برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

 مقاله در مورد ‌‌نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه در word دارای 35 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد ‌‌نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد ‌‌نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه در word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد ‌‌نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه در word :

نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه

نژاد پرستی اعراب در دوره بنی امیه :
مقدمه :
سلسله ساسانی با یورش اعراب از میان رفت و سرزمین ایران بخشی از خلافت اسلامی شد.اعراب مسلمان که با ندای برادری و برابری ایران را فتح کردند بسیار زود شعار خویش را از یاد بردند و با روحیه ای که از تعصب عربی و تاریک اندیشی جاهلی ناشی می شد خلافت اسلامی را به خلافت عربی مبدل کرده، زشتکاریها و جنایات بی شماری را مرتکب شدند.از این رو بود که ایرانیان خیلی زود مسیر خود را از حاکمان دمشق و پس از آنها بغداد جدا کردند و خدمات بی

شماری را به فرهنگ و تمدنی که امروزه آن را تمدن اسلامی می نامیم هدیه کردند.در این مبحث می خواهم از جنبش شعوبیه برای دوستان صحبت کنم.اگر بدون مقدمه به سراغ نویسندگان و شعرای شعوبی برویم شاید در قضاوت خود اشتباه کنیم و این جنبش را نژاد پرستانه بدانیم در صورتی که به گمان من شعوبیه واکنش طبیعی ایرانیان در برابر نژادپرستیها و سیاهکاریها و جنایا

ت حاکمان عرب در حق مردمان فرهیخته ای بود که به راستی وارث تمدنی بزرگ بودند و منشاء خدمات بسیاری برای اسلام شدند.پس در ابتدا نمونه هایی از رفتار حکام عرب را با هم مرور می کنیم.

نمونه هایی از رفتار فاتحان
بلاذری در فتوح البلدان می نویسد:;. پس از فتح قلعه جرجان،اهل آن تسلیم حکم یزید شد.جهم بن زحر جعفی،آنان را به وادی جرجان کشانید و شروع به کشتن ایشان کرد تا خون در آن وادی روان شد).این کشتار در روضه الصفا اینگونه نقل شده است : قاتلان،اسیران را بر کنار جویی ک

ه به آسیابی می رفت،بنا به فرموده یزید بن ملهب مانند گوسفند ذبح کردند و از آرد آن آسیا طعامی مرتب کردند،پیش یزید آوردند تا بخورد و چهار هزار نفر دیگر از آنها را بیاویخت.

باز رفتار وحشیانه دیگری از یزید بن ملهب و جهم جعفی
وقتی مردم گرگان در برابر او پایداری کردند:;به شهر داخل شد و در آن هنگام مردم جرجان در خانه های خود،غافل به سر می بردند.ابن ملهب نیز به وی رسید و خلقی از مردم جرجان را بکشتند و کودکانشان را به بردگی بردند و کشتگان را در چپ و راست جاده مصلوب کردند.

ناجوانمردی عبدالله بن خازم با مردم سرخس
وقتی زازویه مرزبان سرخس صلح طلب کرد،قرار شد به صد مرد امان داده شود و زنان به عبدالله داده شوند.دختر مرزبان سهم ابن خازم شد.طبق شرط صلح باید به صد تن امان داده شود و مرزبان صد نفر را نام برد و خویشتن را در زمره آنان قرار نداد.پس ابن خازم او را بکشت و وارد سرخس شد.

داستانی غم انگیز در حمله به سیستان
در سال سی ام هجری که عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه عبد شمس به فتح سیستان و کابل مامور شد و هنگامی که به کرمان رسید،ربیع بن زیاد انس حارثی را برای گشودن سیستان فرستاد.اهالی زرنج در برابر او مقاومت کردند و به نبرد پرداختند.به دستور ربیع شهر را مح

اصره کردند اپویز مرزبان زرنج کسی پیش ربیع فرستاد و امان خواست تا مصالحه کنندربیع دستور داد تا یکی از اجساد کشته شدگان را بیاورند و بر زمین قرار دهند و خود بر آن نشست و بر جسد دیگری تکیه داد و یارانش را نیز بر جسدهای کشتگان بنشانید.ربیع مردی گراز دندان ودراز بالا بود،و چون مرزبان وی را بدید بهراسید و مصالحه کرد بر این قرار که هزار غلام بچه به او دهد و همراه هر غلام بچه ای،جامی از طلا باشد.ربیع دو سال و نیم در زرنج ماند و در این دوران چهل هزار نفر از مردم آزاده سیستانی را به بردگی گرفت.

بنی امیه
حکومت بنی امیه برای برای آزادگان و بزرگ زادگان ایران قابل تحمل نبود.زیرا بنیاد آن را بر کوچک شماری عجم و برتری عرب نهاده بودند.بنی امیه که عصبیت عربی را فراموش نکرده بودند حکومت خود را بر اصل سیادت عرب قرار داده بودند.عرب مسلمانان دیگر را موالی یا بندگان خود می نامید.تحقیر و ناسزایی که در این نام ناروا وجود داشت کافی بود که همواره ایرانیان را نسبت به اعراب بدخواه و پر کینه نگهدارد.نظام حکومت اشرافی امویان آزادگان و نژادگان ایران را مانند بندگان درم خرید از تمام حقوق مدنی و اجتماعی محروم کرده بود .ایرانی نمی توانست به هیچ کار آبرومند بپردازد.حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند.اگر یک نژاده ایرانی دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را به زنی می گرفت یک سخن چینی کافی بود که طلاق و جدایی را بر زن و شلاق و زندان را بر مرد تحمیل نماید.حکومت و قضاوت نیز همه جا مخصوص عرب بود.حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت می گذاشت که او را با آنکه از موالی است مدتی به قضاوت کوفه گماشته است.

نمونه ای از چگونگی برخورد عمال عرب با مردم

جزیه مالی جنسی یا نقدی بود که مردمان غیر مسلمان در قبال حفظ دین خود باید علاوه بر مالیات معمول به خلافت می پرداختند.در این موضوع هم سعی می شد تا این کار نه به نحوی پاکیزه که با نهایت تحقیر انجام پذیرد.در یک راهنمای شرح وظایف عمال حکومتی گردآوری مالیات سرانه چنین آمده است که:;..ذمی باید احساس کند که فردی پست تر است;..وی در روزی معین،شخصا به سراغ امیری می رود که برای دریافت جزیه گماشته شده است.امیر بر تختی بلند می نشیند.ذمی در برابر او پدیدار می شود و جزیه اش را بر کف دستانش گرفته تقدیم می کند.امیر در حالی آن

را بر میدارد که دستانش در بالا و دستان ذمی در زیر است.سپس امیر یک پس گردنی به او می زند و کسی که در برابر امیر(به خدمت)ایستاده،او(ذمی)را با خشونت بیرون می کند;همه مردم اجازه داشتند آن نمایش را ببینند.

جعل احادیث
اعراب(تاکید من بر کلمه اعراب است چون دین اسلام از چنین زشتکاریهایی به دور بود)برای توجیه این نژاد پرستی و رفتار ددمنشانه خود از جعل حدیثهایی که برتری تازیان را تایید می کرد فروگذاری نکردند.به دروغ از قول پیامبر ((ص)) نقل کردند که: ((هرکه بدخواه عرب است از شفاعت من محروم است و نصیبی از دوستی من ندارد))یا این حدیث که ((عرب را برای سه چیز دوست بدارید،یکی این است که من عرب هستم،دوم قرآن به زبان عربی است.سوم زبان عربی زبان اهل بهشت است))یا حدیثی که درباره سلمان فارسی روایت شده است که خطاب به سلمان فرمود: ((بدخواه عرب مباش تا بدخواه من نباشی))
یا روایات دیگری جعل می کردند.احمد مقدسی در احسن التقاسیم می نویسد: ((مقبری از قول ابوهریره و به تواتر خبر و راوی نقل کرد که شنید رسول خدا می فرمود،بدترین زبان نزد خدا فارسی است!!و زبان خوزی زبان شیطان و زبان تازی زبان مردم بهشت است!))چگونه ممکن است پیامبر اسلام که همه شعوب و قبایل را به دستور قرآن یکسان میداند چنین سخنی بفرماید؟؟
بر اثر این فشار و نژاد پرستی بود بسیاری از مسلمانان که عجم و موالی نام گرفته بودند و این تحقیر و ذلت را نمی پذیرفتند تصمیم گرفتند بر پایه شعار اصلی اسلام و به استناد آیه مشهوری از قرآن کریم برای احقاق حق خود بایستند.

نهضت شعوبیه و واکنش ایرانیان
شعار نهضت شعوبیه آیه 13 از سوره حجرات بود: ((یا ایها الناس،اناخلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفو ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر)) ای گروه مردم به درستی که ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را شعبه ها و قبیله ها گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید .به درستی که گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست و خداوند دانا و آگاه است.

نهضت شعوبیه و خیزش ایرانیان مبارزه ای برای حق برابری و برادری بود.شعوبیه دسته های مختلفی از ایرانی و نبطی و قبطی و اندلسی بودند که در یک شعار یعنی برابری و مساوات و وطن پرستی و استقلال خواهی مشترک بودند.همین نکته آخری بود که موجب تکفیر آنها توسط اعرا

ب حاکم شد.اما نتوانستند آنها را شکست دهند.مبارزه اندک اندک پنهانی و زیرزمینی و گسترده تر شد.نخست از تساوی با عربها دم زدند و سپس ملتهای دیگر را بر آنها ترجیح دادند.ایرانیان شعوبی که بر زبان عرب تسلط پیدا کرده بودند با همان زبان مهاجمان به نبرد آنها رفتند.بیایید نمونه هایی از اندوه شاعران شعوبی ایرانی را ببینیم که چگونه در سخت ترین لحظات و در چنگ وسلطه تازیان اموی و عباسی و نژاد پرست به هویت ستایی و یادآوری افتخارات گذشته پرداختند.این سروده را ببینید:
فلست بتارک ایوان کسری لتوضح اولحومل فالدخول
وضب فی الفلاساع و ذئب بهایعوی و لیث وسط غیلهفته است بر ایوان کسری ترجیح نمی دهم.
پس از شهادت حضرت علی(‌ع )‌ در رمضان سال 40 هجری و خلافت کوتاه مدت حضرت امام حسن (‌ع‌)‌ و صلح او با معاویه، خلافت بر معاویه بن ابی سفیان که از خاندن بنی امیه بود مسلم گردید. معاویه از سالهای پیش ، یعنی تقریبا از همان اوایل فتح شام و فلسطین از سوی عمر و بعد از سوی عثمان، والی دمشق بود. وی،‌ پایه های حکومت خود را در شام استوار ساخته بود. به همین سبب، توانست پس از قتل عثمان با حضرت علی (‌ع)‌ مخالفت کند و در برابر او بایستد. سرانجام، پس از جنگ صفین و ضعف قوای کوفه، حکومت خود را بر مصر نیز مسجل سازد. پس از آنکه معاویه به خلافت رسید، تحکیم اساس حکومت بنی امیه را آغاز کرد و برای پسرش یزید، از بزرگان و اشراف به استثنای چندتن از جمله ، حسین بن علی (‌ع) و عبداله بن زبیر بیعت گرفت. او در سیاست خارجی هم موفق بود و بر متصرفات مسلمانان در ولایتهای تابع دولت بیزانس افزود. همچنین، نیروی دریای مهمی نیز در مدیترانه به بوجود آورد. معاویه با جلب افرادی مانند زیادبن ابیه و مغیره بن شعبه و عمرو عاص قدرت بنی امیه را در سرتاسر عالم اسلامی بسط داد .
اگر چه این بسط و استحکام به قیمت زیرپا نهادن بسیاری از اصول اسلامی، از جمله ارثی ساختن خلافت و تبدیل دستگاه خلافت به سلطنت و پادشاهی و تعیین مبلغان برای تحقیر و توهین خا

ندان حضرت رسول اکرم (‌ص)‌ و غیر آن تمام شد. معاویه در سال 60 هجری از دنیا رفت و خلافت پسرش یزید با کارهای خلافی، از قبیل قتل حسین بن علی ( ع ) و محاصره مکه آغاز شد ولی مدت زیادی به طول نینجامید و سرانجام یزید در سال 64 هجری در گذشت. . پس از وی در نتیجه حوادثی خلافت بنی امیه به شاخه ” مروانیان ” انتقال یافت .
عبدالملک بن مروان پس از کشتن عبدالله بن زبیر، خلیفه مسلم و بلامنازع گردید . همچنین ، با مسلط ساختن مرد سفاک آهنینی مانند حجاج بن یوسف ثقفی، حکومت بنی امیه را استحکامی تازه بخشید. حکومت اسلامی در زمان خلافت عبدالملک و ولیدبن عبدالملک، به منتهای وسعت

خود رسید. “قتیبه بن مسلم باهلی”‌ سردار حجاج، بلاد شمالی خراسان و خوارزم و ماوراءالنهر و سغد را که مرکز آن سمرقند بود فتح کرد و تا نزدیکیهای کاشغر پیش رفت. همچنین، در زمان حجاج ایالت سند هم فتح شد. در جانب مغرب، مسلمانان تا سواحل اقیانوس اطلس پیش رفتند و اندلس (‌جنوب اسپانیا )‌ را متصرف شدند. طی خلافت نود ساله بنی امیه، اوضاع اجتماعی ایران دگرگون شد و اکثریت عظیم ایرانیان، دین اسلام را پذیرفتند. اما، ایرانیان تحقیر و توهین سرداران عرب را که از خود حکام بنی امیه الهام می گرفتند تحمل نکردند. مردم خراسان با استفاده از خصومت میان قبایل عرب حاکم بر خراسان و ماورالنهر، جانب داعیان و مبلغان بنی عباس را گرفتند. بنی عباس به سبب خویشاوندوی نزدیکتر با حضرت رسول اکرم (‌ص )‌ خود را برای خلافت و حکومت شایسته تر می دیدند. در این راستا، ابومسلم سردار ایرانی توانست با حمایت ایرانیان و قبایل عرب مخالف، حکومت بنی امیه را سرنگون سازد و عباسیان را به قدرت برساند. بنی امیه در زمان حکومت عبدالملک و ولید و هشام ، تنها در اثر توفیق در فتوحات شرق و غرب و سیاست داخلی مبنی بر فشار بسیار زیاد بر طبقات مردم، توانستند به حکومت خودادامه دهند. فشار حکام و والیان تعیین شده از سوی آنان، مردم عراق و ایران را ناراضی ساخت. همچنین، بی اعتنایی بعضی از آنان به اصول دین اسلام موجبات ناخشنودی اهل دین و تقوا را فراهم آورد. سیاست مالی و اداری آنان نیز در سرزمینهای مفتوح و مغلوب موفق نبود. مهمتر آنکه طرفداری آنان از عصبیت عربی و تحقیر ملل مغلوب که همه را موالی (‌یعنی بندگان)‌ خود می دانستند، به تدریج مایه های عصیان و قیام را به خصوص در ایران و خراسان فراهم ساخت. سال 132 هجری، پایان حکومت نود ساله بنی امیه و آغاز حکومت بنی عباس است. از این سال، خلافت و قدرت شرعی و صوری ایشان در حدود پانصد سال ادامه یافت. لازم به ذکر است که قدرت واقعی ایشان، گاهی به حدود عراق و بین النهرین محدود می شد و حتی، گاهی در خود بغداد نیز از قدرت و اعتبار محروم بودند .
اگر چه منصور – خلیفه دوم عباسی – با قتل ” ابو مسلم خراسانی ” ناسپاسی خود را به این سردار بزرگ ظاهر ساخت، ولی برای استوار ساختن قدرت خود از این کار ناگزیر بود. با قتل ابومسلم، نه تنها نفوذ ایرانیان که آغاز شده بود از میان نرفت، بلکه با ورود دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عباسی، نفوذ فرهنگی و سیاسی ایرانیان گسترش بیشتری نیز یافت. قتل برمکیان هم که از خاندان اصیل ایرانی بودند، نتوانست جلو آن نفوذ را بگیرد درقرن سوم هجری، عنصر مه

م دیگری وارد حکومت اسلامی شد. آن عنصر مهم، ترکان بودند که به صورت غلامان جنگی در دستگاه حکومتی وارد شدند و به تدریج، قدرت نظامی را از قوم غالب عرب گرفتند. این نفوذ تا بدان جا ادامه یافت که عزل و نصب خلفا هم به دست آنان انجام می گرفت و هیچ خلیفه ای بی رضایت ایشان، نمی توانست کاری بکند .
این قدرت غلامان ترک در قرن چهارم متوقف شد و قدرت سیاسی و نظامی به دست “دیلمیان” که ایرانی بودند افتاد. با آمدن سلجوقیان، قدرت نظامی و سیاسی ترکان در عالم اسلامی، به طور قطع مسلم و مسجل گردید. در این زمان، ایرانیان به اداره امور مالی و دیوانی دستگاههای حکومتی پرداختند. اما، ‌فرهنگ نوپا و نوبنیاد اسلامی به صورت عمده در دست ایرانیان بود. اگر

چه ماده اصلی آن،‌ قرآن و حدیث و زبان عربی و ماده مهم فکری آن یونانی بود. اما پرچمداران این فرهنگ در همه شاخه ها ایرانیان بودند. ایرانیان با اتکاء به فرهنگ قدیم و با اتکاء به گذشته نیرومند سیاسی، ملیت خود را در داخل حکومت اسلامی حفظ کردند. ایشان بر خلاف ملل مغلوب دیگر ، نه تنها در ملیت عرب مستهلک نشدند، بلکه ادبیات ملی بسیار غنی خود را نیز به وجود آوردند .

عوامل زوال دولت اموی :
درباره زوال دولت اموی و علل آن مطالب مختلفی گفته شده است. (1) بحث از زوال اندیشه‏ای فلسفی در باب تاریخ می‏طلبد و مورخ به صرف مورخ به این گونه امور نمی‏پردازد. زمانی که بحث فلسفی و به اصطلاح فکری و ایدئولوژیکی شد، اندیشه‏های فلسفی شخصی نیز در آن راه می‏یابد، آن گونه که گاه با تاریخ نیز سازگاری ندارد. آنچه در این باره گفتنی است این که معمولا تا قبل از سقوط، بحث زوال کمتر مطرح است، چون هنوز روشن نیست که آیا نظام مورد نظر می‏تواند مشکلات خود را حل کند یا نه، اما وقتی نظامی سقوط کرد، بحث از زوال به میان و میدان می‏آید.
در مورد امویان، به چندین مساله توجه داده شده است. یکی از آنها سقوط عصبیت ویژه‏ای است که امویان قدرت سیاسی و سلطه خویش را بر پایه آن مستقر کرده بودند. این مساله مربوط به برتری شاخه خاصی از قریش با عنوان بنی امیه، به پشتوانه عرب شمالی، و قبایل ساکن شام

بوده است. نزاع دو گروه از قبایل شمال و جنوب همیشه مشکل‏زا بوده و در آخرین سالهای حیات دولت اموی، نزاع این دو نیرو به حدی رسید که بویژه در خراسان امکان سامان یابی مجدد برای آن نبود. این اختلاف در همه مناطق عربی بویژه عراق و ایران- که محل سکونت اعراب مهاجر فراوان بود- شده بود. نزاع در عراق میان دو گروه عرب شمال و جنوب بود. زمانی که خالد بن عبد الله قسری سر کار بود، وی به تناسب آن که از عرب جنوب بود، شمالی‏ها یا به عبارتی مضریها از او راضی نبودند. زمانی که یوسف بن عمر بر سر کار آمد، ماجرا به عکس شد. او خالد را کشت و این نزاع شدت یافت. پس از آن یزید بن خالد بن عبد الله نیز یوسف بن عمر را که محبوس بود به قتلرساند. (2) مسعودی نزاعهای قبیله‏ای را از دلایل عمده سقوط امویان دانسته است. او از حمایت مروان بن محمد از نزاریان در برابر یمنیان اشاره کرده و این که این امر سبب شد تا اعراب یمنی به حمایت از مخالفان وی از بنی هاشم بپردازند. (3)
مشکل خراسان، بیش از این بود. این منطقه از سالها قبل از سقوط امویان محل فرار کسانی بود که از دست‏حکومت عراق به شرق می‏گریختند. شورش حارث بن سریج مشکل را بیشتر کرده بو

د. جنگهای مداوم اعراب با ساکنان ماوراء النهر بر خستگی اعراب این ناحیه افزوده بود. ظلم و

فشار حجاج بر تازه مسلمانان این دیار و گرفتن جزیه از آنها، مشکل چندین دهه این دیار محسوب می‏شد. در این فضا، مشکل نزاع اعراب شمال و جنوب می‏توانست‏خطر زیادی را برای حکومت داشته باشد. نصر بن سیار از اعراب نزاری شمالی دفاع می‏کرد. در برابر وی، جدیع بن علی کرمانی مدافع اعراب یمنی و جنوبی بود. نزاع اینها سبب رشد مخالفان امویان شد. قوت ابو مسلم خراسانی در کار دعوت عباسیان و بهره‏گیری وی از روحیه شیعی مردم خراسان که پس از شهادت یحیی بیشتر شده بود، اوضاع را به نفع او تغییر داد. فرماندهی نظامی او نیز نقطه قوت مهمی بود. همه

این مسائل دست‏به دست هم داده و راه را برای یک تغییر مهم در خراسان هموار کرد. مشکل دیگر امویان این بود که این منطقه دور از دسترس آنها بود. لذا به سادگی نمی‏توانستند به سوی آن لشکرکشی کنند. باید توجه داشت که در این زمان نیروهای شامی در عراق سخت گرفتار خوارج بودند و علی رغم استمدادهای مکرر نصر سیار نتوانستند به او کمک کنند. خوارج در طی نابسامانیهای که در طی سالهای 126 و 127 برای امویان پیش آمد، رشد یافته و ضحاک بن قیس خارجی برای مدتها با مروان بن محمد درگیر بود. او در سال 127 کشته شد، اما خوارج همچنان یکی از تهدید کنندگان اصلی، خوارج عراق و جنوب ایران بودند. به هر روی پیروزی عباسیان در خراسان عامل عمده زوال دولت اموی بود. البته این که چرا عباسیان و نه دیگران، دلایل خاص خود را دارد که مربوط به چگونگی غلبه عباسیان است نه زوال امویان. به هر روی وجود جانشین مناسب برای امویان که همانا خاندان بنی هاشم بودند، سبب شد تا امویان راحت‏تر قدرت را از دست‏بدهند. در حالی که اگر چنین نیرویی وجود نداشت، بعید می‏نمود که کسی بتواند قدرت را از قریش باز پس بگیرد. نفوذ قریش، تا آن اندازه بود که تا خاتمه کار دولت عباسی که آن نیز به زور و نیروی مغولان پایان یافت، دوام آورد.
فروپاشی نظام اموی تا اندازه‏ای به ضعف داخلی امویان نیز مربوط می‏شد. همان طور که پیش از این اشاره کردیم، از زمانی که نزاعهای داخلی خاندان اموی بر سر جانشینی مطرح شد، هم خلفا و هم ولایتعهدان، که از زمان عبد الملک معمولا از دو نفر بیشتر بودند، راه را برای توطئه آنها بر ضد

یکدیگر هموار می‏کرد. به علاوه شورش یزید سوم، اعتبار خلافت و بیعت را بیش از حد از میان برد. سقوط پشت‏سر هم چند تن از کسانی که قرار بود بر مسند خلافت‏بنشینند، در طی سال 126 و 127 انسان را به یاد شاهان ساسانی در آخرین سالهای آن دولت رو به زوال می‏اندازد.

باید بی‏اعتباری خلفای اموی را از لحاظ دینی عامل عمده‏ای برای عدم حمایت توده‏های مردم را از آنها دانست. در این میان، با وجود اصلاحاتی که عمر بن عبد العزیز و احیانا هشام کرد، امویان نتوانستند اعتبار گذشته خویش را باز یابند. ولید بن یزید با به اوج رساندن فساد و تباهی دستگاه خلافت، راه را برای بی‏اعتباری خلافت اموی بیش از پیش هموار کرد. در این باره اطلاعات فراوانی در کتابهای تاریخی آمده است. گرچه برخی از آنها، به دلیل آن که مصادر متمایل به عباسیان یا دیگر گرایشات مذهبی است، مورد تضعیف قرار گرفته است.
افزون بر بی‏اعتباری دینی، استبداد سیاسی و اقتصادی امویان نیز خشم مردم عراق و خراسان را برانگیخته بود. امویان به حق متهم بودند که با برخوردهای نژادی، با موالی میانه‏ای ندارند. البته نمونه‏های فراوانی می‏توان به دست داد که غیر عربها نفوذی در دستگاه خلافت اموی یافته‏اند، اما در مجموع راه یشرفت‏برای آنان مسدود بوده و موقعیت مناسبی نداشتند.

تعریف لغوی ارجاء

واژه «ارجاء» از ریشه «جاء» مشتق شده و به معنای تأخیر انداختن است.2 در آیات شریفه «ترجیء من تشاء منهنّ»3 و «و آخرون مرجون لأمر الله»4 نیز به همین معنا آمده است.5 در حدیث توبه کعب بن مالک که یکی از متخلفان در جنگ تبوک بود و پس از پنجاه روز توبه او پذیرفته شد6 نیز به همین معنا آمده است: «أرجأ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم أمرنا; پیامبر(صلی الله علیه وآله) کار ما را به تأخیر انداخت».7

تعریف اصطلاحی ارجاء

بر اساس تعریفی که از ارجاء در لغت ارائه شد، مرجئه که اسم فاعل از مصدر ارجاء است، به فرقه ای گفته می شود که معتقد بودند با داشتن ایمان، معصیت زیانی نمی رساند، همان طور که با کفر، اطاعت سودی ندارد. این ها را «مرجئه» نامیدند، چون در باور ایشان خداوند عذاب گناه کاران را درباره معاصی به تأخیر انداخته است.8 مقریزی در این باره می نویسد: ارجاء یا از واژه «رجاء» مشتق شده است، چون مرجئه برای گناه کاران امید ثواب از خداوند داشته و می گفتند با ایمان، معصیت زیان بخش نیست، همان گونه که با کفر طاعت سودمند نیست، یا این که مشتق از ارجاء به معنای تأخیر است، چون این ها حکم اصحاب کبائر را تا آخرت به تأخیر می انداختند.9 برخی در تعریف مرجئه چنین گفته اند: « و المرجئه هم الذین أخّروا الأعمال و لم یعتقدوها من فرائض

الایمان;10 مرجئه کسانی هستند که عمل را از ایمان به تأخیر افکنده و آن را از شرایط ایمان به شمار نمی آورند».
افزون بر این تعریف ها مرجئه، به تأخیر انداختن رتبه علی (علیه السلام) به مرتبه چهارم، پس از خلفای سه گانه، نیز تعریف شده است.11 درباره هر یک از این تعاریف به تفصیل سخن خواهیم گفت.

خاستگاه تاریخی ارجاء
اندیشمندان جامعه شناسی معرفت بر این باروند که همه آرای کلامی و فلسفی، زمینه های سیاسی و اجتماعی دارند.12 هر چند ممکن است در کلیّت این باور تردید وجود داشته باشد،

اما بدون شک درباره خاستگاه فرقه مرجئه درست به نظر می رسد.13 مسلمانان در عصر نبوی با وجود نقش کاریزمای حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)یکپارچه بودند و کمتر دچار اختلاف می شدند و در صورت بروز اختلاف بلافاصله حضور آن حضرت مشکل را بر طرف می کرد. اما پس از رحلت آن حضرت آنان دچار اختلاف و چند دستگی شدند.
افزون بر حادثه سقیفه بنی ساعده که نخستین اختلاف میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) درباره مسئله امامت و رهبری جامعه اسلامی بود، شورش اهل ردّه نیز رخ داد. مقدسی می نویسد: پس از مسئله امامت، نخستین اختلافی که میان مسلمانان روی داد جنگ با مانعان زکات بود. نظر ابوبکر این بود که باید با آنان جنگید، اما مسلمانان ابتدا با او مخالفت کردند و پس از مدتی رأی او را پذیرفتند.14شهرستانی نیز ضمن شمردن نخستین اختلاف ها میان مسلمانان، هفتمین اختلاف را ماجرای اهل ردّه و جنگ با مانعان زکات دانسته است.15 هر چند این فتنه به زودی سرکوب شد، اما بذر سؤال های بسیاری را در ذهن جامعه کاشت. ایمان یعنی چه؟ نشانه های آن چیست؟ اگر کسی نماز یا زکات را ترک کند آیا می توان هم چنان او را مسلمان نامید؟ اما هنوز زمان آن نرسیده بود که این گونه ابهام ها و اشکال های ذهنی زمینه ساز مجادلات عقلی و استدلالی شود.16
پس از ماجرای قتل عثمان و جنگ های داخلی عصر علی (علیه السلام) با گروه های سه گانه ناکثین، قاسطین و مارقین، جریان های گوناگونی در جامعه پدید آمد که هر یک دیدگاه های

سیاسی و عقیدتی متفاوتی داشتند. در این میان، اقلیتی حضور داشتند که با استناد به سخنانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مردم را به بهانه دوری از فتنه، به سکوت و پرهیز از جنگ فرا می خواندند. شاخص ترین شخصیت های این گروه که فکر و اندیشه آن ها باعث پیدایش فرقه مرجئه گردید، عبارت اند از: سعد بن ابی وقاص17، محمد بن مسلمه انصاری18، عبداللّه بن عمر19، اسامه بن زید20،ایمن بن خریم اسدی21، اهبان بن صیفی22، عمران بن حصین الخزاعی23 و ابو بکره نفیع بن حارث ثقفی.24

این گروه، درگیری داخلی مسلمانان را فتنه خوانده و بهترین وظیفه را دوری از فتنه و پرهیز از ریختن خون هر مسلمانی می دانستند. اینان می گفتند ما خود از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیده ایم که فرمود: تا می توانید در فتنه وارد نشوید و در صورت ورود به آن، عبداللّه مقتول باشید بهتر است تا عبداللّه قاتل.25 سعد بن ابیوقاص می گفت: من با دو گوش و قلبم شنیدم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «ِان استطعت اَن تکون انت المقتول و لا تقتل احداً من اهل الصلاه فافعل، قالها ثلاثاً».26 خالد بن سمیر می گوید: به عبداللّه بن عمر گفته شد، کاش امور مردم را بر عهده می گرفتی چون آن ها تو را می خواهند. ابن عمر گفت: اگر مردی از مشرق مخالفت کرد چه کنیم؟ گفتند: مخالف را می کشیم و کشتن یک نفر در برابر مصلحتِ امت چیزی نیست. ابن عمر پاسخ داد: من دوست ندارم فرد مسلمانی کشته شود، گرچه تمام دنیا و آن چه در آن است از آ

نِ من باشد و تمام مسلمانان به شمشیری دست برده باشند که من هم به دست گیره آن دست گرفته باشم.27 گفتنی است که مشی سیاسی وی چنین بود که هر کس به قدرت می رسید، پشت سرش نماز می گزارد و زکات مالش را به او می پرداخت.28
این اندیشه تفریطی دقیقاً نقطه مقابل اندیشه افراطیِ خوارج بود و آن ها در برابر آن، واکنش نشان می دادند. وقتی خوارج در عبور از مدائن به عبداللّه بن خباب بن ارت، والی آن شهر برخورد کردند، از او خواستند که حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) برای آن ها نقل کند. او به روایت

از پدرش حدیثی نقل کرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله) مردم را در ایام فتنه به قعود و پرهیز از خون ریزی دعوت کرده بود. خوارج با شنیدن چنین روایتی، او را کشتند.29 گفتنی است که طبری روایت دیگری نیز نقل کرده که گویا علت کشته شدن عبداللّه بن خباب، تمجید او از علی (علیه السلام) بوده است.30

بدیهی است اندیشه یاد شده که مردم ِ خواهان رفاه و امنیت را به سکوت و خاموشی دعوت می کرد، به تدریج از اقلیت به اکثریت تبدیل گردید. این اندیشه، در بسیاری از سرزمین ها رسوخ کرد، به طوری که نشوان حمیری درباره دوران حیات خویش می نویسد: «لیس کوره من کور الاسلام الاّ و المرجئه غالبون علیها الاّ القلیل».31
برخی مورخان نوشته اند: هنگامی که علی (علیه السلام) در آ

ستانه جنگ جمل در ربذه فرود آمد، گروهی از قبیله طیء نزد او آمدند. به امام گفته شد که برخی از اینان می خواهند همراه تو حرکت کنند و برخی تنها می خواهند به شما سلام کنند. امام علی (علیه السلام) با این که برای هر دو گروه دعا کرد، اما آیه «فضّل اللاه ّلمجاهدین علی القاعدین» را هم تلاوت نمود.32
حمید بن هلال می گوید: عمران بن حصین (در آستانه جنگ جمل) مرا نزد بنی عدی فرستاد و گفت: وقتی همه در عصرگاه در مسجد اجتماع کرده اند، نزد آن ها برو و بگو: عمران، صاحب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مرا فرستاده تا به شما سلام رسانده و خبر دهم که او خیرخواه شماست و سوگند یاد می کند که اگر عبد حبشی بالای کوهی بزچرانی کند تا مرگش فرا رسد، بهتر است از این که در میان دو گروه (دو طرف درگیر در جنگ جمل) تیری به خطا یا صواب رها نماید. پدر و مادرم فدای شما باد دست نگه دارید.33

افکار و اندیشه های افرادی، چون قاعدین به مرور زمان، تقویت گردید و با افراطی که برخی گروه ها در دشمنی با یکدیگر از خود نشان می دادند، مستند مرجئه قرار گرفت و این فرقه، مبانی مسالمت جویانه خویش را بنیاد نهادند. آنان می گفتند: داوری درباره تمام احزاب و گروه ها را به خدا واگذار می کنیم که برخی مصیب و برخی دیگر در خطایند. این باور، بنی امیه را هم در بر می گرفت، چون آن ها نیز شهادتین گفته و بر اساس باور یاد شده، کافر و مشرک نبودند.34 مرجئه، عقیده داشتند جمیع اهل قبله همین که به ظاهر به اسلام اقرار کنند، مؤمن اند و ارتکاب کبائر به ایمان ضرر نمی رساند. هیچ کس حق ندارد در دنیا در باب جهنّمی بودن کسانی که مرتکب گناهان کبیره می شوند، حکم بدهد و باید حکم این اشخاص را به روز قیامت موکول کرد.

گفتنی است که ابن ابی الحدید با بیان تفاوت دیدگاه علی (علیه السلام) با ابوبکر در تفسیر دو آیه «انّ الذین قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا;»35 و «انّما المؤمنون الذین آمنوا باللّه و رسوله ثمّ لم یرتابوا;»36 می نویسد: امیرالمؤمنین(علیه السلام) استقامت را به «اداء الفرائض» تفسیر می کرد اما ابوبکر آن را به «استمرار توحید» معنا می نمود. سپس می گوید: روایت شده است که ابوبکر آیه استقامت را تلاوت کرد و از اطرافیان پرسید: درباره این آیه چه می گویید؟ گفتند: مراد این است ک

ه مرتکب گناه نشویم. ابوبکر گفت: شما آیه را بر سخت ترین وجه آن تفسیر کردید. گفتند: پس مراد چیست؟ او گفت: مراد این است که به پرستش بتان باز نگردید. ابن ابی الحدید می گوید: رأی ابوبکر در تفسیر این آیه – اگر ثابت شود که او چنین گفته است – مؤیّد مذهب ارجاء است و سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) مذهب اصحاب ما (معتزله) را تأیید می کند.37


برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید