مقاله آغاز تمدن و مدنیت در word دارای 34 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله آغاز تمدن و مدنیت در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله آغاز تمدن و مدنیت در word
عوامل کلی تمدن
ماقبل تاریخ و آغاز مدنیت
1_ فرهنگ عصر دیرینه سنگی (حجر قدیم): منظور از مطالعه ماقبل تاریخ – داستان علم باستان شناسی
2- صنعت و هنر در عصر دیرینه سنگی: افزارها – آتش – نقاشی – مجسمهسازی
3 – مرحله انتقال از ماقبل تاریخ به تاریخ
1- پیدایش فلزات: مس – مفرغ- آهن
3- تمدنهای گمشده: پولینزی- آتلانتیس
4- گهوارههای مدنیت : آسیای میانه- آنائو- خطوط انتشار
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله آغاز تمدن و مدنیت در word
1 آیندهی نامعلوم تمدن؛ آرنولد توینبی؛ اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1355ه.ش
2 برخورد تمدنها؛ هانتیگتون؛ تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1378ه.ش
3 بررسی تاریخ تمدن؛ توینبی؛ تهران: امیرکبیر، 1376ه.ش
4 تاریخ اسلام؛ علی اصغر حلبی؛ تهران: اساطیر، 1365ه.ش
5 تاریخ تمدن؛ علی شریعتی؛ تهران: قلم، 1378ه.ش
6 تاریخ تمدن؛ ویل دورانت؛ تهران- نیویورک: فرانکلین
7 علل عظمت و انحطاط رومیان؛ منتسکیو؛ تهران: امیرکبیر، 1345ه.ش
8 فصلنامهی قبسات؛ تهران: زمستان 1378ه.ش
9 مقدمهی ابن خلدون؛ ابن خلدون؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1366ه.ش
عوامل کلی تمدن
تمدن را میتوان، به شکل کلی آن، عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن، خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان پیدا میکند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی میتوان تشخیص داد، که عبارتند از: پیشبینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی، و کوشش در راه معرفت و بسط هنر. ظهور تمدن هنگامی امکانپذیر است که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد، چه فقط هنگام از بین رفتن ترس است که کنجکاوی و احتیاج به ابداع و اختراع به کار میافتد و انسان خود را تسلیم غریزهای میکند که او را به شکل طبیعی به راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگی سوق میدهد
تمدن تابع عواملی چند است که یا سبب تسریع در حرکت آن میشود، یا آن را از سیری که در پیش دارد بازمیدارد. در نخستین مرحله، عامل زمینشناختی را مورد مطالعه قرار میدهیم. تمدن را میتوان گفت دوره فترتی است که میان دو دوره یخچالی فاصله میشود. هرگاه موج سرمایه جدیدی برخیزد، تمام ساختههای بشریت در زیر یخ و سنگ مدفون میشود و دایره زندگی به گوشهای از کره زمین محدود میگردد. اگر دیو زمین لرزه، که فقط حسن نیت او به انسان اجازه ساختن شهرها را میدهد، شانه خود را مختصری بجنباند، آنچه رشتهایم پنبه میشود و انسان و هرچه ساخته است در شکم زمین به خواب ابدی فرو میرود
اکنون شرایط جغرافیایی تمدن را مورد نظر قرار میدهیم. حرارت مناطق استوایی و فراوانی انگلها، که نتیجه این حرارت است، از دشمنان سرسخت تمدن به شمار میرود. اینگونه نواحی سرزمین کسالت و بیحالی و ناخوشی و جوانی یا پیری پیشرس است؛ در این نقاط، هنر و هوش بشری میدان فعالیت پیدا نمیکند؛ تمام نیروها از امور غیرضروری و غیرمفیدی که مجموع آنها مدنیت را تشکیل میدهد منصرف میشود و بر روی مسئله راضی کردن حس گرسنگی و غریزه تولیدمثل متمرکز میگردد. باران از ضروریات تمدن است، زیرا آب، حتی بیش از نور آفتاب، در پیدایش زندگی و پیشرفت آن تأثیر دارد. طبیعت و مزاج اسرارآمیز عناصر ممکن است سبب خشکشدن و مرگ نواحی وسیعی شود که سابق بر این در آنها، حرف و صنایع پیشرفت قابلی داشته، چنانکه این امر درباره بابل و نینوا اتفاق افتاده است؛ همچنین ممکن است سبب آن شود که سرزمینهایی همچون انگلستان یا باب پوجت که از خطوط مواصلات بزرگ دور افتادهاند، نیرومند و صاحب ثروت گردند. اگر در زمینی مواد کافی و محصولات غذایی فراوان باشد، اگر رودخانهها سبب تسهیل وسایل حمل و نقل شود، اگر بریدگی سواحل به اندازهای باشد که کشتیهای بازرگانی بسهولت بتوانند در آن سواحل لنگر اندازند، و بالاخره اگر ملتی، مانند ملتهای آتن و کارتاژ و فلورانس و ونیز، در معبر خطوط بزرگ مواصلات جهانی قرار گرفته باشد، در آن صورت، میتوان گفت عامل جغرافیایی، که به تنهایی نمیتواند سازنده تمدن باشد، به چنین سرزمینی لبخند میزند، و ملتی که در آن سکونت دارد آزادانه پیش میرود و ترقی میکند
اهمیت عوامل و اوضاع و احوال اقتصادی بیشتر است. ممکن است ملتی از تشکیلات سیاسی محکم برخوردار و مالک روحیه اخلاقی عالی باشد، و حتی مانند هندیشمردگان امریکا بهرهای از ذوق صنعتی داشته باشد، ولی هرگاه زندگی او از مرحله شکار تجاوز نکند و امید زیستن او بر پایه لرزان و غیرثابت تعقیب صید متکی باشد، هرگز نخواهد توانست از سدی که دو عالم تمدن و بربریت را از یکدیگر جدا میسازد عبور کند. ممکن است در یک اجتماع ایلی و قبیلهای- مثل بدویان عربستان- به شکل استثنایی، افراد نیرومند و باهوشی یافت شود که صاحب مزایای اخلاقی، از قبیل شجاعت و نجابت و کرم، باشند، ولی هرگاه در این اجتماع خمیرمایه نخستین فرهنگ و تمدن، که تأمین خوراک است، وجود نداشته باشد، تمام هوشها باید به مصرف موفقیت در شکار برسد، یا در راه حیلههای تجارتی به کار افتد، و هرگز از این حد تجاوز نمیکند و ظرافت و نازککاری، و به طور خلاصه هنرهای عالی، که معرف تمدن است، از آن میان به ظهور نمیرسد. نخستین قدم در راه تمدن، کشاورزی است، و فقط هنگامی که انسان در سرزمینی، به قصد کشاورزی در آن، و ذخیره کردن غذا برای روز مبادای خود، مستقر شود و آتیه خود را تأمین کند فراغ خاطر و احتیاج متمدن شدن را احساس خواهد کرد؛ هنگامی که در پناه چنین امنیتی، از حیث آب و خوراک، قرار گرفت، به فکر ساختن کلبه و معبد و مدرسه میافتد؛ آنگاه ممکن است اسبابهایی اختراع کند که نیروی تولید او را فزونی بخشد، یا سگ و خر و خوک را اهلی کند، و بالاخره به فکر اهلی کردن خویش و تسلط بر نفس برآید و راه آن را پیدا کند که با نظم و آهنگی کارهای خود را انجام دهد و مدت بیشتری بر روی زمین زیست کند، و فرصت آن را به دست آورد تا میراث فرهنگی و اخلاقی نژاد خویش را برای نسلهای آینده باقی گذارد
وقتی فرهنگ عمومی به حد معینی برسد، فکر کشاورزی تولید میشود، و تنها تمدناست که انسان را به فکر ایجاد مدینه و شهر (city) میاندازد. از یک لحاظ، تمدن با سجیه و خصلت مؤدب بودن و حسن معاشرت یکی میشود، و این حسن معاشرت، خود، صفای اخلاقیی است که در شهر (civitas) دست میدهد، و خود ساکنین شهر چنین لفظی را وضع کردهاند. در شهر است که-به حق یا به باطل- نتیجه ثروت و هوشمندی مردم مزارع و دهات اطراف شهر گرد میآید، و در همینجاست که روح اختراع وسایل آسایش زندگی و تجمل و خوشگذرانی و راحتطلبی را فراهم میسازد. بازرگانان در شهر به یکدیگر میرسند و کالای مادی و فکری خود را با هم مبادله میکنند. در محل برخورد راههای بازرگانی و در شهرهاست که عقل مردم بارور میشود و نیروی خلاق آن آشکار میگردد. بالاخره، در شهر است که دستهای از مردم از غم تولید اشیای مادی میآسایند و به فکر ایجاد علم و فلسفه و ادبیات و هنر میافتند. آری، مدنیت در کلبه برزگر آغاز میکند، ولی در شهر به گل مینشیند و بار میدهد
نژاد در ایجاد تمدن تأثیری ندارد؛ تمدن در جاهای مختلف، یا در نزد ملتهایی که رنگهای گوناگون دارند، آشکار میشود، خواه در پکن باشد خواه در دهلی، ممفیس یا بابل، راونا یا لندن، پرو یا یوکاتان. نژاد تمدن را نمیسازد، بلکه تمدن است که ملتها را خلق میکند، زیرا اوضاع و احوال جغرافیایی و اقتصادی، فرهنگی را به وجود میآورد، و این فرهنگ نمونه خاصی را ایجاد میکند. فرد انگلیسی تمدن انگلستان را ایجاد نمیکند، بلکه از تمدن انگلستان است که فرد انگلیسی ساخته میشود. هنگامی که این فرد انگلیسی به نقطه دوری مانند تمبوکتو میرود و تمدن خود را همراه میبرد و در آنجا نیز لباس شبنشینی و شامخوردن مخصوص را میپوشد، این دلیل آن نیست که تمدن خود را در این نقاط به صورت جدید خلق میکند، بلکه نشانه آن است که حتی در این نقاط دور افتاده هم نمیتواند از زیر تلسط آن تمدن خارج شود. اگر شرایط مساوی در نژاد دیگری، جز انگلیسی، شبیه به انگلستان باشد، نتایج مشابهی به دست میآید، و به همین جهت است که میبینیم ژاپن قرن بیستم رفتار انگلستان قرن نوزدهم را تجدید میکند. تأثیری که نژاد در تمدن دارد این است که پیدایش آن غالباً پس از زمانی است که ریشههای نژادی مختلف با یکدیگر میآمیزند و بتدریج ملتی که به صورت نسبی حالت تجانسی دارد از آن میان بیرون میآید
این شرایط مادی یا زیستی، که مورد بحث قرار دادیم، برای پیدایش تمدن ضرورت دارد، ولی شروط کافی برای تولد آن به شمار نمیرود؛ لازم است بر آنها عوامل دقیق روانی افزوده شود، و نیز لازم است نظمی سیاسی، ولو بسیار ضعیف و نزدیک به هرج و مرج، مانند آنچه در رم و فلورانس در دوره رنسانس بود، برقرار گردد؛ باید مردم کمکم احساس کنند که سر هر پیچ راه زندگی، مرگ یا مالیات جدیدی در انتظار آنها کمین نکرده است. ناگزیر باید وحدت زبانی تا حدود معینی وجود پیدا کند تا مردم بتوانند براحتی افکار خود را با یکدیگر مبادله کنند. و نیز لازم است که قانونی اخلاقی از راه معبد یا خانواده یا مدرسه یا غیر آن برقرار شود، تا کسانی که در میدان بازی زندگی مشغولند، و حتی آنان که در خارج به تماشا نشستهاند، آن را بپذیرند، و به این ترتیب، رفتار مردم با یکدیگر تحت انتظام درآید و هدفی در زندگی ایجاد شود. حتی شاید لازم باشد که در میان مردم، در عقاید اساسی و ایمان به غیب، یا به چیزی که کمال مطلوب است، وحدتی ایجاد شود، چه در این صورت پیروی از اصول اخلاقی از مرحله سنجش میان نفع و ضرر کار تجاوز میکند و به مرحله عبادت درمیآید، و زندگی، علیرغم کوتاهیی که دارد، شریفتر و پرفایدهتر میشود. در آخر کار باید گفت که وسایلی تربیتی نیز باید در کار باشد که، با وجود سادگی و ابتدایی بودن، فرهنگ را از نسلی به نسل دیگر انتقال دهد. نسل جدید باید میراث قبیله و سنتهای اخلاقی و زبان و معارف آن را مالک شود- خواه از راه تقلید باشد، خواه به وسیله تعلیم، خواه از راه تلقین- زیرا تنها همین میراث است که او را از مرحله حیوانی به مرحله انسانی میرساند
از بین رفتن این عوامل- و حتی گاهی فقدان یکی از آنها- ممکن است سبب انقراض تمدن شود: انقلاب زمینشناختی شدید یا تغییر عظیم وضع آب و هوا؛ بیماری همهگیری که جلوگیری آن از اختیار بشر خارج است و نصف مردم را از بین میبرد- همانگونه که در روم قدیم در زمان حکومت آنتونیها اتفاق افتاد- یا مرگ سیاه (طاعون) که عامل اساسی از بین رفتن دوره ملوکالطوایفی اروپا گردید؛ استثمار بیش از اندازه زمین دهات به وسیله مردمی که در شهر زندگی میکنند و به امید قوت و غذایی که از خارج به آنها میرسد به سر میبرند؛ نقصان مواد طبیعی از قبیل سوخت یا مواد خام؛ تغییر مسیر راههای بازرگانی به گونهای که کشوری را در بیرون راههای تجارتی جهانی قرار دهد؛ انحطاط عقلی یا اخلاقی که در نتیجه زیستن در شهرهای پر از لهو و لعب و وسایل تحریک اعصاب دست میدهد، یا نتیجه پشت پا زدن به اصول قدیمیی است که زندگی مردم بر آن جریان داشته، بدون آنکه بتوانند اصول جدیدی جانشین آن سازند؛ ضعیف شدن نژاد، در نتیجه اختلال اعمال جنسی یا افراط در لذتطلبی یا فلسفه بدبینی، که سبب خوارشمردن کوشش و فعالیت میشود؛ از میان رفتن افراد برجسته که نتیجه نازادی و تقلیل تدریجی خانوادههایی است که بهتر میتوانند میراث فرهنگی نژاد را از شر زوال محفوظ بدارند؛ تمرکز مرگآور ثروتها که نتیجه آن جنگ طبقات و انقلابات خانمانسوزو تباهکننده مایملک عمومی است. همه اینها از عواملی هستند که ممکن است سبب مرگ و فنای تمدنی شوند، زیرا تمدن نه امری است که جبلی انسان باشد، و نه چیزی که نیستی در آن راه نداشته باشد، بلکه امری است که هر نسلی باید آن را به شکل جدید کسب کند، و هرگاه توقف قابل ملاحظهای در سیر آن پیدا آید، ناچار پایان آن فرا میرسد. انسان با حیوان تنها اختلافی که دارد در مسئله تربیت است، و در تعریف تربیت میتوان گفت: وسیلهای است که مدنیت را از نسلی به نسل دیگر منتقل میسازد