برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله علم و ادراک و نحوه تشکیل آن در word دارای 32 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله علم و ادراک و نحوه تشکیل آن در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله علم و ادراک و نحوه تشکیل آن در word

چکیده  
مقدّمه  
انطباع و وجود ذهنی  
2 ذهن و حافظه  
4 حکم  
5 قضیه  
7 موجود عینی و موجود ذهنی  
8 حضور  
مراحل علم و ادراک  
هستی ‏شناسی  
شناخت‏ شناسی  
نتیجه‏گیری  
••• منابع  

بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله علم و ادراک و نحوه تشکیل آن در word

ـ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، اسماء و صفات حق، تهران، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی، 1381

ـ ـــــ ، منطق و معرفت در نظر غزالی، تهران، امیرکبیر، 1375

ـ ابن‏سینا، ترجمه قدیم الاشارات و التنبیهات، تصحیح سیدحسن شکان طبسی، مقدمه منوچهر صدوقی‏سها، تهران، کتابخانه فارابی، 1360

ـ استیس، و.ت.، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، تهران، جیبی، 1355

ـ اکبری، رضا، «وجود ذهنی»، خردنامه صدرا، ش 14، زمستان 1377، ص 38ـ48

ـ امام خمینی، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیداحمد فهری، تهران، علمی و فرهنگی، 1362

ـ پاپکین، ریچارد و آوروم استرول، کلّیات فلسفه، ترجمه جلال‏الدین مجتبوی، تهران، حکمت، 1972م

ـ حائری، مهدی، کاوش‏های عقل نظری، تهران، امیرکبیر، 1361

ـ حلّی، یوسف بن مطهّر، کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد، قم، ایران، بی‏تا

ـ دیویی، جان، منطق: تئوری تحقیق، ترجمه علی شریعتمداری، تهران، دانشگاه تهران، 1376

ـ سبزواری، ملّاهادی، شرح منظومه، قسم المنطق، بی‏جا، بی‏نا، بی‏تا

ـ سجادی، سیدجعفر، مصطلحات فلسفی صدرالدین شیرازی، تهران، نهضت زنان مسلمان، بی‏تا

ـ سلیمانی امیری، عسکری، «کلی و جزئی»، معرفت فلسفی، ش 1و2 (پاییز و زمستان 1382)، ص 177ـ206

ـ شاله، فیلیسین، فلسفه علمی یا شناخت روش علوم، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، دانشگاه تهران، 1378

ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدی به نظام حکمت صدرایی، تهران، سمت، 1385

ـ فدایی عراقی، غلامرضا، «تصور و یا تصدیق»، مقالات و بررسی‏ها، ش 78، پاییز و زمستان 1384، 1ـ19

ـ ـــــ ، تکافوی ادلّه از نظر کانت و ملّاصدرا، در: مجموعه مقالات کنگره دویست سال پس از کانت، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائی، 1383

ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، فیلسوفان انگلیسی، از هابز تا هیوم، تهران، سروش، 1362

ـ لطیفی، حسین، ابصار از دیدگاه ملّاصدرا، در: ملّاصدرا و حکمت متعالیه (مجموعه مقالات همایش جهانی حکیم ملّاصدرا)، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، 1380، ج 1

ـ نراقی، ملّا محمّدمهدی، اللمعات العرشیه، تحقیق علی اوجبی، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1381

- Bean, Carol & Rebeca Green, Relationships In The Organization Of Knowledge, London, Kluwer Academic Publishers,

- Kawsnik, Barbara H., “The role of classification in knowledge prepresentation and discovery”, Library Trends, v. Available in: EBSCOhost-Full result Display,

چکیده

این مقاله با قبول موجودات جهان به عنوان موجودات عینی و واقعی و با قبول اینکه اشیا در فردیت خویش دارای تشخّص و تعیّن هستند و به عنوان اموری خارجی قلمداد می‏شوند، و همچنین با قبول اینکه آنچه ما ادراک می‏کنیم همانی است که در خارج وجود دارد، به تبیین مراحل ادراک و ایجاد علم می‏پردازد. این مقاله شناخت واقعیت را متشکّل از پنج مرحله می‏داند که دو مرحله اول آن فارغ از هرگونه توصیف شناخت‏شناسی (معرفت) است و مقدّم بر تلاش ذهن برای استخدام کلمات و صفات برای توصیف ویژگی‏های نوعی واقعیات است. در واقع، آن چیزی که در اولین برخوردهای انسان با جهان مطرح می‏شود صِرف موجودیت شی‏ء (پدیده) و این‏همانی آنچه با علم حضوری ادراک شده با واقعیت خارجی است. حضور اولیه موجودات خارجی در نزد نفس، همانند زمانی است که انسان هنوز زبانی را جز زبان اشاره نیاموخته است؛ ولی قطعا واقعیت خارجی را می‏شناسد. در مرحله بعد، نام‏گذاری و سپس طبقه‏بندی برای سهولتِ بازیابی مطرح می‏شود. زبان و منطق، در این مرحله جای می‏گیرند

کلیدواژه‏ها: ادراک، علم، حضور، انطباع، تصور، هستی‏شناختی، معرفت، شناخت‏شناسی

 

مقدّمه

بشر در جهان همواره به شناخت خود و جهان پیرامون خود پرداخته است. دغدغه اصلی او این بوده و هست که واقعیت چیست؟ آیا او می‏تواند آن را بشناسد؟ آیا معرفت او عین واقعیت خارجی است؟ اگر او می‏تواند به جهان خارج معرفت پیدا کند، این معرفت چگونه شکل می‏گیرد؟ انسان کیست و چه نقشی در جهان آفرینش دارد؟ از کجا آمده و آمدن او از بهر چه بوده است؟ آیا سرانجامی دارد یا بی‏هدف پا به این جهان گذاشته است

انسان با داشتن قوّه‏ای به نام عقل به خوبی درمی‏یابد که چنین نیست که جهان بی‏هدف آفریده شده و غرضی نیز برای آمدن انسان به این جهان وجود نداشته باشد. امّا او از خود می‏پرسد که اگر چنین است، پس جهان و انسان را چگونه باید تفسیر کرد؟ کسانی که از راه دین وارد شده‏اند به اعتقادهای دینی خویش، خواه منطقی یا غیرمنطقی، دل بسته‏اند و از این‏رو، گاه از روی جزم مسائلی را پذیرفته‏اند. در مقابل، متفکران و فیلسوفان تلاش کرده‏اند تا با نیروی خِرَد، راهی برای تفسیر جهان و انسان بیابند. کوشش همه فلاسفه جهان از آغاز آفرینش تاکنون معطوف به همین امر بوده است و آنان در این‏باره، تلاش‏های فراوان صورت داده و خواهند داد. در میان فلاسفه، ارسطو بیش از هر کس در این زمینه سهم دارد؛ اگرچه پیش از او افراد دیگری چون اقلیدس، سقراط، پارمنیدس و افلاطون هم نقش‏آفرین بوده‏اند

همان‏طور که اشاره شد، بحث اصلی بزرگان حکمت بر سر این مسئله بوده است که آیا جهان خارج وجود دارد؟ و آیا ما می‏توانیم آن را بشناسیم؟ در این زمینه، می‏توان متفکران را به دو دسته کلّی تقسیم کرد: عدّه‏ای چون افلاطون بشر را از درک واقعیت ناتوان می‏دانند. افلاطون معتقد است که حقیقت در این عالم نیست؛ حقیقت در عالم بالاست و مُثُل نام دارد. بدین ترتیب، از نظر افلاطون، آنچه در این جهان هست و معلوم ما قرار می‏گیرد جز پرتو و سایه آن جهان نیست. در مقابل، ارسطو معتقد است که واقعیت خارجی وجود دارد و ما می‏توانیم آن را شناسایی کنیم

در اینکه چگونه می‏توان جهان و انسان را شناخت، و از چه ابزاری باید برای شناختن استفاده کرد، باز اقوال فراوان است و دانشمندان نظرهای گوناگونی داده‏اند. یکی از مسائل اساسی در این زمینه، همانا، چگونگی ایجاد حالتی به نام علم در «نفس» است که توسط انسان انجام می‏شود. امّا سخن بر سر ویژگی‏های علم است: علم چیست و چگونه حاصل می‏شود؟ به عبارت دیگر، آیا آنچه ما درمی‏یابیم همانی است که در خارج وجود دارد یا وجود آن تابع شناخت ماست؟ بسیاری در این زمینه، با آنکه از طریق وجدان درمی‏یابند که جهان خارج وجود دارد، امّا چون نمی‏توانند جهان خارج را از راه‏های فلسفی یا علمی تفسیر کنند، اگر آن را انکار نکنند، دست‏کم اثبات آن را ناممکن تلقّی می‏کنند. به عبارت روشن‏تر، سؤال این است که آیا واقعیت در جهان خارج وجود دارد یا اینکه واقعیت متّکی به شناخت ماست؟ آیا ما نمی‏توانیم آن را بشناسیم و یا اینکه با تجربه آنچه قبلاً نمی‏دانستیم و بعدا به وجود آن پی بردیم، متوجه می‏شویم که جهان مستقل از ذهن ما وجود دارد؟ آیا می‏توان گفت که بسیاری، به علّت انتخاب مسیری نادرست در طرح مسائل معرفتی جهان، چون از حلّ آن مسائل عاجز می‏مانند، به ناچار به اندیشه کلّی متوسّل می‏شوند؛ در حالی که خود به نوعی اذعان دارند که جهان خارجی فارغ از وجود آنها وجود دارد، و هستی قائم به اندیشه آنها نیست؟

همان‏طور که گفته شد، ارسطو در این زمینه پیشگام شمرده شده و آرای او تاکنون طرفداران زیادی داشته است. حکما و فلاسفه اسلامی عمدتا نظر وی را پذیرفته‏اند؛ اگرچه با عنایت به تمایلات قوی عرفانی در بین مسلمانان، آرای افلاطون هم از جایگاه ویژه‏ای برخوردار شده است.[204]

این مقاله به دنبال آن است که آیا آرای مربوط به علم وافی به مقصود هستند؟ آیا وجود عینی و خارجی فارغ از شناخت ماست یا اینکه مرتبط با شناخت ماست؟ نظر دانشمندان اسلامی و فلاسفه غربی در این رابطه چیست؟ آیا نظریه «وجود ذهنی» جوابگوست؟ مبادی شناخت انسان چیست؟ و سرانجام، «علم» و «اطلاع» چه تفاوتی با یکدیگر دارند؟

بهتر است که اصل سخن را با بررسی ماهیت ادراک آغاز کنیم. همه می‏دانند که در بین موجودات عالم، فقط انسان است که از قدرت ادراک آگاهانه برخوردار است و او نه تنها می‏داند، بلکه می‏داند که می‏داند؛ یعنی به دانسته‏های خود علم دارد. ما برای اینکه بتوانیم در این زمینه بیشتر سخن بگوییم، در آغاز آرای دانشمندان اسلامی و بعضا غربی را مطرح و درباره آن به اختصار بحث می‏کنیم؛ آن‏گاه پیشنهادهایی را در این رابطه به دست می‏دهیم

در بین فلاسفه اسلامی، وقتی سخن از ادراک و «علم» به عنوان یک مسئله غامض به میان می‏آید، آن را با عبارات مختلفی مطرح می‏کنند. بسیاری علم را صورت حاصله از شی‏ء خارجی می‏دانند و برخی آن را با ماهیت، یا وجود ذهنی، مترادف می‏گیرند. درباره چیستی ذات و ماهیت خارجی که ادراک می‏شود، یا معلومِ انسان قرار می‏گیرد، سه نظر مهم وجود دارد

اول، نظریه خروج شعاع (پیروان افلاطون)، دوم نظریه انطباع (ارسطو، فارابی، ابن‏سینا) و سوم نظریه شیخ اشراق و سرانجام نظریه انشاء (ملّاصدرا). ملّاصدرا به هنگام بحث درباره مسئله ابصار آراء فلاسفه پیش از خود را توصیف و تحلیل می‏کند و آنها را رد و نظریه عرفانی خود را ارائه می‏کند که به قدرت حق صورتی شبیه به مبصر در عالم ملکوت ایجاد می‏شود که در نزد نفس حضور می‏یابد و ابصار حاصل می‏گردد.[205]

ابن‏سینا به عنوان برجسته‏ترین فیلسوف مسلمان و به مثابه بنیان‏گذار مکتب مشّاء می‏نویسد: «درک الشی‏ء هو ان یکون حقیقته متمثله عند المدرک یشاهدها ما به یدرک»؛ یعنی: درک شی‏ء این است که حقیقت شی‏ء در نزد انسان متمثل شود تا او از آن طریق، آن شی‏ء را ببیند. وی همچنین می‏گوید که علم مساوی است با حصول صورت حاصله از شی‏ء نزد عقل

علّامه حلّی در شرح تجرید خواجه نصیرالدین طوسی، در فرق بین تعقل و ادراک، می‏گوید: تعقل ادراک کلّیات به حساب می‏آید؛ در حالی که ادراکْ احساس به امور جزئیه است.[206] وی همچنین می‏نویسد: «انّ العلم یتوقف علی الانطباع»؛[207] یعنی: علم بر انطباع متوقف است. فخر رازی، با انکار وجود ذهنی، علم را اضافه‏ای بین عالم و معلوم می‏داند؛ حال آنکه غزالی در کتاب‏های مختلف خود به ابراز نظرهای گوناگونی در این‏باره پرداخته و نهایتا به وجود ذهنی قائل شده است. او در کتاب معیار العلم می‏گوید

هستی شی‏ء یا در عالم عین است و یا در عالم ذهن. آنچه در عالم ذهن است مثال عالم عین است و در عین حال مطابق با آن. صورت و حقیقت شی‏ء شبیه به حصول صورت شی‏ء در آیینه است؛ با فرق اینکه در آیینه، فقط صور محسوسات است و در آیینه ذهن، صورت امر معقول هم هست.[208]

غزالی در کتاب معیار العلم،[209] به چهار وجود قائل شده است که عبارت‏اند از: وجود عینی، وجود ذهنی، وجود لفظی، و وجود کتبی. او می‏افزاید که اختلاف زبان‏ها در میان ملل جهان نمی‏تواند تغییری در دو وجود اولی ایجاد کند؛ امّا دو وجود آخری ممکن است با اختلاف زبان‏ها تغییر یابند. ملّاصدرا[210] با آنکه تشکیک در ماهیت را رد می‏کند اما از نظریه مُثُل دفاع می‏کند

در غرب، قضیه به گونه‏ای دیگر بوده است؛ و از زمان دکارت، عموم دانشمندان معرفت را بر پایه تجربیات شخصی گذاشته‏اند. در عین حال، همچنان اختلاف‏نظر وجود دارد. البته، جان دیویی می‏گوید

مکتب‏های منطقی مخالف با یکدیگر، مثل مکتب عقلی و مکتب تجربی، در مورد قبول نظریه معرفت مستقیم، توافق دارند. در این زمینه، آنها فقط درباره موضوعات و وسایل نیل به این‏گونه معرفت‏ها با هم اختلاف دارند. مکتب‏های عقلی معتقدند که اصول نهایی کلّی، موضوعات معرفت مستقیم هستند؛ و عقل وسیله درک آنها می‏باشد. مکتب‏های تجربی معتقدند که ادراکِ حسی وسیله معرفت است.[211]

در هر حال، بین این دو گروه ـ خواه در اصل شناخت مستقیم و یا وسیله نیل به آن ـ اختلاف‏نظر وجود دارد. برای مثال، اصحاب اصالت عقل[212] معتقدند: انسان مفاهیم ریاضی را بدون اینکه از جایی کسب کرده باشد خود مستقلاً ساخته است. گفتنی است که دکارت و کانت از این مجموعه هستند. دکارت عقیده داشت که گوهر حوادث مادّی بُعد و حرکت است. امّا، باطل بودن این عقیده معلوم شد؛ چون نمی‏توان ریاضیات را با آن تفسیر کرد

دکارت می‏گوید که «من فکر می‏کنم، پس هستم». بدین ترتیب، او به نوعی برای ذهن اصالت قائل می‏شود و خارجی بودن وجود خود را نیز به فکر و ذهن خود ربط می‏دهد. در این صورت، بدیهی است که هر آنچه در جهان باشد به نوعی متعلَّق ذهن و فکر خواهد بود. پس از او، کانت درباره قضیه «خدا وجود دارد» و «یا انسان وجود دارد» به نتیجه نرسید و ناگزیر، از طرح این مسئله صرف‏نظر کرد؛ از این‏رو، وی به تجربه صرف معتقد شد. همچنین، پس از کانت نیز دانشمندان دیگری در مسیر تکمیل نظریه او و تثبیت چنین نگرشی کوشیدند

استیس[213] درباره هگل چنین می‏گوید: او اگرچه معتقد است که جهانی وجود دارد و آگاهی به جزئیات زودتر از کلّیات شکل می‏گیرد، امّا باز اذعان می‏کند که مقولات بر ادراکات حسی مقدّم هستند؛ امّا نه در زمان، بلکه در تسلسل منطقی اندیشه. هگل اندیشه محض (کلّی) را اصل نخستین می‏داند و می‏گوید که دلیل، اصل نخستین به شمار می‏رود و از کلّیت فراهم می‏آید. هگل به تقلید از کانت، و خود کانت همچون افلاطون، که عالم مُثُل را تفسیرکننده کائنات می‏دانست، همه‏چیز را بر محور منطق تفسیر می‏کنند. این امر ظاهرا بیانگر این است که این گروه از دانشمندان وقتی از کشف حقیقت عینی به طریق عقلانی ناتوان می‏شوند، ناگزیر ـ در تفسیر جهان ـ به سوی کلّی، ذهنی و منطق روی می‏آورند و اظهار می‏دارند که چون ما از درک حقیقت در جهان ناتوان هستیم، به ناچار برای تفسیر آن باید به منطق روی آوریم

در مجموع به نظر می‏رسد که دانشمندان غربی در شناخت واقعیت خارجی، که اساس همه شناخت‏ها و معرفت‏های بشری به شمار می‏آید، اغلب یا به راه افلاطون رفته‏اند یا به راه ارسطو. افلاطون همه‏چیز را پرتوی از عالم مُثُل می‏دانست و معتقد بود که ما در این عالم، فقط سایه‏ها را می‏شناسیم. در مقابل، ارسطوییان معتقدند که آنچه هست به کمک فاعل شناسا شناخته می‏شود و در واقع، اوست که محور همه‏چیز به حساب می‏آید. این مسئله را به نوعی خفیف در تقسیم‏بندی علوم توسط ارسطو نیز می‏توان دید؛ او می‏گوید: آنچه مقدور انسان نیست «حکمت نظری» می‏باشد و آنچه مقدور انسان است «حکمت عملی» می‏باشد. بدین ترتیب، باز این انسان است که آنچه را می‏شناسد به دو دسته تقسیم می‏کند: چیزهایی که او در آفرینش آنها نقش ندارد و چیزهایی که خود او در پدید آمدن آنها مؤثر است. کانت، پس از دکارت،[214] تجربه را همه‏چیزْ و مقدّم بر جهان می‏داند؛ یعنی «آنچه از نظر ذهنی تجربه قلمداد می‏شود از نظر عینی جهان است.» هیوم می‏گوید

ما محصور ادراکاتیم؛ و این جهان، گیتی متخیّله است و ما، جز آنچه اینجا فراآورده می‏شود، تصوری نداریم. تصورات، سرانجام، به انطباعات تحویل‏پذیرند و انطباعات ذهنی هستند. بنابراین، هرگز برایمان تصورپذیر نیست که اشیا، جدا از ادراکاتمان، احتمالاً یا واقعا به چه می‏مانند.[215]

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید