مقاله عقلگریزی عرفان در word دارای 31 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله عقلگریزی عرفان در word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله عقلگریزی عرفان در word
چکیده
مقدّمه
دیدگاه اختصاصی والتر استیس
نقد دیدگاه اختصاصی استیس
منابع
پینوشتها
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله عقلگریزی عرفان در word
ـ ابن ترکه، صائنالدین، تمهید القواعد، (تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1360);
ـ ابن عربی، محیالدین، الفتوحات المکّیه، تحقیق عثمان یحیی، ج 4
ـ استیس، والتر، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، (تهران، سروش، بیتا);
ـ صدرالمتألهین، اسفار اربعه، (قم، المکتبه المصطفویه، 1386 هـ ق)، ج 2;
ـ قیصری، داود، شرح فصوص، چاپ سنگی، (قم، بیدار، بیتا);
ـ کاکایی، قاسم، وحدت وجود به روایت ابن عربی و مایستر الهارت، (تهران، هرمس، بیتا);
چکیده
تجربه عرفانی به دلیل ژرفا و پیچیدگی مشهودات خود، پرسشهایی را فراروی فیلسوفانی که در وادی فلسفه عرفان گام نهادهاند، برانگیخته است. یکی از این پرسشها، پارادوکسیکال بودن آموزههای عرفانی، همچون وحدت شخصیه وجود، است. عارفان گاه میگویند حقیقت هستی هم عین اشیاست و هم غیر آن. گاه از مشهودات خود چنین تعبیر میکنند: او هم واحد است و هم در دل کثیر حاضر بوده و کثیر است; هم متشخص است و هم نامتشخص; دلبر حقیقی در عین ظهور، باطن و در عین بطون، ظاهر است
پرسش این است که آیا این احکام برآمده از شهود عارف، به راستی متناقضاند، یا ظاهری تناقضآمیز دارند و در ذات آنها تناقضی وجود ندارد. اگر چنین تناقضی در ذات حقایق عرفانی و به ویژه وحدت شخصیه نهفته باشد، ناگزیر این آموزهها با عقل سازگار نخواهند بود; زیرا بنیاد عقل با اصل عدم تناقض و اصل اینهمانی سامان مییابد. در این صورت، عقل نمیتواند در حوزه عرفان و حقایق خارجی آن گام نهاده، آنها را به نیکی بفهمد، و بر آنها استدلال کند. بنابراین، پرسش این است که آیا عرفان با عقل و فلسفه سازگار است؟ و به طور کلی عرفان عقلگریز است یا عقلپذیر؟
و.ت. استیس در فصل پنجم کتاب عرفان و فلسفه به این موضوع پرداخته است. این مقاله میکوشد تا دیدگاه آقای استیس را تحلیل، نقد و بررسی کند
کلید واژهها
تجربه عرفانی، وحدت شخصیه، حقیقت هستی، اینهمانی، امتناع اجتماع نقیضین، ساحت نامتناهی، احکام اطلاقی
مقدّمه
تجربه عرفانی یکی از برجستهترین تجربههای بشری است که بیشتر، فرزانگان و رادمردان از آن بهره دارند. تجربه عرفانی به دلیل معرفتخیز بودنش و به سبب ژرفا و پیچیدگی مشهوداتش، و گاه کجتابی آموزههای برخاسته از شهود عرفانی نزد عقل عادی، پرسشهایی را برای اندیشمندان، و بهویژه فیلسوفانی که در وادی فلسفه عرفان گام نهادهاند، برانگیخته است
یکی از این پرسشها، در باب پارادوکسیکال و متناقضنما بودن آموزههای عرفانی، همچون وحدت شخصیه، و فروعات آن است. عارفان گاه میگویند حقیقت هستی، هم عین اشیاست و هم غیر اشیا. گاه از مشهودات خود این چنین تعبیر میکنند که او (خداوند)، هم واحد است و هم در دل کثیر حاضر بوده، کثیر است; هم متشخص، و هم نامتشخص است. عارفان با اینکه کثرات را میپذیرند، حق سبحانه را تنها وجود و هستی میدانند، و گاه میگویند: دلبر حقیقی در عین ظهور باطن و در عین بطون ظاهر است: «یا باطناً فی ظهوره و ظاهراً فی بطونه و مکنونه.»1 او هم اول است، هم آخر; هم ظاهر است و هم باطن: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»2; او هم در درون اشیاست و هم بیرون از اشیا: «داخل فی الاشیاء لا کشیء داخل فی شیء و خارج من الاشیاء لا کشیء خارج من شیء .»
محقق برجسته «والتر ترنس استیس» پس از بررسی سخنان عارفان جهان (اعم از مسیحی، مسلمان، هندی و چینی) و بررسی شهوداتشان به اختصار میگوید
شطحیه (= حکم متناقضنما)ی وحدت وجود بر این است که خدا و جهان، هم یکسان است و هم نایکسان یا متمایز و شطحیه سلبی ـ ایجابی یا خلأ ـ ملأ که سه جنبه داشت، بر این است که واحد یا نفس کلی، هم دارای کیفیات است و هم بلاکیف; هم متشخص است و هم نامتشخص; هم ایستاست هم پویا، و شطحیه انحلال فردیت بر این است که هویت من محو میشود و در عین حال بر جا میماند و این شطحیه که میگوید هر کس به نیروانا نایل شود نه وجود دارد و نه وجود ندارد، و شطحیه تجربه عرفانی آفاقی این بود که اشیای محسوس هم متکثرند و هم واحد; هم یکسانند و هم متمایز از هم. این شطحیات یا احکام متناقضنما را نگارنده به عرفان نبسته است، بلکه با مطالعه اقوال خود عرفا کشف شده و با شواهدی از گفتار ایشان مستند گردیده است
برخی محققان هنگام پژوهش در سخنان عرفا بر این متناقضنماها افزودهاند و همه را یکجا گردآورده و فهرست کردهاند
پرسشی که از این گونه سخنان برمیآید این است که آیا این احکام برآمده از شهود عارف به راستی متناقضند یا ظاهری تناقضآمیز دارند و در ذات آنها تناقضی نیست. به بیان دیگر، آیا ذات حقایق عرفانی تناقضآمیز است یا خیر؟ اگر چنین تناقضی در ذات حقایق عرفانی و به ویژه وحدت شخصیه نهفته باشد، ناگزیر این آموزهها با عقل سازگار نخواهد بود; زیرا بنیاد عقل با اصل عدم تناقض (امتناع اجتماع نقیضین و محال بودن ارتفاع نقیضین) و اصل اینهمانی سامان مییابد. در این صورت نباید از عقل انتظار داشت که بتواند در حوزه عرفان و حقایق خارجی آن گام نهد و آن را به نیکی بفهمد، و فراتر از آن، بتواند بر آن استدلال کند. بنابراین میتوان پرسش را به شکل دیگر مطرح کرد: آیا عرفان با عقل و فلسفه سازگار است؟ و آیا دل با عقل و فلسفه جمع شدنی است؟ و به طور کلی، آیا عرفان عقلگریز است یا عقلپذیر؟
این پرسش، پرسش مهمی است که پیامدهای معرفتی، روحی، روانی و فرهنگی بسیاری به همراه دارد. و.ت. استیس در کتاب عرفان و فلسفه در فصل پنجم بدین پرسش پرداخته است. باید گفت ایشان در بیشتر مواضع کتاب با این مسئله روبهروست، و با دیدگاه ویژهای که برگزیده است، جایجای این کتاب بدان رنگ درآمده است. آقای استیس تلاش فراوانی از خود نشان میدهد تا به ژرفای کلام عارفان بار یابد. از اینروی، بسیار همدلانه با متون و آموزههای عرفانی و تجربیات آنها برخورد میکند. تلاش ایشان در تصویر درست وحدت شخصیه در فصل چهارم، ستودنی است. باید انصاف داد تمام موضوعاتی که این کتاب در باب فلسفه عرفان طرح و بررسی کرده، از سر دقت و تیزبینی انتخاب شدهاند و حوصله نگارنده در استقصای سخنان عارفان در نقاط مختلف جهان و با فرهنگهای گوناگون، در خور تحسین است. (هرچند در این زمینه میتوان خردههایی نیز گرفت.)
با این همه، این کتاب اندکی با فقر فلسفی روبهروست. ایشان بنیادهای فلسفی و عقلانی مناسب و کارآمدی برای این مسئله باریک و پیچیده، آماده نکرده است. از اینروی، در این پرسش مهم (سازگاری عقل و عرفان) راه چندان درستی نپیموده، و در برخی فصول دیگر این کتاب (همچون فصل ششم) نیز به پیروی از دیدگاه اختصاصی در فصل پنجم (عرفان و منطق) از جاده صواب دور گشته است
در این مقال میکوشیم بیانات آقای استیس و دیدگاه اختصاصی وی را بازگو کرده، سپس نقدها و خردههایی را که به ذهن میرسد در پی بیاوریم تا خواننده محترم خود به داوری نشسته، و میوه شیرین حقیقت را با دستان خود از درخت سنجش و تأمل و حقجویی بچیند
دیدگاه اختصاصی والتر استیس
آقای استیس فصل پنجم (عرفان و منطق) را که به این امر اختصاص یافته است با این گفته عارفان آغاز میکند که «عرفان طور ورای طور عقل است» و در صدد تفسیری معرفتشناختی از آن برمیآیند و معنای ارزشی آن را به یکی از فصلهای آینده موکول میکند. ایشان میگوید
تمامی متون عرفانی جهان هشدارمان میدهد که بین عرفان و عقل رابطه یکه و یگانهای هست که به آن معنا، هیچ مجموعه و منظومه فکری چنین رابطهای را با عقل نمیتواند داشته باشد. قولی که جملگی عرفا برآنند این است که عرفان فراتر از عقل است; . چیزی که از «فلان چیز» فراتر است، به هر حال و بدون شک به یک معنا بیرون از آن و غیر از آن است. بنابر این مقدمه، تجربه عرفانی به نحوی بیرون از حوزه عقل انگاشته میشود. چنین نکتهای بیتردید از ادبیات و متون عرفانی سراسر جهان برمیآید
ایشان در این زمینه، نخست به بررسی مراد از عقل در این گفته عارفان میپردازد. وی سه معنا از آن ارائه میدهد و معنای اخص آن را مراد عرفان در این گفته میشمارد. مراد از عقل به معنای اخص، عقلی است که در حوزه منطق و سه قاعده مشهور آن (1 اصل اینهمانی و هوهویت; 2امتناع اجتماع نقیضین; 3 امتناع ارتفاع نقیضین) سامان مییابد. هنگامی که عارفان میگویند «تجربه عرفانی فراتر از عقل است» منظورشان آن است که بیرون از حوزه منطق، و در پی آن، بیرون از حوزه عقل است که با عقل نمیتوان آن را فهمید و درک کرد.7 اگر واقعاً تجربههای عرفانی متناقض باشند و در ذات و بطن آنها تناقض راه داشته باشد، باید منطقپذیر و عقلپذیر نباشند و فراتر از این دو حوزه به شمار آیند
همچنان که در آغاز مقاله گفته آمد، ظاهر آموزههای عرفان تناقضآمیز است. اما آیا این ظاهر تناقضآمیز به درستی در گوهر تجربه عرفانی و حوزهای که عرفان بدان میپردازد وجود دارد، تا عقل بدان راه نداشته باشد و فراتر از عقل و منطق باشد، یا چنین نیست و باید این گفتههای بظاهر متناقض توجیه شوند؟ از اینروی، آقای استیس پس از تبیین مراد از عقل در این گفته عارفان، در حل تناقض و توجیه این ظواهر متناقضنما به چهار نظریه پرداخته و هیچ یک از آنها را نمیپسندد. ایشان بر هر یک از این نظریهها خرده گرفته و در پایان به صراحت میپذیرد که حوزه عرفان و تجربه عرفانی، واقعاً متناقض بوده، از اینروی، فراتر از منطق و عقل است. اما هشدار میدهد که وجود تناقض در حوزه عرفان موجب بطلان آن نیست. (در ادامه مقاله به این موضوع خواهیم پرداخت.)
نخستین نظریهای که نویسنده پیش میکشد، نظریه شطحیه خطابی است. بر این اساس، احکام متناقضنما و شطحیات، صرفاً لفظیاند و به فکر یا تجربه خدشهای وارد نمیسازند. از اینروی، میتوان آن را بی آن که محتوایش از دست برود با زبان غیرشطحی بیان کرد. در واقع، عرفا از زبان شطحآمیز به منظور شیواتر و شاعرانه کردن زبان یا متوقف ساختن و به تأمل فرو بردن خواننده بهره میگیرند، و این امر جز سود جستن از امکانات بلاغی برای نافذتر کردن گفتهها نیست
ایشان سپس به نقد آن میپردازد، و برای این امر سخنی را از اوپانیشاد (دور است و لیک همچنان نزدیک; هم در همه چیز و هم برون از همه چیز) و از تائوته چینگ (در او چون بنگری نمیتوانیاش دید، چون که بیمثال است; در طلوع بیتلألؤ است; در غروب عاری از ظلام و ظلمت است; بیکرانه گستریده است)، نقل میکند و سپس میگوید
آیا اینها فقط شعر و الفاظ پرشور است؟ در واقع تعبیر شاعرانه شطحیه خلأ و ملأ است. «او» بیشکل و بیمثال و تهی و خلأ است و در عین حال تائوی بزرگ است; . این توصیف با هر الفاظی بیان شود، چه به نظم و چه به نثر، چه با زبان استعاره و چه با زبان ساده و صریح، در این توصیف و در این مضمون همچنان تناقض نهفته است; . همین خصوصیت متناقض حتی صریحتر در توصیف وحدت و کثرت هم رخ مینماید; آنجا که عرفا از وحدت بیکثرت سخن میگویند. ولی در آگاهی عادی ما «یک» یا «واحد»یایک«کل» باید وحدتی متشکل از چیزهای متکثر باشد; . بههرحال، بیان شطحیهوحدت وجود این است که جهان، هم یکسان و هم نایکسان با «واحد» است، و این توصیف و تأکید همچنان متناقضنماست و نمیتوان آن را تعبیری ادبی دانست. همچنین سایر شطحیات را
نظریه دومی که بیان میدارد، نگره سوء تألیف است. این نظریه بر آن است که عرفا در توصیف و تعبیر از تجربیاتشان دروغ نمیگویند، لیکن بدون قصد و غرض در توصیف تجربه خود گرفتار سوء تألیف شدهاند. هرچند متن تجربه عارف به دور از تناقض است، از آنجا که هر تجربهای عاری از تعبیرات مفهومی نیست، در هنگام تعبیر، به سبب توصیف غیر دقیق یا ناصحیح، در سخنان آنان تناقض راه یافته است