برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله نقد و بررسی کتابهای هری‌پاتر در word دارای 196 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله نقد و بررسی کتابهای هری‌پاتر در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است

بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله نقد و بررسی کتابهای هری‌پاتر در word

زندگی‌نامه  
مسائل کودکانه  
درس‌های زندگی  
هری متولد می‌شود  
رولینگ چگونه می‌نویسد؟  
انتشار یک پدیده  
دگرگونی نویسنده از سنگ جادو تا جام آتش  
هری پاتر و سنگ جادو  
هری‌پاتر و حفره اسرار   
هری‌پاتر و زندانی آزکابان   
هری‌پاتر و جام آتش   
سنت ادبیات عامه پسند  
داستانهای مدرسه‌ای  
مدارس جادویی  
دنیای خیالی  
دنیای سحرآمیز هاگوارتز   
گریز و جدایی  
جامعه  
آموزش  
خانواده  
نتیجه‌گیری  

زندگی‌نامه

والدین جی‌‌کی رولینگ در سال 1963 در یک قطار با هم آشنا شدند. مثل قصه‌های پریان در نگاه اول به هم دل باختند

پیتر مدیر یک کارخانه اتومبیل سازی بود در حالی که «آن» متخصص علوم آزمایشگاهی بود

جوآن کتلین رولینگ در روز 31 ژوییه سال 1966 در حالی که جیغ می‌کشید و دست و پا می‌زد در بیمارستان چیپینگ سادبری قدم به عرصه گیتی نهاد. سالها بعد که جوان به لحظه‌ی تولدش می‌اندیشید آن را پیام‌آور رویدادهای آینده‌ی زندگی‌اش قلمداد کرد. او خندید و گفت: « به نظر من متولد شدن در بیمارستانی به نام چیپینگ سادبری برازنده کسی است که به جمع‌آوری اسامی خنده‌دار می‌پردازد.»

شاید بتوان گفت پیتر و «آن» از بدو تولد جوآن به تیزهوشی و کنجکاوی نوزادشان پی بردند. چشمانش همواره از مشاهده جهان پیرامونش شگفت زده می‌شد. و با کنجکاویهای خاصی به لمس کردن و گرفتن اشیا می‌پرداخت. آن‌ها پیش‌بینی کرده بودند که واژه «چرا» جزو اولین کلماتی است که بر زبان نوزادشان جاری می‌شود

جوآن در یکی از گفتگو‌هایش سالهای کودکی‌اش را دورانی خیال‌انگیز نامیده است. این کودک خردسال در انجام فعالیتهای انفرادی مهارت داشت. در بیشتر موارد در اتاقش یا در میان علفهای بلند باغشان به بازیهای تخیلی می‌پرداخت. اگر درختی در دسترسش بود از آن بالا می‌رفت اگر کودکان دیگر به سراغش می‌آمدند بلافاصله آنها را برای شرکت در بازیهای متعدد فرا می‌خواند. حتی در سالهای اولیه زندگی نیز به عباراتی همچون بیایید فرض کنیم . . . » بسیار علاقمند بود

پدر و مادر هر دو اهل مطالعه بودند و عجیب نیست که نویسنده پیرامون اولین خاطرات کودکی خود گفته است:« خانه پر از کتاب بود و پدر و مادرم دایم برایم کتاب می‌خواندند ». تخیل جوآن با قصه‌های پریان داستانهای خیالی و گاهی نیز ادبیات کلاسیک تغذیه می‌شد

رولینگ در گفتگو با دیلی تلگراف گفته است:« روشن‌ترین خاطره‌ام از دوران کودکی تصویر پدرم است که بر روی صندلی نشسته و کتاب وزش باد در شاخه‌های بید را برایم می‌خواند. در آن زمان من آبله مرغان گرفته بودم اما چگونگی این بیماری را به یاد ندارم. فقط خاطره آن کتاب در ذهنم مانده است

آنچه والدینش از آن بی‌خبر بودند این نکته بود که ارتباط مستقیم و پیوسته با ادبیات به ویژه قصه‌های پریان و داستانهای خیالی تأثیر عظیمی بر کودکشان گذاشته است. او طرح داستانهای خیالی با شخصیتهای اغراق‌آمیز را آغاز کرد. داستان‌هایی که در هنگام بازی طرح می‌کرد سرشار از جزییات و شخصیت‌های متعدد بود و با داستان‌هایی که کودکان هم‌سالش به طور معمول به هم می‌بافند زمین تا آسمان فرق داشت

جوآن کتیلن رولینگ در آن دوران بسیار کوچک بود و نمی‌توانست درباره شغل خود بیندیشد. با این وجود از همان نخستین سالهای کودکی خود را در قالب کسی می‌دید که قلم به دست می‌گیرد و به خلق جهان‌های سحرآمیز می پردازد. او در مصاحبه‌ای در سال 1999 گفته است:‌« نوشتن برای من همیشه حکم یک اجبار اعجاب‌انگیز را داشته است. هیچ کس نمی‌توانست مرا به نوشتن وادارد یا مانع من شـود. خیلی عجیب است اما نوشتن تنها کاری است که همیشه آرزوی انجامش را داشته‌ام.»

این افکار محرمانه راز اعجاب‌انگیزی بود که در تمام ساعات شبانه روز جوآن را دلگرم و امیدوار نگه می‌داشت و به او نیرو می بخشید. اما افشای این راز حتی برای پدر و مادرش برابر بود با فروپاشی قصر رویاهایش

در زمانی کمتر از دو سال پس از تولد جـوآن خـواهرش «دی» چشـم بـه جهـان گشود و هنگامی که به سن سه سالگی رسیـده بـود جوآن پنج ساله داستان‌های دور و درازی درباره موجودات شگفت‌انگیز ‍‍و سرزمین‌های خیالی برای او طرح و بازگو می‌کرد

رولینگ در گفتگو با اسکول لایبرری ژورنال گفته است: « از همان وقتی که قصه خرگوش و دوشیزه زنبور را نوشتم می‌دانستم که می‌خواهم نویسنده بشوم. نمی‌توانم درباره شدت این خواسته اغراق کنم اما می‌توانم بگویم که در این زمینه به هیچ کس چیزی نمی‌گفتم. اگ هم با کسی در این باره صحبتی نمی‌کردم برای این بود که خجالت می‌کشیدم چون پدر و ماردم از آن والدینی بودند که می گفتند: اوه ، بله، این فکر جالبی است. اما برای دوران بازنشستگی‌ات چه فکری کرده‌ای؟»

جوآن کودک باهوش و با استعدادی بود. و قدرت تخیل بی‌نظیرش موضوع صحبت همسایگانش بود. استعداد جوآن در نخستین سال‌های مدرسه نیز موضوع صحبت آموزگاران بود و همه از پختگی و ابتکار او در نوشتن اولین داستان‌ها و مقاله‌هایش به حیرت می‌افتادند. جوآن تمجید و تحسین آموزگارانش را به فال نیک گرفت و دریافت که در این زمینه استعداد و مهارت دارد

یکی دیگر از اولین تجربه‌های قصه‌گویی او قصه هفت الماس نفرین شده است. رولینگ‌ سال‌ها پس از نوشتن آن قصه گفته است: « در آن زمان تصور می‌کردم یک داستان بلند نوشته‌ام اما حالا می‌دانم که یک داستان کوتاه طولانی بوده است.»

جوآن در نخستین سال‌های کودکی تنها از نوشتن قصه‌هایش لذت نمی‌برد. والدینش همواره او را در حال خواندن قصه‌های دیگران می‌یافتند. او دختر بچه اجتماعی و خونگرمی بود و دوستان زیادی داشت اما همیشه ترجیح می‌داد به تنهایی از خانه بیرون برود و مطالعه کند. برخی از داستانهای محبوب او عبارتند از: اسب سفید کوچک نوشته الیزابت گوج، موش بی‌دم نوشته پل گالیکو و مجموعه کتابهای نارینا نوشته سی اس لویس

جوآن در مصاحبه با دیلی تلگراف گفته است: « من شیفته کتابهای ای نزبیت بودم . به نظر من کتابهایش بی‌نظیر است. کتابهای نوئل استریت فیلد را هم دوست داشتم. او داستانهای دخترانه‌ای درباره کفش باله و این جور چیزها می‌نوشت. حتی الان هم اگر در جایی باشم و یکی از مجموعه کتابهای نارینا در دسترسم باشد در یک چشم به هم زدن آن را می‌خوانم.»

اندکی پس از آن که جوآن نوشتن را آغاز کرد والدینش به این نتیجه رسیدند که نیاز به خانه بزرگتری دارند و به شهر کوچک ییت در بیرون بریستول نقل مکان کردند. در مدتی کمتر از یک سال پیتر و «آن» متوجه شدند که چشم انداز منطقه دیگری از حومه بریستول را بیشتر می‌پسندند و بدین ترتیب به شهر کوچک دیگری به نام وینتر بورن نقل مکان کردند

جوآن و «دی» در این جابه‌جایی ها به سرعت خود را با محیط اطراف وفق می‌دادند و به راحتی با کوکان محلی دوست می‌شدند. به ویژه در وینتربورن که عده‌ی  کودکان هم سن و سال آن‌ها از جاهای دیگر بیشتر بود خیلی زود جذب گروه کودکان شدند و به بازی کوچه پس کوچه‌ها پرداختند

در آن دوران جوآن بیشتر روحیات پسرانه داشت و بدون واهمه از افتادن و آسیب دیدن بی‌مهابا در بازیهای پر جنب و جوش شرکت می‌کرد. اما حتی در آن دوران نیز جوآن جزو کودکان ورزشکار نبود و در این بازیها زیاد به زمین می‌خورد با این حال شور و شوقش برای شرکت در بازیها موجب کسب احترام و اعتبار او در میان دوستان جدیدش می شد

مسائل کودکانه

اندکی پس از نهمین سالروز تولد جوآن کتلین رولینگ والدینش بار دیگر مصلحت را در نقل مکان دیدند. اما این بار علت نقل مکانشان این بود که آرزوی والدین جوآن به حقیقت پیوسته بود

پیتر و «آن» رولینگ هر دو در لندن متولد شده، پرورش یافته و در اصل شهرنشین بودند. اما از آنجا که زندگی در روستا مستلزم هزینه کمتری بود آن دو تصور زندگی در شهر را به تعویق انداخته بودند. اما هنگامی که پیتر در شغلش در کارخانه اتومبیل سازی ارتقای مقام یافت و درآمدش بیش‌تر شد او و همسرش فرصت را غنیمت شمردند و راهی شهر شدند

جوآن و دی به سرعت با محیط جدید پیرامون خود سازگار شدند. آن دو ساعتها در کنار رودخانه به بازی و جست و خیز سرگرم بودند و به طرح بازیهای خیالی در دشت‌ها می‌پرداختند. جوآن دختری اجتماعی بود و خیلی زود با کودکان محله‌شان طرح دوستی ریخت. هرگاه آرامش و فراغتی حاصل می‌شد قصه‌هایش را برای کودکان محلی می‌خواند

کودکان دیگر از کارهای دختر کوچکی که حرفهای بزرگی می‌زد و قصه‌های خنده‌داری از سرزمین‌های شگفت‌انگیز نقل می‌کرد سردر نمی‌آوردند اما تحت تأثیر او قرار می‌گرفتند و برای شنیدن قصه‌های او زمانهای معینی را محفوظ می‌داشتند

او همچنان به بازیهای گروهی ادامه می‌داد اما خواندن و نوشتن که فعالیتهای انفرادی هستند همواره سرلوحه امور دلخواهش بود

در زمینه کتابخوانی جوآن همیشه همیشه پیشتاز بود و سطح کتبهایی که می‌خواند فراتر از کتابهایی بود که در کلاس درس مطرح می‌شد. او در سن نه سالگی داستان‌های جیمزباند نوشته یان فلمینگ را کشف کرد و مدتی کتابهای این مجموعه عضو ثابت فهرست کتابهایش بودند

زندگی در شهر تاتشیل فقط یک ایراد داشت. جوآن باید به دبستان تاتشیل می‌رفت و از رفتن به آن جا بیزار بود

رولینگ با تلخکامی درباره آن دوران به سایت اینترنی اوکوبوکز گفت:« آن مدرسه بسیار کوچک و قدیمی بود. در آن جا هنوز از آن نیمکتهای قدیمی که جاودواتی داشت استفاده می‌کردند.»

اما از نظر جوآن این تنها عیب آن مدرسه نبود. در آن جا با آموزگار جدیدی سروکار داشت که باعث اضطراب و واهمه‌اش می‌شد. او زنی سخت گیر و بسیار جدی بود که صرفاً بر اساس کتابهای درسی تدریس می‌کرد اما از بخت بد جوآن ، در بسیاری از دروس کتاب آموزگار و دانش‌آموز جدیدش با هم سازگاری نداشتند. جوآن گفته است:« او در اولین روز مدرسه از من امتحان گرفت و بعد از تلاش فراوان من از ده نمره صفر گرفتم»

جوآن با موفقیت تحصیل در دبستان تاتشیل را به پایان رساند و روانه دبیرستان جامع وایدین شد. اعتماد به نفس و خودانگاره مثبتی که در دوره تحصیلات ابتدائی با چنگ و دندان برای خود ساخته بود در اولین سال تحصیل در دبیرستان وایدین از بین رفت

تصور رفتن به مدرسه با بچه‌های بزرگتر او را لبریز از احساس ناامنی می‌کرد. از سوی دیگر او وارد دوران بلوغ شده و در نتیجه تحت تأثیر خود‌آگاهی شدیدی قرار داشت. عینک زدن نیز مزید بر علت شده بود. او اظهار داشته است:« من دختری ساکت و کک مکی بودم با چشمهای نزدیک بین که هیچ استعدادی در ورزش نداشتم»

اما جوآن توانست در دبیرستان وایدین موقعیت مناسبی پیدا کند. سرانجام دخترهایی پیدا کرد که مثل خودش بودند آرام باهوش و خارج از محدوده توجه عموم دانش‌آموزان. جوآن به این گروه پیوست . ربان انگلیسی و زبان‌های خارجی دروس محبوب جوآن بودند و او شاگرد زرنگی بود

درس‌های زندگی

جوآن می‌خواست نویسنده شود. اما از آن جا که به گفته خویش «بی‌نظم‌ترین انسان جهان» بود نمی‌دانست از کجا کارش را آغاز کند. بنابراین چیزی می‌نوشت، آن را می‌خواند و معمولاً ایرادهای متعددی در ان می‌یافت و آن را کنار می‌گذاشت. حتی زمانی که داستانی رضایتش را جلب می‌کرد خوشحالی و رضایتش خصوصی و محرمانه باقی می‌ماند

داستان‌های کوتاهش کشوها و جعبه‌های متعددی را اشغال کرده بودند اما نمی‌دانست برای انتشار آنها چه باید بکند. می‌دانست که مجله‌ها خریدار این گونه داستان‌ها هستند اما هیچ یک از داستانهایش را برای چاپ در مجله مناسب نمی‌دانست و به همین دلیل هیچگاه برای این کار اقدامی نکرد. حتی تصور چنین اقدامی ترس از قضاوت دیگران درباره کارش را زنده می‌کرد و او را از این کار منصرف می‌ساخت

هری متولد می‌شود

 جوآن در یک بحران عاطفی به سر می‌برد. تازه پا به سن 26 سالگی گذاشته بود. بار دیگر از کارش اخراج شده بود و رابطه‌اش با مرد محبوبش چندان امیدوار کننده نبود. فاجعه مرگ مادرش پیوسته باعث اندوه و افسردگیش بود

تنها شادی حقیقی زندگی‌اش هری‌پاتر بود. او با جدیت روی ماجراهای هری‌پاتر کار می‌کرد و یادداشت‌های مربوط به اسامی، موضوع قصه‌ها و طرح‌های آن در جعبه‌های متعددی بر روی هم انباشته می‌شد. جوآن درباره طرحهایی که ریخته بود اطمینان کامل داشت و با عزمی راسخ  نوشتن داستان را آغاز کرد. اما تردید عمیقی او را می‌آزرد. از یک سو می‌خواست به آرزوهایش جامه‌ی عمل بپوشاند و تمام وقتش را صرف نوشتن کند و از سوی دیگر از این که می‌دید مانند دیگران نیست احساس گناه می‌کرد

جوآن اوقات بسیاری را صرف اندیشیدن به گذشته و هدفی می‌کرد که رویایش را در سر می‌پروراند. یکی از خاطرات روشنی که بارها ذهنش را به خود مشغول می‌کرد خاطره‌ی سالی بود که در پاریس گذرانده و در مقام کمک آموزگار کار کرده بود. او از آن تجربه لذت فراوانی برده بود و گمان می‌کرد که بار دیگر نیز می‌تواند از چنین تجربه‌ای بهره‌مند شود در هر حال او احساس می‌کرد زندگی‌اش نیاز به کاری اساسی و سازنده دارد

آروزی جوآن برای تدریس در سرزمین‌های دور سرانجام به واقعیت پیوست. در سپتامبر سال 1990 به خانواده‌ و دوستانش اطلاع داد که دیگر نمی‌خواهد جذب امور اداری شود و خیلی زود پیشنهاد کاری در خارج از کشور را پذیرفت

او باید به اوپورتو یکی از شهرهای شمال پرتغال می‌رفت و آموزگار زبان انگلیسی یک مدرسه می‌شد. جوآن از تصور کار کردن در کشوری دور هم هیجان زده بود هم نگران اما می‌دانست دور شدن از خانه و خانواده تنها وسیله‌ایست که به او کمک می‌کند راه اصلی‌اش را در زندگی بیابد

جوآن در پرتغال به درد غربت گرفتار شد اما خیلی زود توانست خود را با محیط وفق بدهد. بلافاصله آپارتمان راحتی برای خود دست و پا کرد و با مردم و آداب و رسوم آن کشور آشنا شد. از گردش در خیابانهای زیبای شهر ، خرید از فروشگاهها و آشنایی یا غذاهای لذیذ و غیر عادی پرتغال مانند سیرابی (جداره‌های معده گاو) لذت می‌برد. مردم آن خونگرم و صمیمی بودند و هوای آن بر خلاف هوای سرد و مه آلود لندن همیشه آفتابی و گرم بود. پس از مدت کوتاهی غم غربت‌زدگی از میان رفت و جوآن با امر تدریس و آموزش به خوبی کنار آمد

روزی که جوآن کتیلن رولینگ در دام عشق گرفتار شد همه چیز تغییر کرد

جوآن به طور کاملاً اتفاقی او را دید او خبرنگار یکی از شبکه‌های تلویزیونی مهم پرتغال بود. جوآن که همچون دختران مدرسه‌ای چهره‌اش گلگون شده بود بی‌درنگ شیفته چهره شرقی و لبخند صمیمی او شد. جوآن در ملاقاتهای بعدی دریافت که او مردی خوش‌رو و حساس و به او علاقه‌مند است

دوران آشنایی آنها همچون گردباد بود. جوآن چند ماه پس از اولین ملاقاتش با عاشق خوش‌قیافه‌ی پرتغالی‌اش با او ازدواج کرد

دو سال اول زندگی مشترکشان تا حدی پر جنب و جوش بود که به خوبی و خوشی سپری شد. کار شوهرش در تمام ساعات شبانه روز ادامه داشت و با توجه به ساعات کاری جوآن فرصت چندانی برای دیدار آن دو باقی نمی‌ماند. با این حال جوآن بهانه‌ای برای خوشبختی می‌یافت و تأثیر آن در شور و شوقش در محل کار و همچنین در پیشرفت مداومش در نوشتن داستان هری‌پاتر جلوه‌گر می‌شد

در سال 1992 جوآن دیافت که باردار شده است. زوج جوان از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدند . مادر آینده در دل آروز می‌کرد حضور یک نوزاد در خانه باعث بهبود رابطه‌ی نابسامانشان شود

متأسفانه نیازهای جسمی و عاطفی دوران بارداری بر فشارهای زندگی مشترک افزوده شده بود و همچون بار سنگینی بر دوش جوآن سنگینی می‌کرد. از نظر جوآن شوهرش خود را وقف کارش کرده بود و توجه و محبت اولیه را نسبت به او نداشت. جوآن دچار افسردگی شده بود و اغلب گریه می‌کرد

شوهرش هر کاری که می‌توانست برای خوشحال کردن او انجام می‌داد اما بی‌فایده بود. متأسفانه تولد جسیکا، دختر این زوج جوان در سال 1993 نیز نتوانست ارتباط از هم گسیخته آن دو را نجات بدهد

جوآن در مصاحبه با یوکی نیوز در این باره به تلخی گفت: « من افسرده و ناامید بودم و تولد نوزادمان مزید بر علت شد حس می‌کردم وجود ندارم هیچ ارزشی نداشتم و احساس می‌کردم باید دست به کاری بزنم.»

پس از چند هفته کشمکش او و همسرش از هم جدا شدند. او در زمینه ازدواجش بسیار محتاطانه عمل می‌کند و حاضر به افشای نام همسرش یا علت واقعی طلاقشان نیست

او فقط اعتراف می‌کند که شکست خورده است و می‌گوید: « من نیز در آن زمان مرتکب اشتباه‌هایی شدم . وقتی مغز کسی خوب کار می‌کند بدین معنا نیست که در زمینه مهار هورمونها نیز از اشخاص دیگری بهتر باشد»

جوآن در وضعیت سختی قرار گرفته بود. دیگر هیچ دلیلی برای ماندن در پرتغال نداشت زیرا خاطره ازدواج ناموفقش لحظه‌ای او را آسوده نمی‌گذاشت. و از سوی دیگر زندگی یک زن مطلقه بچه دار در پرتغال محدودیت‌های فراوانی را به دنبال داشت و آینده‌اش چندان امیدوارکننده نبود. او خود را برای بازگشت به لندن آماده کرده بود اما اکنون یک مادر مجرد مطلقه بود برای بازگشت ب وطن چندان رغبتی نداشت

جوآن در دوره بعد از طلاقش آرام و منزوی باقی ماند. او از هر نظر در خدمت دخترش بود اما او دایم گریه می‌کرد. بدترین ویژگی آن دوران این بود که به ندرت روی کتابش کار می‌کرد

زمانی که در اوج افسردگی به سر می‌برد خواهرش که ساکن ادینبورگ بود به او تلفن زد. دی به او پیشنهاد کرد که به ادینبورگ نقل مکان کند و در زمانی که برای اقدام بعدی‌اش تصمیم‌گیری می‌کند در نزدیکی خانواده‌اش باشد

جوآن پیشنهاد او را پذیرفت. بار و بندیلش را جمع کرد جسیکا را در آغوش گرفت و سه فصل هری‌پاتر و سنگ جادو را برداشت و سوار قطار ادینبورگ شد. سفر دور و درازی بود. هوای آفتابی جای خود را به ابرهای تیره و تار می‌داد اما جوآن متوجه شد که این دگرگونی بر حال و هوایش تأثیر گذاشته است

جوآن همین که به ادینبورگ رسید با وجود خوشحالی و شوق دیدار ب خواهرش بار دیگر دلسرد و ناامید شد. او در گفتگو با نشریه پیپل به تلخی گفت: « من صاحب فرزند و بیکار بودم و به محل ناآشنایی رفته بودم»

 

رولینگ چگونه می‌نویسد؟

جی‌کی رولینگ هنگامی که سرگرم نوشتن ماجراهای هری‌پاتر می‌شود از اصل ساده‌ای پیروی می‌کند. او می‌گوید:« در هر زمان و مکانی قلم را به دست می‌گیرم و می‌نویسم»

جوآن اغلب گفته است که نوشتن هری‌پاتر حدود یک سال وقت می‌گیرد. او می‌گوید رمز نوشتن یک کتاب با جزییات کامل در چنین مدتی نوشتن مداوم است

او در این زمینه می‌گوید :« من تقریباً هر روز می‌نویسم. گاهی اوقات ده یازده ساعت در روز می‌نویسم گاهی نیز این زمان از سه ساعت فراتر نمی‌رود. این دیگر به سرعت شکل‌گیری افکار در ذهنم بستگی دارد»

انتشار یک پدیده

  جوآن راولینگ نیز همچون هر نویسنده تازه‌کار دیگر به سختی به دنیای چاپ و نشر راه یافت. طرح اولین کتابش هنگامی که با قطار از منچستر به لندن می‌رفت به ذهنش رسید و شش سال بعد از آن را صرف نوشتن آن کرد

حمایت مالی و تشویق شورای ادبیات و علوم انسانی اسکاتلند که در سال 1996 بر استعداد و نبوغ راولینگ صحه گذاشت و اعطای کمک دولتی به مبلغ 4000 پوند از سوی این شورا به او کمک کرد تا بتواند به نوشتن ادامه دهد. با این پشتیبانی سرانجام نوشتن کتاب را به پایان رساند و دنباله‌ی آن را به روشنی پی‌ریزی کرد

دگرگونی نویسنده از سنگ جادو تا جام آتش


برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید