاد فرهنگ ایران . چاپ دوم
10 صفا ذبیح الله ، 1389 ، حماسه سرایی در ایران ، تهران ، اتشارات امیر کبیر، چاپ چهارم
11 . صفا ذبیح الله 1377، تاریخ ادبیات ایران ، تهران ، انتشارات ابن سینا . چاپ پانزدهم
12 بهار مهرداد ، 1386 ، پژوهشی در اساطیر ایران ، انتشارات آگاه . چاپ
13 معین محمد ، 1355، مزدیسنا و ادب پارسی انتشارات دانشگاه تهران ، 2 ج ، چاپ سوم
14 منطق الطیر، نیشابوری عطار ، 1383 ، تصحیح شفیعی کدکنی محمد رضا ، انتشارات سخن
15 فردوسی. شاهنامه ، بر گردان روایت گونه ی داستانهای شاهنامه به نثر ، دبیر سیاقی دکتر سیّد محمد ، 1389، تهران ، نشر قطره چ دهم
16 ویکی پدیا ، 1390 ،
17 معین دکتر محمد ، فرهنگ معین 1375 ، انتشارات امیر کبیر . چاپ سوم
18 علینقی منزوی ، 1379 ، سی مرغ و سیمرغ ، انتشارات راه مانا،
19 سلطانی گرد فرامرزی علی ،1372 ،سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران، ، انتشارات مبتکران،
20 پورنامداریان تقی دیدار با سیمرغ، ،1374 انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،
21 اوشیدری، 1376جهانگیر. دانشنامه ی مزدیسنا، واژه نامه توضیحی آیین زرتشت. تهران: نشر مرکز چاپ اول،
22 کریستن سن آرتور امائول. 1376 ترجمه ی صفا، ذبیح الله. مزداپرستی در ایران قدیم. ، تهران: انتشارات هیرمند، چاپ چهارم
23 کابلی، مهدیزاده. 1381، خراسان بزرگ مهد آیین زرتشت. ، مشهد: نشر نوند، چاپ اول
24 آموزگار، ژاله و تفضلی احمد. 1370 ، اسطوره ی زندگی زردشت. تهران: انتشارات بابل
25 گاتها، پورداوود، ابراهیم. 1356 ، گاتها، قدیمیترین قسمتی از نامه ی مینوی اوستا. تهران، انتشارات اساطیر
26 رضی، هاشم. راهنمای دین زرتشتی. تهران: سازمان انتشارات فروهر
27 جان هینلز. شناخت اساطیر ایران، . 1389ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی ، تهران. ایران نشر چشمه.چاپ ششم
28 برهان قاطع، حسین بن خلف تبریزی محمد ،1361 ، به اهتمام محمد معین ،4 ج. انتشارات امیر کبیر. چ 4چهارم
29 نظامی گنجوی، حمیدیان ، س . 1376، هفت پیکر، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی ، تهران ، نشر قطره
30 دوستخواه، جلیل. 1381 ، اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان ج2. گزارش و پژوهش: جلیل
دوستخواه، تهران: مروارید، چاپ ششم،
31 علی اکبر دهخدا ، لغتنامه
32 فردوسی، شاهنامه. 1376 ، به کوشش حدادیان سعید، ، شاهنامه ی فردوسی ، تهران ، نشر قطره ، چاپ چهارم ، 4 جلد
33 رضی هاشم ، 1346 ، فرهنگ نامهای اوستا ، انتشارات فروهر . چاپ دوم
34 حسن ( مشیرالدوله). 1362، تاریخ باستانی ایران پیرنیا،. تهران: انتشارات دنیای کتاب
35 . ندوشن. دکتر محمد علی اسلامی 1385 ، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه ، تهران، نگاران شهر، چاپ اوّل
36 هانری مانسه ، 1375، فردوسی و حماسه ی ملّی ، به ترجمه ی مهدی روشن ضمیر ، دانشگاه تبریز، چاپ دوم
37 زرین کوب، عبدالحسین، 1364 ، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام. تهران: انتشارات امیر کبیر،
38 کریستین سن، 1354 ، ترجمه ی یاسمی رشید، ایران در زمان ساسانیان ، نگاه . تهران . چاپ سوم
39 آذرگشسب فیروز ، 1360 ، رستم شهزادی – برگردان گاتا ،گاتا سرودهای زرتشت – انتشارات فروهر و فردوس
40 خداداد خنجری، 1380، بینش زرتشت ، پژوهنده با همکاری ماهنامه چیستا ، چاپ دوم
شاهنامه ی فردوسی گنجی ارزشمند و اثری بی بدیل و بی نظیری است که سی سال در نوشتن و گرد آوری آن زحمات و درد و رنج های فراوانی کشیده شده است . شاهنامه ی فردوسی با آنکه به ایران و ایرانی تعلّق دارد اما متن و محتوا و فرهنگ حاکم در این اثر ماندگار بسان ستارگانی در کهکشان آسمان تیره و تاریک ، همه جای این آسمان علم و ادب ، حماسه و اسطوره را زرفشان و درخشان نموده است
این کتاب اوج هنر و ایثار و شهامت و تلاش فردوسی و شعر ایرانی است که سالهای سال در قلّه ی علم و فرهنگ و ادب اران و جهان بسان مرواریدی می درخشد . بی گمان متن و محتوای شاهنامه حکایت از تلخی ها و رنج های فراوانی از پادشاهان اهورایی و اهریمنی دارد که چگونه زیسته اند و امروز چه تصویری از آنها در اذهان همگان بر جای مانده است و پهلوانان چگونه در برابر هجوم ستمگران و کینه جویان سینه سپر کرده اند و ردّ پای هر کسی بی شک در مسیر این حماسه ها و زمان پای بر جاست و روشن
آری شاهنامه آینه ی تمام نمای تاریخ و اخلاق و فرهنگ و گذشته است . تنها اسطوره و حماسه نیست بلکه پاسخی است به ندای داد و عدل . جلوه ایست از خوب و بد ، تلخی و شیرینی دردها و احساسات پاک بشری . شاهنامه شفّاف تر ین باز گویی ست که جوانمردی و انسانیت را در لابلای صفحات به رخ می کشاند . عدل در برابر بیداد و جوانمردی در برابر ناجوانمردی و ظلم
از آنجا که پرداختن به کلّ شاهنامه ی فردوسی کار بسیار دشوار و زمان بری است لذا تا آنجا که فرصت و امکان لازم بوده ، درگرد آوری جلوه های اهورایی و اهریمنی تلاش شده است . شاهنامه خود دعوتی ست برای مطالعه و لذت بردن از اندیشه ها و سخنان ناب و خردمندانه که هر شنونده ی عاقل و عالمی مسلّماً از آن بهره خواهد جست . امید است این تحقیق و طرح هر چند ناچیز مورد مقبول ادب دوستان و اندیشه ورزان و عاشقان به فرهنگ و اندیشه ی ایرانی قرار گرفته باشد
اهورامَزدا : Ahurmazdw
« نامِ خدای یکتا در مزدیَسنا (آیین زردشتی) است. دیگرگویشهای این واژه ی دینی، اهوره مــزدا هُرمُزد، هُرمَزد، هورمَزد و اَهُرمَزد و اورمزد هستند. مرکّب از اهوره و در اوستا به معنی سرور و مولا . مزدا که به معنی حافظه آمده است که جون با اهوره استعمال می شود از آن معنی هوشیار و آگاه و دانا اراده کنند . بنابراین اهورمزدا به معنی سرور داناست برخی این کلمه را نیز خداوند جان و خرد معنـی کرده اند. «هرمز مانی را دستگیرکرد و فرمود تا او را به دروازه ی جندی شاپور آویختند». (رستگار فسایی، 88 : 128)
اهورامزدا واژهای ترکیبی است و از اهورا و مزدا تشکیل شده است. در گاتاها گاهی اهورامزدا جدا از هم بکار رفته است. مزدا در بعضی بندهای گاتاها به معنی حافظه و به حافظه سپردن و به یــاد داشتن است. این واژه در سانسکریت مَذِس، به معنی دانش و هوش میباشد. بنابراین وقتی که مزدا برای خدا به کار برده شده است از آن معنی هوشیار و آگاه و دانا برداشت کرده اند. اهورا نیز بمعنای سرور و بزرگ است پس اهورامزدا در مجموع به معنیِ سرورِ دانا است.» ( دانشنامه ی آزاد ، 139: اهورامزد)
ویژگیهای اهورامزدا
«اهورامزدا آفریننده ی جهان است. مزدیسنان اهورا مزدا را میپرستند. اهورامزدا خالق و داور همه ی چیزهای مادی و معنوی و نیز آفریننده روشنی و تاریکی و برقرار کننده نظم هستی است. او با اندیشیدن همه چیز را هستی بخشیده است پس در واقع او از عدم میآفریند و با خود تنهاست. برای اهورا مزدا در هرمزد یشت، در حدود شصت صفتِ نیک آورده شده و تقریباً همه ی چیزهای خوب به وی منتسب شده است. همچنین او در مزدیسنا دارای شش صفتِ برجسته زیر است : «سپنتَه مَینیو ( مقدّسترین روان) ، خشثره ویرنه (بگویش امروزی شهریور یعنی شهریار وپادشاهی که باید انتخاب و برگزیده شود،) سپنتَه آرمیتی است ( پارسایی مقدس). هورتات( بگویش امروزی خورداد بمعنی جامعیت و رسایی و امرتات جاودانگی و بی مرگی است). او اشه ی( راستی ودرستی و قانون ایزدی و پاکی است). همچنین وهومَنَه است (خوب منش) این صفات در مزدیسنا به نامِ امشاسپندان خوانده میشوند و زمانی پنداشته میشد که ایزدانی جدا از اهورامزدا هستند اما چنین تفسیری از امشاسپندان در رابطه با اهورامزدا در گاتها یافت نمیشود». (وستا سرخوش کرتیس، ترجمه ی عباس مخبر ، : 9 ) و ( دانشنامه ی آزاد 1390، اهورامزدا)
اهورامزدا و باورها : « نیروی مخالفِ اهورامزدا و زاینده ی بدیها را اهریمن معرفی میکند در کیش زرتشتی، اهریمن هیچگاه توانِ ذاتی برای مقابله با قدرتِ اهورا مزدا را ندارد و رقیبی برای او نیست بلکه اهریمن همان اندیشه ی بد یا اَنگره مینیو است اما در باورِ زروانیان، اهریمن برادر و رقیبِ اهورا مزدا و پسر زروان و دارای هویتی جداگانه از اهورا مزدا است. بر پایه باورهای کهنِ زروانی که بدعتی در مزدیسناست و دیگر دینهای پس از آن چون مانویان “اهورامزدا و اهریمن هردو زاده ی زروان (خدای زمان) بودند و جهان عرصه جنگ این دو نیروی نیک و بد است ولی سرانجام چیرگی در پایانِ جهان با اهورامزداست و چون اهورامزدا پاکی مطلق است بدی در او راه ندارد . پس هر آنچه که بد است اهریمنی است. البته این سخن در هیچ جای گاهان نیست و زروان در زبان اوستایی تنها به معنای زمان است و ارتباطی با خداوند ندارد». ( دانشنامه ی آزاد 1390، اهورامزدا)
«اهورامزدا آگاه بر هر چیز است پس سرانجام در پایان کار اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره میشود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید.در این میان انسان و امشاسپندان و دیگر ایزدان (فرشته) و موجودات نیک ( مزدا آفریده) که همگی آفریده اهورامزدا هستند در مبارزه با دئوهها (دیوها) که موجودات و پدیدههایی اهریمنی هستند در تلاشی کیهانی برای پیروزی نیکی بر بدی هستند در دین زردشت باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو – اثر روشنی) و شر (انگره مینو – اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند. نیروهای هم زادی که در اندیشه انسان پدیدار میشوند مخالف نیستند، همگی در هستی انسان نیک اند و قابل ستایش. این انسان است که با اندیشه خود موجب دگرگونی در این هستی میشود. همان گونه که آذرگشسب این دو گوهر یعنی نیکی و بدی را مینوی میداند و با اندیشه انسان پیوستـه میخــواند زیرا سنجش نیک و بد با اندیشه انسان است و وجود خارجی ندارد یعنی نیکی جز سنجش فکری چیزدیگری نیست.». ( فیروز آذرگشسب ، 1351 : 9-137)
« این دو نیرو را نزد پروردگار بد یا خوب نمیبیند بلکه لازم و ملزوم یکدیگر میخواند، ولی هنگامی که زرتشتیان این دو نیرو را با میزان اندیشه و پندار خود میسنجیم، یکی را نیک میپنداریم و دیگری را بد و حتی همین نیکی و بدیها صورت گسترده و مطلق ندارند و بنا به محیط و زمان و مکان هر گروهی از مردم، این پندار فرق میکند، زیرا در جایی کاری را برخلاف دیگران نیک یا بد میدانند.» ( رستم شهزادی ،1360 : 23)
« ریشه ی نیکی و بدی را در نهاد و اندیشه آدمی میدانند ( دانش نامه ی آزاد ویکی پدیا). اما در کتاب بینش زرتشت از خنجری به نکتهای برخورد کردم که میگفت: هیچ کدام از این دو گوهر ارزش نیک بودن یا بد بودن را ندارند به بیان دیگر، اهورامزدا آنچه راکه آفریده نیک است و شرّ در آن راه ندارد. اما اختلاف موجود در هستی هر گاه در اندیشه انسان رشد کند و شکوفا شود، نیک و بد به وجود میآید ( خداداد خنجری ، 1380 : 8-25)
سروش : Sora
« درپهلوی : Sr و در اوستا Sraoa . سرئوشه در اوستا به معنی اطاعت و فرمانبرداری ست و مخصوصا از اوامر خداوندی . Sru یا Srav سروش از ریشه ی اوستایی در گاتها بیشتر سروش به همین معنی یاد شده . همچنین سروش در اوستا سرئوشه به عنوان اسم علم برای فرشته ای یاد شده و مقامی مهم دارد و به صفت مهین و بزرگ متصف گردیده است . وی مظهر اطاعت و نماینده ی صفت رضا و تسلیم در برابر اوامر اهورایی ست. در ادبیات متأخر زرتشتی سروش از فرشتگانی ست که در روز رستاخیز به کار حساب و میزان گماشته خواهد شد و از گاتها بر می آید که این فرشته در اعمال روز جزا دخالت دارد . و هم در کتی متاخر زرتشتی و فرهنگهای فارسی سروش پیک ایزدی و حامل وحی خوانده شده . از این رو او را با جبرئیل سامی یکی دانسته اند . محافظت روز هفدهم هر ماه به سروش ایزد سپرده شده ; » (رستگار فسایی :550 )
سروش در شاهنامه
فرشته ی پیام آور به شکل یکی از پریان به نزد کیومرث آمد و او را از نیّت اعمال دیو نابکار و پسر
بد نهادش آگاه ساخت، وقتی سیامک با اهریمن بچّه درگیر شد ، بچّه ی دیو ناپاک او را از پای در آورد و کیومرث از این حادثه سخت غمگین شد. سروش دوباره بر شاه فرود آمد و او را به انتقام خون سیامک از دیو خبر داد، هوشنگ فرزند سیامک درجنگ بر اهریمن و دیو تاخت و او را نابود کرد. پس از کشته شدن سیامک سروش یکباره دیگر بر کیومرث ظاهر شد و او را به ترک سوگ یک ساله اش فرا خواند و او را به نبرد با دیوان تشویق کرد . و این بار پیروزی با کیومرث بود
یکایـک بـیامـد خجستـه سـروش بسـان پــری پـلنـگینـه پـوش
بگفتش ورا زیـن سـخــن دربهدر که دشـمن چه سازد همی با پـدر
سـیامــک بـیامـد بـرهــنه تــنا بـرآویـخــت با پـور آهـرمــنا
بــزد چنـگ وارونه دیـو سـیاه دو تــا انـدر آورد بـالای شـاه
(شاهنامه ج1 : 55)
درود آوریـدش خـجـسته سـروش کزین بیش مخروش و بازآرهوش
سپـه ساز و برکش به فـرمـان من بـرآور یـکی گـرد از آن انجمن از آن بـد کنـش دیـو روی زمـین بـپرداز و پردخته کن دل ز کـین (شاهنامه ج1 :56)
سروش آسمانی به فریدون گفت که ضحاک را اسیر کرده و دو دست او را بسته و در دماوند به بند کشد و جهان را از ظلم و ستم او نجات دهد
بیامد هم آنگه خـجسته ســروش به خوبی یکی رازگفتش به گوش
فــرو بند دستش بر آن کوه باز بـدان تا بمـاند به سخـتی دراز
ببستش بـران گــونه آویــختـــه وزو خـون دل بــر زمین ریخته
ازو نــام ضحّاک چون خــاک شد جهــان از بـد او همه پاک شد
( شاهنامه ج1: 105)
در رهایی کیخسرو از دست افراسیاب و آوردن او به ایران زمین سروش بر گودرز و کیخسرو ظاهر شد
به تــوران یکی نامداری نوست کـجا نـام آن شاه کیخــسروست
از این تخمه از گوهر کیقبــاد ز مـادر سوی تــور دارد نژاد
میان را ببندنــد به کـین پدر کنــد کشـور تورزیـــر و زبر
چو از خواب گودرز بیــدار شد ستایش کـنان ســوی دادار شد
بدو گفــت فـرخ پی روز تو همـان اختــرگیتـی افــروز تو
به فرمان یـزدان خجسته سروش مرا روی بنمود درخواب دوش
( شاهنامه. چ مسکو ، ج 3 : 203-198)
در آخر عمر و زندگی خسرو خبر از مرگ و ناپدید شدن او در کوهسار و واگذاری پادشاهی به لهراسپ ، او را اسرار و خبرها می گوید
چنان دیددرخواب کو را به گوش نهفته بگفتی خجستــه سـروش
که ای شاهِ نیــک اخترِنیکبخت بسـوده بسی یارَه و تاج و تخت
کنون آنچه جُستی همــه یافتی اگر زین جهـان تیز بشتـــافتی
به همسایگی داورِ پاک جـای بیابی، دریـن تیــرگی در مپــای
چو بخشی به اَرزانیان بخش گنج کســی را سپار این سرایِ سپنج
توانگر شوی، چون که درویش را نـوازی و هم مردمِ خویـش را
ببخش و به ارزانیان بخش چیز که ایدر نمــانی تـو بسیار نیز
سرِ تخـــت را پادشاهی گُزین که ایمِـن شود مور ازو بر زمین
ز لُهر اسپ آید بدینسان هنر بدو دِه تو شاهـی و تخـت و کمر
چنانچون بجُستی ز یزدان تو جای به بیمرگ برخیز و آنجا گرای
بسی چیز دیگر نهانی بگفت وزیـن آگهی آمـد او را شـگفت
بیامد اَبَر تختِ شــاهی نشست یکی جـامه ی نابسـوده به دست
( شاهنامه ج 16: 1-40)
نتیجه: یاریگری مردان الهی توسط سروش که یاعث تسلّط کیومرث بر دیدان و خبر از وجود موجودات اهریمن را در سر راه اهداف بلندش . پیام رسانی دوباره بر کیومرث برای جنگ و نابودی دیوان و ددان از روی زمین که دشمن او بودند و تشویق دوباره ی کیومرث برای جنگ با آنان . پیام آوری برای فریدون برای اسیر کردن و بستن دستهای ضحاک ستمگر و بردن او به کوه دماوند و زندانی کردن او در آنجا و مردن او . پیام رسانی بر گودرز مبنی بر رفتن ایرانیان به توران برای آوردن کیخسرو از توران یه ایران و وجود کیخسرو در سیاوشگرد . ظاهر شدن بر کیخسرو قبل از مرگ و گفتن اسرار قبل از ناپدید شدن در کوهستان . سروش همان پیام آور نیک اهورایی و خدایی که بر انسانهای بزرگ و پاک و الهی ظاهر می شود و حامل پیام محبت و رحمت و خبر از حال و آینده ی انسانهای پاک و با تقوا می دهد
فرّ : Far
« فرّ یا فَرّه (فَرْرَهْ یا فَرْره) مفهومی در اساطیر ایرانیاست. فر موهبت یا فروغی ایزدی است». (دوستخواه،1381 : 1017)
« شخص با انجام خویشکاریهای خود و رسیدن به درجهای از کمال به دست میآورد. عضو هر طبقه ی اجتماعی میتواند فرّ مربوط به خود را بدارد. در اساطیر ایران ترکیبهای فرّه ایزدی، فرّه شاهی، فرّه ایرانی، فرّه کیانی، فرّه موبدی و فرّه پهلوانی بیشتر از بقیه به کار رفتهاند. مشروعیت شاهان وابسته به فرهمندی ایشان بود. شاه مشروع شاهی بود که دارای فرّه شاهی که گاه به صورت فرّه ایزدی هم ذکر میشود باشد. فر تنها متعلق به افرادایرانیان پاک است و با بدی کردن و غرور و امثال آن هم از دست تواند رفت. در اساطیر ایران مواردی هست که به سبب غرور یا خطاهای بزرگِ شاه فره ازوی گسسته و مشروعیت از دست رفتهاست. دو مثال کاووس وجمشید قابل ذکرند» (بهار مهرداد ، 1384 : 156)
فرّدرشاهنامه
بارزترین جلوه ی فر تابندگی آن است. کسی که دارای فرّه است رخساری تابنده میدارد. به تابندگی افراد فرهمند در اساطیر بسیار اشاره شدهاست. مثلاً در شاهنامه چون طهمورث از بدی پالوده میگردد فره ی ایزدی از او تافتن میگیرد. معروفترین این تابندگیها جمشید راست چنانکه جزء دوم نام وی شید به معنی درخشان است و نام اصلی وی جم است. فر گاهی با نمودهای سروش در کسانی چون کیومرث ، هوشنگ ، جمشید ، فریدون (دربند کردن ضحاک) ، کیخسرو و اردشیر بابکان ظهور می شود . در مورد زال و رستم هم با نمودهای سیمرغ انعکاس پیدا می کند . فرّ هنگام گسستن از افراد یا پیوستن به ایشان نمودهای دیگری هم مییابد. برای نمونه فرّه از جمشید در هیئت مرغی (مرغ وارغنه) گسست و یا در هیئت غُرمی (=میش کوهی) به تک در پی اردشیر بابکان روان بود تا سرانجام به وی پیوست. فرّه در هیئت غرم روایتیاست که در شاهنامه آمدهاست. در کارنامه ی اردشیر بابکان هم روایتی مشابه ذکر شدهاست که برّهای از پس ایشان [اردشیر و کنیزکی که با وی گریخته بود] همیدوید
فرّ : « پرتو نگهبانی ، تأیید آسمانی ، تداوم و استمرار ، اقتدار و حاکمیّت . فر کیانی و فر ایرانی و مظاهر آن در ادب فارسی با واژه های گوناگونی چون آهو و بره و درخت و تمثال های شهریاران در اطار مختلف دیده شده است . فر از لحاظ وجود در اندیشه و نزاد و قوم متفاوت بوده است . فر گذشته از یک اعتقاد اساطیری باستانی ، نماینده ی اصل امید در ضمیر نا آگاه ایرانیان نسبت به پایداری و خلل ناپذیری آنان و این سرزمین و موهبت اهورایی ست . تنها ضحاک از فر ایزدی برخور دار نبود و کیکاووس در میان پادشاهان کیانی برجسته ترین نمونه ی منفی شهریاری در برخورداری از فر ایزدی ست که از آن بر خوردار نبود . از کیومرث تا ساسانیان فرّ کیانی و ایزدی و تأیید الهی ؛رمز بقا و دوام عزّت و پیروزی شهریاران و پهلوانان و ایرانیان بود ه است. افراسیاب شهریار تورانی در تمام طول فرمانروایی خود در صدد یافتن فرّه ایزدی بود که هرگز بدان دست نیافت .آرش پهلوان ایرانی در تیر اندازی در تعیین مرزهای ایران ( از افادات دکتر ناصری ،1388 : شرح و گزارش سیاوش ج3 )
ریشهشناسی فرّ : « به صورت خورنه یا خورننگْه آمدهاست».( دوستخواه1381 : 1017) «صورت پهلوی آن خورّه xwarrah و به معنی شکوه و خوشبختیاست». (مکنزی، دیوید نیل به ترجمه ی مهشید میرفخرایی: 166)
« در نوشتههای مانوی این واژه به صورت آشناتر farrah (با املای frh یا prh) آمدهاست». (فر ، دانشنامه ی آزاد 1390)
« در اواخر دوران ساسانی معنی فرّ تحول یافته و تبدیل به بخت شده بود. این تحول را به خاطر شرایط و فشار طبقاتی ساسانیان میداند که به موجب آن ورزیدن درست خویشکاریها (چنانکه از مفهوم ابتدایی فر بر میآید) باعث به دست آوردن فرّه نمیشدهاست و نیز دستکشیدن از انجام خویشکاریها موجب از دست دادن فرّه می شد . ( بهار مهرداد ، 1384 :7-156)
1- فرّ درپادشاهی کیومرث
یکایـک بـیامـد خجستـه سـروش بسـان پــری پـلنـگینـه پـوش
بگفتش ورا زیـن سـخــن دربهدر که دشـمن چه سازد همی با پـدر
سـیامــک بـیامـد بـرهــنه تــنا بـرآویـخــت با پـور آهـرمــنا
بــزد چنـگ وارونه دیـو سـیاه دو تــا انـدر آورد بـالای شـاه
(شاهنامه ج1 : 55)
درود آوریـدش خـجـسته سـروش کزین بیش مخروش و بازآرهوش
سپـه ساز و برکش به فـرمـان من بـرآور یـکی گـرد از آن انجمن
از آن بـد کنـش دیـو روی زمـین بـپرداز و پردخته کن دل ز کـین
(شاهنامه ج1 :56)
2- فرّ درپادشاهی هوشنگ
به جـوی و به رود آبـهـا راه کرد به فــرّ کیــی رنــج کـوتـاه کرد
جـــهاندار پیش جــهـان آفرین نیــایش همـی کرد و خـواند آفرین
(شاهنامه ج 1: 61-59)
3- فرّ درپادشاهی طهمورث
هر آنکس که بر سنگ آهـن زدی از او روشـنایی پـدیــد آمـدی
بگـفتـا فروغیــسـت این ایـزدی پـرسـتـید بایـد اگــر بخـردی
چنــان شـاه پالوده گشت از بـدی کـه تـابـیـد زو فـــرّه ایـزدی
چــو دستـور باشـد چنین کـاردان تو شــه را هـنــر نیز بسـیار دان
به فــرّ جـهـاندار بسـتـش مـیـان بـه گردن بـر آورد گـرز گــران
هـمه نــرّه دیـوان و افسـونـگـران بـرفـتـند جـادو سـپاهـی گـران
جهـانـدار طـهمـورث بــآفــرین بیــامـد کمــر بسـته ی رزم وکین
(شاهنامه ج 1 : 4-63)
4- فرّ در پادشاهی جمشید : ( در برخورداری جمشید از فرّ ایزدی )
زمــانــه بــرآســوده از داوری به فـرمان او دیـو و مــرغ و پـری
منـم گفــت بــا فــرّه ایـــزدی همم شهــریـاری و هـم موبــدی
( شاهنامه ج 1 :66) 5- فرّ در پادشاهی فریدون : 1- در بدنیا آمدن فریدون
خـجـسته فریدون ز مـادر بـزاد جـهان را یکی دیـگر آمـد نـهاد
بـبـالیـد بر سـان سـرو سـهـی هـمی تافـت زو فـرّ شـاهـنشهی
جـهانجـوی با فر جـمشـید بود بـه کردار تابـنده خورشـید بـود
جهـان را چو باران به بایـستگـی روان را چو دانش به شایسـتگـی
( شاهنامه ج1 : 84) 2- در زندانی کردن ضحاک و بردن به البرز کوه
بیامد هم آنگه خـجسته ســروش به خوبی یکی رازگفتش به گوش
فــرو بست دستش بر آن کوه باز بـدان تا بمـاند به سخـتی دراز
ببستش بـران گــونه آویــختـــه وزو خـون دل بــر زمین ریخته
ازو نــام ضحاک چون خــاک شد جهــان از بـد او همه پاک شد
فریدون چو شد بر جهان کامــگار ندانست جـز خویشتن شهریـار
زمانه بیانــدوه گشـــت از بدی گـرفـــتند هـر کـس ره ایزدی
( شاهنامه ج1: 105) 6- فرّ در پادشاهی منوچهر
به داد و بـه آیــین و مــردانـگی به نیـکی و پـاکی و فـرزانـگی
منـم گفـت بر تخت گردان سپـهـر همم خشم وجنگست وهم داد ومهر
همم دین و هـم فــرهی ایزدیسـت همم بخت نیکی و دست بدیست
بـدان را ز بد دست کــوته کنــم جهــان آفریــن را پرســتنـدهام
کزو تـاج و تختـست ازویـم سپـاه ازویـم سپـاس و بدویـم پنــاه
بـراه فــریـدون فــرخ رویــم نــیامان کهـن بود گـر مـا نویم
( شاهنامه :ج 3: 41-39)
7- فرّ در عبور سیاوش از آتش و بخشایش ایزدی
سیاوش چنین گفت کای شهریار کهدوزخ مرازین سخن گشت خوار
اگر کــوه آتــش بود بسپـــرم ازین تنگ خوارسـت اگر بگذرم
به صد کاروان اشتر ســرخ موی همی هیـزم آورد پرخاشجــوی
نهـادند هیـــزم دو کوه بلنـــد شمارش گذر کرد برچون و چند
سیاوش سیه را به تنـدی بتاخت نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبــانه همی برکشیــد کسی خود و اسپ سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او کی آید ز آتــش برون
چو او را بدیدند برخاست غــو که آمد ز آتش بـــرون شاه نـو
چنان آمد اسپ و قبـــای سوار که گفتی سمن داشت اندر کنـار
اگر آب بودی مگر تـــر شـدی ز تری همه جامه بیبر شـــدی
چو بخشــایش پاک یـزدان بود دم آتـش و آب یکســان بــود
چو ازکوه آتش به هامون گذشت خـروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
( شاهنامه ج8 : 71-69)
7- فرّ در ظاهر شدن بر گودرز در خواب
چو از خواب گودرز بیــدار شد ستایش کـنان ســوی دادار شد
بدو گفــت فـرخ پی روز تو همـان اختــرگیتـی افــروز تو
به فرمان یـزدان خجسته سروش مرا روی بنمود درخواب دوش
( شاهنامه. چ مسکو ، ج 3 : 203-198)
6- فرّ در پادشاهی کیخسرو : ( در برخورداری کیخسرو از فرّ ایزدی )
یکی چشمـه ای دید رخشان زدور یکی ســرو بــالا دلارام پـور
ز بــالای او فـــره ایـــزدی پدید آمـد و رایــت بخــردی
تو گفتی سیاوخش بر تخـت عاج نشسته ست و برسرزپیروزه تاج
به دل گفت گیواین بجزشاه نیست چنین چهر جـز درخورگاه نیست
چو از چشمه کیخسرو اورا بدید بخندید و شادان دلش بر دمید
بدو گفت کیخسرو ای شیــرمرد مرا مادر این از پدر یــاد کرد
که از فرّ یزدان گشادی سخن بدانگه که اندرزش آمد به بــن
( شاهنامه. ج 9 : 76-69)
به یزدان شَوم ناگهــان ناسپاس به روشـن روان اندرآرم هـراس
ز مـن بُگسلَــد فَــرَّه ایــزدی گرایـم به کَژّی و نابخـــردی
ز بهر پرستش سر و تن بشست به شمـعِ خِرَد راهِ یزدان بجُســت
( شاهنامه ج 16: 5-33)
همه پیشِ یــزدان ستایـش کنیم به آتشکــده در نیایـش کنیم
بدان مهتران گفت ازین کوهسار همه باز گردیـد بـی شهـریار
بریـن ریگ برنگــذرد هرکســی مگــر فَـرّه و بُرز دارد بســی
( شاهنامه ج 16: 65) عقل و خرد : Xerad « در متنهای پارسی میانه به دو گونه خِرَد اشاره شدهاست: آسْنْ خرد به معنی خرد ذاتی که در کنار گوشسرود خرد به معنی خرد اکتسابی قرار میگیرد. (بهار مهرداد ، 1380 :110) خِرَد، داشتن دانش، فهم، تجربه و بصیرت اکتسابی و نیز فهم ذاتی به همراه قابلیت کار بستن آنهاست. در بسیاری از دینها و فرهنگها بر اهمیت خرد تکیه شدهاست و از فضایل به شمار رفتهاست
احادیثی چند در مورد عقل و خرد
امام على علیه السلام: رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنیا ثَمَرَهُ العَقلِ؛ دورى از تجمّلات دنیا میوه عقل است.( نهج البلاغه، خطبه 178)
امام على علیه السلام : اَلْعَقْلُ شَجَرَهٌ اَصْلُهَا التُّقى وَ فَرْعُهَا الْحَیاءُ وَ ثَمَرَتُهَا الْوَرَعُ فَالتَّقْوى تَدعو اِلى خِصالٍ ثَلاثٍ: اِلَى الْفِقْهِ فِى الدّینِ وَ الزُّهْدِ فِى الدُّنْیا وَ الاِْنْقِطاعِ اِلَى اللّهِ تَعالى وَ الْحَیاءُ یَدْعو اِلى ثَلاثِ خِصالٍ: اِلَى الْیَقینِ وَ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ التَّواضُعِ وَ الْوَرَعُ یَدْعو اِلى خِصالٍ ثَلاثٍ: اِلى صِدْقِ اللِّسانِ وَ الْمُسارَعَهِ اِلَى الْبِرِّ وَ تَرْکِ الشُّبُهاتِ؛
« عقل، درختى است که ریشه آن تقوا، شاخههایش حیاء و میوه آن، پارسایى است. تقوا به سه چیز دعوت مىکند: دینشناسى، بىرغبتى به دنیا و دل بستگى به خداوند، و حیا به سه چیز دعوت مىکند: یقین، خوش اخلاقى و تواضع، و پارسایى به سه چیز دعوت مىکند: راستگویى، سرعت و شتاب در نیکىها و دورى از کارهاى شبههناک» ( مواعظ العددیه : 160)
امام صادق علیه السلام : دِعامَهُ الاِْنْسانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَهُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ وَ هُوَ دَلیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتاحُ اَمْرِهِ فَاِذا کانَ تَاْییدُ عَقْلِهِ مِنَ النّورِ کانَ عالِما حافِظا ذاکِرا فَطِنا فَهِما فَعَلِمَ بِذلِکَ کَیْفَ وَ لِمَ وَ حَیْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَاِذا عَرَفَ ذلِکَ عَرَفَ مَجْراهُ وَ مَوصولَهُ وَ مَفْصولَهُ وَ اَخْلَصَُّهُ مِنْ تَاْییدِ العَقْلِ؛
« ستون انسانیت، عقل است و از عقل، زیرکى، فهم، حفظ و دانش بر مىخیزد. با عقل، انسان
به کمال مىرسد. عقل، راهنماى انسان، بینا کننده و کلید کارهاى اوست. هر گاه عقل با نور یارى شود، دانا، حافظ، تیزهوش و فهیم مىشود و بدین وسیله (پاسخ) چگونه، چرا و کجا را مىفهمد و خیرخواه و دغلکار را مىشناسد و هرگاه این را دانست، مسیر حرکت 49 و خویش و بیگانه را مىشناسد و در توحید و طاعت خداوند اخلاص مىورزد و چون چنین کرد، آنچه از دست رفته جبران مىکند و بر آنچه در آینده مىآید چنان وارد مىشود که مىداند در کجاى آن است و براى چه منظورى در آنجاست. از کجا آمده و به کجا مىرود. و این همه از پرتو تأیید عقل است». (کافى، ج 1: 25، ح 23)
خرد در شاهنامه